ده دایه به او شیر می‌دادند باز او را کافی نبود! چون از شیر بازش گرفتند به اندازه‌ی پنج مرد خورش می‌خورد. به اندک‌مدتی بر و بالا گرفت و پهلوانی سر کرد، چون هشت‌ساله شد دیگر قامتش چون سرو افراخته بود و مانند ستاره می‌درخشید. به بالا و چهره یادآور نیای خود سام پهلوان بود... خرطوم به‌سویش کشید تا از زمین برکندش که تهمتن گرز بر سرش زد و پیل چون کوهی بر زمین خورد... ای فرزند به هوش باش که خود را چون ساربانان بسازی و با خود بار نمک بردار که در آن دژ هیچ کالایی چون نمک ارزشمند نباشد

30
به رستم همی داد ده دایه شیر / که نیروی مردست و سرمایه شیر
رستم از کودکی شیوه‌ی دیگر داشت، ده دایه به او شیر می‌دادند باز او را کافی نبود! چون از شیر بازش گرفتند به اندازه‌ی پنج مرد خورش می‌خورد. به اندک‌مدتی بر و بالا گرفت و پهلوانی سر کرد، چون هشت‌ساله شد دیگر قامتش چون سرو افراخته بود و مانند ستاره می‌درخشید. به بالا و چهره یادآور نیای خود سام پهلوان بود. سام که وصف او را شنیده بود از مازندران با لشکر و سپاه به دیدار او آمد و کودک را در کنار خود گرفت و او را آفرین گفت و نوازش کرد؛ از نیرومندی و فر و یال او در شگفت ماند پس چندین روز به شادی و جشن نشستند تا آنکه سامِ دستان، رستم را بدرود گفت و روانه‌ی مازندران شد.

رستم و فیل سفید

رستم بالیدن گرفت و جوان شد در حالی که در دلیری و زورمندی مانند نداشت. روزی رستم با دوستان به سر کرد و شب به خیمه‌ی خود بازگشت که ناگهان خروش و صدایی او را از خواب بیدار کرد و دید که پیل سپید پدرش زال، از بند رها شده و به جان مردم افتاده! بی‌درنگ گرزی که نیایش سام، به او داده بود را بگرفت و روی به‌سوی پیل نهاد. نگهبانان از ترس جان رستم راه را بر او بستند، رستم یکی را به مشت افکند و دیگران همه هراسان گریختند؛ آنگاه به‌سوی پیل مست حمله کرد و چون شیر فریاد کشید! پیل چون رستم را بدید نهراسید و به‌سوی او حمله کرد و خرطوم به‌سویش کشید تا از زمین برکندش که تهمتن گرز بر سرش زد و پیل چون کوهی بر زمین خورد و خوار و زبون گشت.

فردا روز که خبر شکست پیل به دست رستم به زال رسید، زال خیره ماند؛ چون آن پیل بسیار نیرومند بود و مردان جنگی بسیاری را در روز رزم بر زمین کوفته بود. پس زال فرزند را خواست و روی او را بوسید او را آفرین داد و در فکر فرورفت که آنکه کین نریمان را می‌تواند بستاند کسی جز فرزند او رستم نیست. پس رو به فرزند کرد و گفت: ای فرزند هرچند تو خردسالی اما به مردی و جنگ‌آوری مانند نداری، پس پیش از آنکه آوازه‌ی تو بلند گردد و نامدار شوی و دشمنان تو را بشناسند باید کین نیای خود نریمان را بستانی!

در کوه سپند، دژی بلند است سر به آسمان کشیده که حتی عقاب را بر آن گذر نیست. چهار فرسنگ بالا و چهار فرسنگ پهنای آن است. درون دژ پر از آب و سبزه و زر و دینار است و خواسته‌ای نیست که در آن یافت نشود. مردمانش بس سرکشند و بی‌نیاز؛ در زمان فریدون شاه (نیای منوچهر شاه) سر از فرمان شاه ایران برداشتند و فریدون شاه، نریمان که سرور دلیران و بزرگ پهلوانان بود به گرفتن دژ فرستاد. نریمان پهلوان چند سال تلاش کرد؛ اما راهی به داخل دژ نیافت! سرانجام سنگی از بالای دژ به رویش انداختند و او را کشتند. سام دلاور برای کین‌خواهی پدر لشکر کشید به‌سوی آن دژ اما مردم آنجا را چون به بیرون نیازی نبود سام نیز پس از مدتی دست تهی بازگشت و کام دل نتوانست بستاند! اکنون ای فرزند هنگام آن است تا به آن دژ بروی و خود را به درون آن برسانی و بیخ‌وبن آن بداندیشان را برکنی.

