صدای رسای قدرت | اعتماد


مساله تاریخ و رمان
سومین اثر مهدی یزدانی خرم از همان صفحه تقدیم‌نامه‌اش، ادعا می‌کند که اثری است، آمیخته با تاریخ، حال آنکه مخاطب حوادث را واقعی بپندارد یا نه.
نخستین پرسشی که پس از خوانش «سرخ سفید» به ذهن می‌رسد این است که آیا این اثر را می‌توان در میان رمان‌های تاریخی دسته‌بندی کرد؟ البته باید این نکته را در نظر گرفت که پاسخ به این پرسش، قطعا چه مثبت باشد و چه منفی، تاثیر چندانی بر جایگاه اثر ندارد، چرا که پسوند «تاریخی» تنها می‌تواند یک ویژگی باشد و به خودی‌ خود خصوصیتی مثبت یا منفی نیست. آنچه اثر را دارای خصوصیات مثبت یا منفی می‌کند، خلاقیت‌هایی است که نویسنده، در هر ژانری که اثرش را نوشته باشد، خرج می‌کند. شاید بتوان گفت، آثاری که در ژانر رمان‌های تاریخی، قرار می‌گیرند، برای رسیدن به آنچه «ادبیات» نامیده می‌شود، باید این جمله «داکترو» را رعایت کرده باشند که: «تاریخدان به شما خواهد گفت که چه اتفاق افتاد، رمان‌نویس به شما خواهد گفت آن اتفاق چه حسی داشت.»

 مهدی یزدانی خرم سرخ سفید»

برای قضاوت بر ادعایی که «سرخ سفید» دارد، پیش از هرچیز باید کتاب را تا انتها بخوانید، چرا که آنچه با پایان فصل نخست از منطق روایت برمی‌آید، فرمی ایده‌آل برای روایتی آمیخته با تاریخ است. شخصیت اصلی داستان، کیوکوشین‌کایی سی‌وسه‌ساله است که کارمند اداره دارایی است، معشوقی مهاجرت کرده دارد و نویسنده رمان‌های زرد است! او قرار است بر روی تاتامی، پانزده رقابت انجام دهد تا پس از پشت‌سرگذاشتن آنها، صاحب کمربند مشکی بشود. نخستین رقیب او، پسری است با کمربند آبی، که جوش سفیدش بهانه‌ای می‌شود تا داستان به نخستین فلش‌بکش برود؛ از جوش سفید به دانه‌های برف سفید در روزهای پایانی دی‌ماه 58. پسر کمربند آبی، پسر منصور کدخدایی، شخصیت محوری فلش‌بک است. این نخستین فلش‌بک و درواقع فصلی است که با عنوان «اولی» نوشته شده است.

تا این‌جا همه‌چیز خوب پیش می‌رود، بهانه فلش‌بک نخست و فرمی که نویسنده برای روایتش انتخاب کرده- فارغ از نوع نگاهی که روایت دارد- وعده اثری خوش‌ساخت را می‌دهد. مشکل اما از جایی شروع می‌شود که بهانه دومین فلش‌بک باز هم بسیار ساده است، از رنگ سبز کمربند مبارز دوم به شلوار شخصیت محوری بعدی، مصطفی شعبانی و... این روند تا انتهای رمان به همین شکل دنبال می‌شود و آنچه مخاطب را به‌ دنبال خودش می‌کشد، پیدا کردن ارتباط این حوادث و شخصیت‌ها با کیوکوشین‌کای سی‌وسه‌ساله است، که شخصیت محوری است. اما هرچه فلش‌بک‌ها را، یا به‌ عبارتی فصل‌ها را، جلو می‌رویم، سردرگمی بیشتر می‌شود. به عنوان مثال، در فصل هشتم (یک دقیقه استراحت) دلیل تداعی چیزی نیست جز پرچم یونان نقش‌بسته بر پشت عباس به ماجرای کشیش کلیسای یونانی‌ها در زمستان 58 و به این شکل ما وارد داستان پدر الکساندریوس می‌شویم.

اما ماجرا به همین‌جا ختم نمی‌شود، در داستان پدر الکساندریوس، دو کودک دورگه ایرانی و یونانی از راهبه‌ای یونانی و مبارزی چپ در تهران به‌دنیا آمده‌اند که با حمایت پدر الکساندریوس به یونان برده می‌شوند و سال‌ها بعد یکی از آن دو کودک در فینال مسابقات کاراته مغلوب عباس، رقیب فعلی کیوکوشین‌کای سی‌وسه‌ساله می‌شود. این نخ ارتباط مابین ماجرای گذشته و حال، در تمام فصل‌های اثر، به همین‌شکل وجود دارد. ارتباطی که بیشتر از آنکه به عنوان تکنیک بتوان آن را پذیرفت، باید اعتراف کرد که مانند «امداد غیبی» در متون یونان باستان است.

