راوى روزگار پسر جوانى مى شود که پیغام صاحب کار خود را براى همسر او که مدام در حال تهدید به خودکشى کردن است مى برد. پسر جوان که یک شخصیت عادى و تا حدى فقیر و بى چیز است زن زیباى نیمه دیوانه را مى بیند، نصیحتش مى کند، از خانه بیرون مى آید و بعد سیاهى... زن خود را از پنجره بیرون پرت کرده و مستقیم روى سر و گردن او افتاده

«من یه دزدم، اونا منو دیدن، دنبالم مى کنن و با زشت ترین 3 زن رم نامزد هستم و از اونجایى که باید مخفى بشم، به زودى بیکار هم مى شم...»
داستان هاى رمى نو _ داستان گلدان چینى

داستان‌هاى رمى نو  آلبرتو موراویا [Nuovi racconti romani‬

جمله اى که در بالا آورده ام اشاره به وضعیت اکثریت قهرمان ها و آدم هاى آلبرتو موراویا در مجموعه داستان «داستان هاى رمى نو» [Nuovi racconti romani‬] دارد. موراویایى که در میان داستان نویسان سال هاى بعد از جنگ دوم جهانى ایتالیا، از جایگاهى برخوردار بوده و داستان هاى کوتاه اش شهرتى دو چندان را برایش رقم زده‌اند. آلبرتو موراویا یک رئالیست از نیمه دوم قرن بیستم است، نویسنده اى با قدرت در پرداخت شخصیت هاى پیش پا افتاده و توانا در ایجاد ساختار تصویرى در دل روایت. او چه در رمان هاى خود مانند دنباله رو، تحقیر یا دو زن و چه در اعم داستان هاى کوتاه اش به دنبال خلق و روایت انسانى است که درگیر و مبتلا به حواشى زندگى خود است. این حواشى در رمانى مانند دنباله رو اشاره به قدرت و فاشیسم دارد. در دوزن از دل هراس جنگ و روزهاى آن برآمده و در بسیارى از داستان هاى کوتاه اش _ به خصوص بعد از سال هاى دهه 50 _ در بسترى از بى سرانجامى زندگى شهرى در رم زاده شده است. با این معیار مجموعه داستان رمى نو یکى از آثار خواندنى موراویا براى درک دیدگاه هاى این نویسنده رمى است. همان طور که مى دانیم، آلبرتو موراویا شیفته شهر رم بود و این شیفتگى باعث شد تا انبوه آثار داستانى اش در رابطه میان روح این شهر با شخصیت هاى گوناگون اش روایت شود. شاید به همین دلیل باشد که موراویا را نماد شهر رم مى دانند. او در داستان هاى خود، چهره اى از رم به دست مى دهد که در آن مى توان سقوط، کندى و حتى جنون نوزاى انسان بعد از جنگ ایتالیا را درک کرد. این روند با استفاده از یک مشى رئالیستى، آدم هاى خرده پا، ماجراهاى مختلف و از همه مهمتر تکرار رم به عنوان بستر ماجرا، کلیتى از جهان داستانى او را آشکار مى کند... مجموعه داستان «داستان هاى رمى نو» به 1959سال نوشته شده است. این کتاب را زهره بهرامى به فارسى برگردانده است.

زندگى در پیش رو
موراویا در داستان هاى رمى نو، راوى منش ها و رفتارهاى خاصى است که به دلیل شرایط خاص حاکم بر زندگى و روزگار قهرمان هایش به وجود آمده است. آدم هایى که در بوالهوسى، سرخوشى هاى بدلى و یا افسردگى اى به سر مى برند که منشاء تمام آنها به شرایط زیستن در رم بازمى گردد در این شرایط که بیکارى، در دسترس نبودن بسترها و فضاهاى عاطفى و از همه مهمتر روزمرگى، نوعى بطالت و پوچى را رقم زده است. ماجراها و مقدمه هاى آدم هاى آلبرتو موراویا رویه اى دوگانه پیدا مى کنند. اول اینکه ما با چهره یا چهره هایى روبه رو هستیم که از فرط عادى بودن، پیش پا افتاده به نظر مى‌رسند. چهره هایى با تمایل ها و خواسته هاى حقیر که گاه درگیر ماجراهاى خاص خود مى شوند.