رستم به پدرش گفت من آن کنم که تو خواهی. اما زال گفت: ای فرزند به هوش باش که خود را چون ساربانان بسازی و با خود بار نمک بردار که در آن دژ هیچ کالایی چون نمک ارزشمند نباشد. بدین‌گونه تو را به داخل دژ راه ‌دهند. رستم کاروانی از شتر برداشت و بار آنها را نمک کرد و سلاح جنگی در زیر آن نهان کرد و با تنی چند از خویشان دلیرش روانه‌ی آن دژ شد. چون به نزدیکی دژ رسیدند؛ دیده‌بان ایشان را دید و به مهتر دژ خبر داد و او کسی را فرستاد تا بار آنها را ببیند و تا دانستند بارشان نمک است؛ شادمان شدند و رستم و یارانش را درون دژ راه دادند.
یکی کاروان است گفتا تمام / نمک بار دارند ای نیک‌نام

| کیومرث | هوشنگ | جمشید | ضحاک | فریدون | منوچهر |
...
جلد یکم از داستان‌های شاهنامه را از اینجا می‌توانید تهیه کنید:

خرید داستان‌های شاهنامه جلد یکم: آفرینش رستم

................ تجربه‌ی زندگی دوباره ...............

کتاب جدید کانمن به مقایسه موارد زیادی در تجارت، پزشکی و دادرسی جنایی می‌پردازد که در آنها قضاوت‌ها بدون هیچ دلیل خاصی بسیار متفاوت از هم بوده است... عواملی نظیر احساسات شخص، خستگی، محیط فیزیکی و حتی فعالیت‌های قبل از فرآیند تصمیم‌گیری حتی اگر کاملاً بی‌ربط باشند، می‌توانند در صحت تصمیمات بسیار تاثیر‌گذار باشند... یکی از راه‌حل‌های اصلی مقابله با نویز جایگزین کردن قضاوت‌های انسانی با قوانین یا همان الگوریتم‌هاست ...
لمپن نقشی در تولید ندارد، در حاشیه اجتماع و به شیوه‌های مشکوکی همچون زورگیری، دلالی، پادویی، چماق‌کشی و کلاهبرداری امرار معاش می‌کند... لمپن امروزی می‌تواند فرزند یک سرمایه‌دار یا یک مقام سیاسی و نظامی و حتی یک زن! باشد، با ظاهری مدرن... لنین و استالین تا جایی که توانستند از این قشر استفاده کردند... مائو تسه تونگ تا آنجا پیش رفت که «لمپن‌ها را ذخایر انقلاب» نامید ...
نقدی است بی‌پرده در ایدئولوژیکی شدن اسلامِ شیعی و قربانی شدن علم در پای ایدئولوژی... یکسره بر فارسی ندانی و بی‌معنا نویسی، علم نمایی و توهّم نویسنده‌ی کتاب می‌تازد و او را کاملاً بی‌اطلاع از تاریخ اندیشه در ایران توصیف می‌کند... او در این کتاب بی‌اعتنا به روایت‌های رقیب، خود را درجایگاه دانایِ کل قرار داده و با زبانی آکنده از نیش و کنایه قلم زده است ...
به‌عنوان پیشخدمت، خدمتکار هتل، نظافتچی خانه، دستیار خانه سالمندان و فروشنده وال‌مارت کار کرد. او به‌زودی متوجه شد که حتی «پست‌ترین» مشاغل نیز نیازمند تلاش‌های ذهنی و جسمی طاقت‌فرسا هستند و اگر قصد دارید در داخل یک خانه زندگی کنید، حداقل به دو شغل نیاز دارید... آنها از فرزندان خود غافل می‌شوند تا از فرزندان دیگران مراقبت کنند. آنها در خانه‌های نامرغوب زندگی می‌کنند تا خانه‌های دیگران بی‌نظیر باشند ...
تصمیم گرفتم داستان خیالی زنی از روستای طنطوره را بنویسم. روستایی ساحلی در جنوب شهر حیفا. این روستا بعد از اشغال دیگر وجود نداشت و اهالی‌اش اخراج و خانه‌هایشان ویران شد. رمان مسیر رقیه و خانواده‌اش را طی نیم قرن بعد از نکبت 1948 تا سال 2000 روایت می‌کند و همراه او از روستایش به جنوب لبنان و سپس بیروت و سپس سایر شهرهای عربی می‌رود... شخصیت کوچ‌داده‌شده یکی از ویژگی‌های بارز جهان ما به شمار می‌آید ...