با این همه، به‌واسطه اینکه خود متن از ابتدا با انتخاب زاویه ‌دید دانای کل نامحدود، چنین قراردادی با خواننده می‌بندد، می‌توان منتظر ماند تا شاید در پایان‌بندی، زاویه‌دید به داد متن برسد و بهانه‌ای بیشتر از یک «یکی از شب‌های پایانی دی‌ماه 58» برای این روایت بلند و شلوغ در اختیار خواننده قرار دهد. اما رخداد آنچه در فصلی که قرار است مبارز پانزدهم روی تاتامی بیاید، بی‌منطقی اثر را بیشتر می‌کند. به ناگاه، پیش از ورود به فصل مبارزه پانزدهم با این جمله روبه‌رو می‌شویم: «حریف پانزدهمش منم...» و به‌شکلی عجیب با تغییر زاویه‌ دید مواجهیم. حالا باید دویست و پنجاه صفحه پیشین اثر را نه از دید یک زاویه‌دید دانای‌کل که از دید زاویه‌دید اول شخص دانای کل، که از قضا فارغ‌التحصیل حقوق است ببینیم. اما چرا؟ و بر اساس چه منطقی این راوی می‌تواند یک اول‌شخص دانای کل (مانند راوی قصه‌های کهن) باشد، پرسشی است که متن، هرگز توانایی پاسخگویی به آن را ندارد.

در کنار این، از نیمه کتاب که می‌گذریم، با واقعیتی دیگر مواجه می‌شویم. واقعیتی که جایگاه متن را، حتی اگر بخواهیم آن را نه به عنوان رمان، که به عنوان مجموعه‌ای از خرده‌روایت بپذیریم، پایین می‌آورد.

مساله زبان و قدرت
قدرت از دیدگاه روانشناسی «توانی در جهت فعال کردن یک مکانیسم تهاجمی نیست، بلکه توانمندی است در جهت فعال کردن مکانیسم دفاعی». در همین تعریف، مکانیسم قدرت و حس خطر، پدیده‌ای غریزی است و شیوه‌های اعمال قدرت، خودآموز و اکتسابی هستند.

این شیوه‌های اعمال قدرت، فارغ از سالم یا ناسالم بودن، دستمایه سیستم‌های حکومتی گوناگون قرار گرفته است. یکی از شیوه‌های اعمال قدرت که حاکمان در طول تاریخ به‌خوبی اکتساب کرده و ابزار آموزش آن را در اختیار گرفته‌اند انحصاری کردن زبان است. زبان، به‌ خاطر ماهیت وسیع اجتماعی آن، شمول گسترده‌ای دارد و از طرفی به‌ خاطر آنکه اعمال قدرت از طریق آن خشونت چندانی ندارد، یکی از ابزارهایی است که می‌توان به سادگی از آن با برچسب «انسان‌شمولی» استفاده کرد.

قطعا یکی از ویژگی‌های اصلی قدرت‌هایی که دغدغه تحمیل خود را دارند، گستردگی ایدئولوژی در تمامی سطوح است. ایدئولوژی در سطوح مختلف گفتار و زبان مثل نظام‌های آوایی، واژگانی و نحوی، بروز می‌کند. از طرف دیگر، «فرکلاف» معتقد است، ساختارهای زبانی «به طور بی‌واسطه دارای ماهیت گفتمانی و ایدئولوژیکند، اما به طور غیرمستقیم، ساختارهای سیاسی و اقتصادی، مناسبات بازار، روابط مبتنی بر جنسیت، روابط موجود در دولت و نهادهای جامعه مدنی همچون آموزش و پرورش را نیز در خود جای می‌دهند.»

این گفته «فرکلاف» را در کنار نظریه فوکو درباره رابطه زبان و قدرت قرار دهید، هرچند در این یادداشت مجالی برای بررسی رویه‌هایی که فوکو برای طرد گفتمان نام می‌برد، نیست اما با بررسی این رویه‌ها می‌توان نتیجه گرفت که قدرت در زمینه‌هایی که منافع خود را در خطر می‌بیند، کارکردهای زبانی را محدود می‌کند و محدودیت‌هایی که قدرت اعمال می‌کند سبب سلب آزادی از کاربران می‌شود.