این چهره هاى حقیر نه داراى الگوى رفتارى و یا وجهه اى نمادین هستند و نه مى توانند به آدم هایى تبدیل شوند که در آنها وجه آنارشیستى و یا ضداجتماع دیده و درک شود. پسرهاى هفده ساله عشق موتور، فارغ التحصیلان بیکار، دختران پیشخدمتى که سینما رفتن را دوست دارند، پیرمردى پینه دوز که زن جوانش ترک اش کرده و... پرتره اى از جهان آدم هاى موراویا به دست مى دهد که بى شباهت به برخى آثار نقاشى نقاشان واقع گرا نیست. یک جامعه سردرگم و بى آرمان که آدم هاى آن کار زیادى براى انجام دادن ندارند. موراویا این چهره ها را با خطوطى اصلى و پررنگ ترسیم مى کند و اجازه مى دهد تا در بیشتر لحظه ها خود راوى وضعیت شان باشند. در این من گویه ها و روایت هاى مستقیم و بدون پیچیدگى است که انسان موراویا ساخته مى شود. انسانى که حداقل در داستان هاى رمى نو، جنگ را خوب به خاطر دارد ولى علاقه ندارد تا با پرگویى از آن و اشاره به تراژدى هاى برآمده از آن وقت خود را تلف کند. پس حرکت مى کند، به راه مى افتد و در چارچوب شهر رم به دنبال ساختن وضعیتى ثابت و اطمینان بخش مى گردد. اعم این حرکت یا براى یافتن کار، به دست آوردن پول بیشتر و یا سرخوشى ها و عیاشى هاى زودگذر است. این عناصر چگونگى مسیر و هویت انسان رمى آلبرتو موراویا را مى سازد. «در گذر بودن» و «دم را غنیمت شمردن» هدف اصلى این آدم است. اما دومین رویه این روند در حالى شکل مى گیرد که این انسان دچار ماجراى مربوط به خود مى شود. این ماجراها که گاه تکان دهنده و گاه تکرارى و آشنا هستند، شخصیت هاى موراویا را دچار لعن و پستى زندگى در آن زمان و مکان خاص مى کند. قدرت موراویا در این تلفیق در این است که مى تواند بدون هیاهو و آشفتگى و تنها با استفاده از زبان و روایت خونسرد خود، این پستى را به عمق داستان ببرد و در آنجا مستقرش کند. به طور مثال ما در داستان زیباى «جادو» با ماجرایى روبه رو مى شویم که از حیث اجتماعى و تاریخى، روایتى پیش پاافتاده است، زن بدکاره اى توسط فردى ناشناس کشته مى شود، اما وقتى قهرمان نوجوان موراویا که براى احضار ارواح به بیابان رفته، سایه نور آتش خود را بر چشمان خون گرفته او مى بیند، چنان فضایى ساخته مى شود که ما نیز مانند قهرمان دیگر نمى توانیم آن محیط و فضا را تحمل کنیم. این نکته مهم روایت هاى کوتاه آلبرتو موراویا است.

به این صورت که او قهرمان و شخصیت حقیر خود را با پیشامدى روبه رو مى کند که از توانایى و قدرت ذهنى اش در پذیرش آن خارج است و به همین روى زمین مى خورد و یا تاریخ مصرفش به پایان مى رسد. البته باید به یاد داشته باشیم که موراویا در اعم داستان هاى رمى اش از یک ساختار کلاسیک قصه گویى استفاده مى کند. ساختارى که برآمده از داستان هاى تغزلى ایتالیایى قرن 18 است و در آن حالت حکایت گویى تلخى ماجرا را به تعویق مى اندازد. این فرم سرخوشانه که محتواى آن عوض شده است، مهم ترین نقیضه هنرى و زیبایى شناسانه موراویاى رمى است. نمونه مشهور چنین تغزلى را باید در شاهکار هم وطن او یعنى ژان بوکاچیو کتاب (کامرون دید که ذات روایت ساختن و اشاره به حکایت هایى که تلخى روزگار طاعون را کم رنگ تر مى کند، معیار اصلى است. اما در اینجا موراویا را مى بینیم که با توسل به همان فرم، تلخى روزگار شخصیت هاى خود را به شکلى سرخوشانه، نشاط انگیز و از همه مهم تر بدون پیچیدگى هاى روایى به تصویر مى کشد. آدم هاى پیش پا افتاده موراویا ذات و جنسى سینمایى دارند. تصویر آنها در یک دوره تاریخى از روزگار انسان ایتالیایى توسط نورئالیست ها و کارگردان هاى نام آور سینمایى این کشور مقابل چشمان ما قرار گرفته است. آمارکورد و ولگردهاى فدریکو فلینى را به خاطر بیاوریم تا جنسى از ابعاد تصویر انسان موراویا را بهتر درک کنیم.

وصیتنامه ایتالیایى
همان طور که اشاره شد، موراویا نویسنده و شاید ترکیب کننده تمایلات انسان عادى رمى اش با ماجراهاى نامانوس است. او براى ساختن این ترکیب از تئورى آشناى موقعیت هاى مستتر در دل یک مکان تاریخى استفاده مى کند. به این نحو که او با برجسته ساختن رفتارهاى عمومى و خواسته هاى روزمره شخصیت هایش با وضعیت نابخردانه زندگى در شهر رم، موفق مى شود تا روایتى از حماقت و از آن مهم تر بى اصولى انسانى اش به دست دهد. به طور مثال او در یکى از داستان هاى مجموعه رمى نو، راوى روزگار پسر جوانى مى شود که پیغام صاحب کار خود را براى همسر او که مدام در حال تهدید به خودکشى کردن است مى برد. پسر جوان که یک شخصیت عادى و تا حدى فقیر و بى چیز است زن زیباى نیمه دیوانه را مى بیند، نصیحتش مى کند، از خانه بیرون مى آید و بعد سیاهى... زن خود را از پنجره بیرون پرت کرده و مستقیم روى سر و گردن او افتاده، زن چندخراش جزیى برمى دارد ولى تمام استخوان هاى پسرک بدبخت مى شکند. داستان به پایان مى رسد. این حال و هواى نیمه استعارى که در اعم فضاهاى آلبرتو موراویا به چشم مى آید، جو و اتمسفر داستان ها را مابین کمدى و تراژدى نگه مى دارد. این بینابینى در تمام نقطه هاى داستانى موراویا دیده مى شود، به نحوى که ما مدام در حال درک تقابل دوانگاره اغلب متضاد با یکدیگر هستیم. پسر روستایى و زن روستایى که مى خواهد شهرى باشد، جوان فقیر عاشق و دختر فقیرى که مى خواهد برایش بیشتر پول خرج شود و... درواقع اعم راوى هاى موراویا یا از وضعیت خود راضى هستند یا به دنبال به دست آوردن فضاها و موقعیت هایى اند که ترحم انگیز است. چون رویاها و آمال ذهنى بلندپروازانه آن نسل سال هاى دهه پنجاه میلادى سرکوب شده، رسیدن به یک موقعیت پیش پا افتاده و یا حفظ یک موقعیت حقارت بار مهم ترین خودخواهى فردى این انسان است. در عین حال او با چنین مشخصاتى یا در برابر افراد و گستره هایى قرار مى گیرد که به قولى «حد خود را نگه نمى دارند» و یا به دلیل از هم گسیختگى زندگى و ساختارهاى عقلانى آن دچار رنج توامى مى شوند. انسان موراویا با تمام این احوال دچار بى هویتى نیست. او به دلیل قرار گرفتن در یک کلان روایت به نام شهر رم و دیواره هاى محافظ آن داراى نوعى هویت مستقل ولى هم شکل با بسیارى از همنوعان خود است. این هویت، هویت رمى است. چیزى که موراویا با ساختن آن و اخذ پتانسیل هاى موجود در آن به شخصیت خود اهدا کرده است.