قطعا، تغییر زبان، در طول گذر زمان، به تغییر فرهنگ و بی‌توجهی به زبان در جهان مدرن، به مرگ زبان و فرهنگ و نظام اجتماعی منتهی خواهد شد. قدرت‌ها با علم به این موضوع سعی در کنترل زبان دارند تا همه سطوح و ابعاد گفتمان‌های رایج در جامعه مدنی را در کنترل خود نگه ‌دارند. ابزاری که برای نیل به این هدف در اختیار آنها است، بی‌شک استفاده از نشانه‌های گفتمانی مانند متن‌ها، فیلم‌ها، آثار ادبی و به طور کلی هنر است. شاید بتوان با یک مثال ساده این موضوع را تفهیم کرد: در جامعه امروز آلمان که بحران مهاجرت و هجوم جنگ‌زده‌ها یکی از چالش‌های اصلی سیاستمداران است، احزابی که در جنگ هستند از دو واژه: «مهاجرت» و «تجاوز» برای ورود این جنگزده‌ها به کشورشان استفاده می‌کنند. بی‌شک، با این انتخاب واژه برای یک پدیده، اتفاقی که در خارج از بستر زبان می‌افتد، تغییر شکل نخواهد داد اما آنچه جامعه آلمان از این پدیده برداشت می‌کند، با تعریف همین دو واژه تغییر خواهد کرد.

ارتباط مباحث بالا، که مجال پرداختن بیشتر به آنها در این یادداشت نیست، با «سرخ سفید» بی‌شک با خوانش اثر از جنبه زبانی، به‌وضوح مشخص می‌شود.

................ تجربه‌ی زندگی دوباره ...............

که واقعا هدفش نویسندگی باشد، امروز و فردا نمی‌کند... تازه‌کارها می‌خواهند همه حرف‌شان را در یک کتاب بزنند... روی مضمون متمرکز باشید... اگر در داستان‌تان به تفنگی آویزان به دیوار اشاره می‌کنید، تا پایان داستان، نباید بدون استفاده باقی بماند... بگذارید خواننده خود کشف کند... فکر نکنید داستان دروغ است... لزومی ندارد همه مخاطب اثر شما باشند... گول افسانه «یک‌‌شبه ثروتمند‌ شدن» را نخورید ...
ایده اولیه عموم آثارش در همین دوران پرآشوب جوانی به ذهنش خطور کرده است... در این دوران علم چنان جایگاهی دارد که ایدئولوژی‌های سیاسی چون مارکسیسم نیز می‌کوشند بیش از هر چیز خود را «علمی» نشان بدهند... نظریه‌پردازان مارکسیست به ما نمی‌گویند که اگرچه اتفاقی رخ دهد، می‌پذیرند که نظریه‌شان اشتباه بوده است... آنچه علم را از غیرعلم متمایز می‌کند، ابطال‌پذیری علم و ابطال‌ناپذیری غیرعلم است... جامعه‌ای نیز که در آن نقدپذیری رواج پیدا نکند، به‌معنای دقیق کلمه، نمی‌تواند سیاسی و آزاد قلمداد شود ...
جنگیدن با فرهنگ کار عبثی است... این برادران آریایی ما و برادران وایکینگ، مثل اینکه سحرخیزتر از ما بوده‌اند و رفته‌اند جاهای خوب دنیا مسکن کرده‌اند... ما همین چیزها را نداریم. کسی نداریم از ما انتقاد بکند... استالین با وجود اینکه خودش گرجی بود، می‌خواست در گرجستان نیز همه روسی حرف بزنند...من میرم رو میندازم پیش آقای خامنه‌ای، من برای خودم رو نینداخته‌ام برای تو و امثال تو میرم رو میندازم... به شرطی که شماها برگردید در مملکت خودتان خدمت کنید ...
رویدادهای سیاسی برای من از آن جهت جالبند که همچون سونامی قهرمان را با تمام ایده‌های شخصی و احساسات و غیره‌اش زیرورو می‌کنند... تاریخ اولا هدف ندارد، ثانیا پیشرفت ندارد. در تاریخ آن‌قدر بُردارها و جهت‌های گونه‌گون وجود دارد که همپوشانی دارند؛ برآیندِ این بُردارها به قدری از آنچه می‌خواستید دور است که تنها کار درست این است: سعی کنید از خود محافظت کنید... صلح را نخست در روح خود بپروران... همه آنچه به‌نظر من خارجی آمده بود، کاملا داخلی از آب درآمد ...
می‌دانم که این گردهمایی نویسندگان است برای سازماندهی مقاومت در برابر فاشیسم، اما من فقط یک حرف دارم که بزنم: سازماندهی نکنید. سازماندهی یعنی مرگ هنر. تنها چیزی که مهم است استقلال شخصی است... در دریافت رسمی روس‌ها، امنیت نظام اهمیت درجه‌ی اول دارد. منظور از امنیت هم صرفاً امنیت مرز‌ها نیست، بلکه چیزی است بسیار بغرنج‌تر که به آسانی نمی‌توان آن را توضیح داد... شهروندان خود را بیشتر شبیه شاگرد مدرسه می‌بینند ...