این هویت رمى در وهله اول یک وجود شهرى است. اینکه آدم هاى داستان ها همگى در پذیرفتن ماجراها و حوادث برآمده از زندگى در این شهر اشتراک نظر دارند. آنها خود را پاره اى از یک تمدن شهرى جنگ زده مى دانند که به دلیل آشفتگى هاى فراوان اجتماعى و فراز و فرودهاى تاریخى دچار ماجراهاى غیرقابل پیش بینى شده است. آلبرتو موراویا رم را به مثابه حافظه متن خود بازآفرینى مى کند و مخاطب زمانى مى تواند به شکل زیستى و حیات فردى انسان او نزدیک تر شود که هویت رمى بودن را در نگاه موراویا درک کرده باشد. رم در نگاه آلبرتو موراویا شهرى مادر است که دنیا از آن آغاز شده و در آنجا به پایان مى رسد. این مفهوم آدم هاى او را در این مجموعه به دو دسته متمایز مى کند؛ نخست شخصیت ها و راویانى که تاب ماندن در رم را مى آورند و دوم آنهایى که از دیوارها و خیابان هاى آن مى گریزند. چنین وجهه و خوانشى باعث مى شود تا رمى بودن یک پشتوانه اصلى براى خلق ماجراها و حکایت هاى مختلف زندگى آدم هاى موراویا شود. بازتاب هاى رفتار این آدم ها در تقابل با هویت رمى خود و یا چهره هاى پیرامونشان رخ مى دهد. آنها به خوبى درک کرده اند که در دل شهرى مى زیند که باید منتظر آدم ها و ماجراهاى منحصر به فرد باشند. زیرا رم موراویا خود یک ساختار رنگارنگ روایى است که هنوز پشتوانه روایت هاى تغزلى، پیکارسک، حماسى، کمیک و از همه مهتر تاریخى اش را حفظ کرده است. این ذهن به همراه ناهمگونى برآمده از دل جنگ دوم جهانى و حضور مولفه هاى فکرى فاشیسم شهر را از شکل قرن نوزدهمى اش خارج کرده است. پس آدم هاى موراویا که به خوبى و شاید بتوان گفت به شکلى غریزى رفتارهاى رمى را مى شناسند در برابر اتفاق ها دچار بهت نمى شوند. در تلخ ترین و تکان دهنده ترین حالت همه رم را ترک مى کنند و براى پیشامدهاى خاص توجیه هاى رمى خاص خود را دارند. در این ذهنیت و فضا است که نوع خاصى از شخصیت ادبى آفریده مى شود که در کلى ترین نگاه مى توان او را آدمى با آرزوها و خواسته هاى ترحم انگیز، قصه گو و در نهایت وابسته به سنت زیستن در شهر رم دانست. مجموعه داستان هاى رمى نو برآمده از چنین رفتار داستانى اى است. رفتارى که هویت یک شهر با تمام ویژگى هاى خوش و ناخوش اش حق متمایز بودن را از انسان موراویا مى گیرد و به او هویت رمى مى بخشد. هویتى که همه در آن سهیم هستند و باید گرد ماجراهاى برآمده از دل این هویت آشفته در سال هاى دهه هاى 40و 50 به حیات کوتاه داستانى شان ادامه دهند. مجموعه «داستان هاى رمى نو» کتاب دلنشینى است. در این داستان ها ما چهره نویسنده بزرگى را درک مى کنیم که حقارت و بى آرزویى انسان خود را به شکلى جذاب و سرخوشانه روایت مى کند. مردى که در یک ائتلاف ذهنى با شهر رم، مفهوم جدیدى در ایجاد مکان داستانى را در تاریخ ادبیات جهان رقم مى زند: آلبرتو موراویا، متولد 1907 و متوفى به سال 1990 در شهر رم.

کتابخانه شرق

................ تجربه‌ی زندگی دوباره ...............

نگاه تاریخی به جوامع اسلامی و تجربه زیسته آنها نشان می‌دهد که آنچه رخ داد با این احکام متفاوت بود. اهل جزیه، در عمل، توانستند پرستشگاه‌های خود را بسازند و به احکام سختگیرانه در لباس توجه چندانی نکنند. همچنین، آنان مناظره‌های بسیاری با متفکران مسلمان داشتند و کتاب‌هایی درباره حقانیت و محاسن آیین خود نوشتند که گرچه تبلیغ رسمی دین نبود، از محدودیت‌های تعیین‌شده فقها فراتر می‌رفت ...
داستان خانواده شش‌نفره اورخانی‌... اورهان، فرزند محبوب پدر است‌ چون در باورهای فردی و اخلاق بیشتر از همه‌ شبیه‌ اوست‌... او نمی‌تواند عاشق‌ شود و بچه‌ داشته‌ باشد. رابطه‌ مادر با او زیاد خوب نیست‌ و از لطف‌ و محبت‌ مادر بهره‌ای ندارد. بخش‌ عمده عشق‌ مادر، از کودکی‌ وقف‌ آیدین‌ می‌شده، باقی‌مانده آن هم‌ به‌ آیدا (تنها دختر) و یوسف‌ (بزرگ‌‌ترین‌ برادر) می‌رسیده است‌. اورهان به‌ ظاهرِ آیدین‌ و اینکه‌ دخترها از او خوش‌شان می‌آید هم‌ غبطه‌ می‌خورد، بنابراین‌ سعی‌ می‌کند از قدرت پدر استفاده کند تا ند ...
پس از ۲۰ سال به موطن­‌شان بر می­‌گردند... خود را از همه چیز بیگانه احساس می‌­کنند. گذشت روزگار در بستر مهاجرت دیار آشنا را هم برای آنها بیگانه ساخته است. ایرنا که که با دل آکنده از غم و غصه برگشته، از دوستانش انتظار دارد که از درد و رنج مهاجرت از او بپرسند، تا او ناگفته‌­هایش را بگوید که در عالم مهاجرت از فرط تنهایی نتوانسته است به کسی بگوید. اما دوستانش دلزده از یک چنین پرسش­‌هایی هستند ...
ما نباید از سوژه مدرن یک اسطوره بسازیم. سوژه مدرن یک آدم معمولی است، مثل همه ما. نه فیلسوف است، نه فرشته، و نه حتی بی‌خرده شیشه و «نایس». دقیقه‌به‌دقیقه می‌شود مچش را گرفت که تو به‌عنوان سوژه با خودت همگن نیستی تا چه رسد به اینکه یکی باشی. مسیرش را هم با آزمون‌وخطا پیدا می‌کند. دانش و جهل دارد، بلدی و نابلدی دارد... سوژه مدرن دنبال «درخورترسازی جهان» است، و نه «درخورسازی» یک‌بار و برای همیشه ...
همه انسان‌ها عناصری از روباه و خارپشت در خود دارند و همین تمثالی از شکافِ انسانیت است. «ما موجودات دوپاره‌ای هستیم و یا باید ناکامل بودن دانشمان را بپذیریم، یا به یقین و حقیقت بچسبیم. از میان ما، تنها بااراده‌ترین‌ها به آنچه روباه می‌داند راضی نخواهند بود و یقینِ خارپشت را رها نخواهند کرد‌»... عظمت خارپشت در این است که محدودیت‌ها را نمی‌پذیرد و به واقعیت تن نمی‌دهد ...