5
چو ضحاک شد بر جهان شهریار / برو سالیان انجمن شد هزار
باری داستان چنان رفت که ضحاک بر تاج‌وتخت دست‌یافت و چون پاک‌سرشت نبود، از جهان خوبی رخت بر بست و بدی جای نیکی بگرفت و هنر پست شد و جای آن را جادو و دروغ پر نمود.

ضحاک

هنگامی که ضحاک به کاخ جمشید رسید سربازانش از خانه‌ی جمشید دو دخترش را بیرون آوردند، دو دختر زیباروی پاک‌دامن به نام‌های شهرناز و ارنواز؛ دخترکان چون بید از ترس لرزان بودند تا به نزد ضحاک آورده شدند؛ ضحاک که زیبایی دو دختر بدید ایشان را با جادو از آن خود کرد و بدخویی به آنها آموخت؛ زیرا خود جز کژی و بدی و غارت هنری نمی‌دانست. ضحاک شاه جهان گشت اما درد مارهایش آسوده نشد و بنا به دستور اهریمن باید هر روز به هرکدامشان مغز انسان می‌داد تا آن دو اژدها آرام گیرند.

دو مرد پارسا به نام ارمایل و گرمایل در شهر بودند و از ظلمی که به مردمان می‌رفت و مغز جوانانشان خوراک مارهای رسته بر شانه‌های ضحاک می‌شد رنجیده‌خاطر بودند، پس با یکدگر اندیشیدند تا با نام آشپز به دربار ضحاک راه یابند و گر بتوانند جان انسان‌ها برهانند؛ این دو مرد به دربار ضحاک با نام خورش‌گر راه یافتند و چون هر روز دو مرد به خورش‌خانه روان می‌شد تا کشته شود و مغزشان خوراک مارها شود، یکی را می‌رهانیدند و به‌جای مغز آن یک نفر، مغز گوسفند به مارها می‌دادند و بدین‌سان هر ماه، سی مرد را از مرگ می‌رهانیدند و آنها را در جایی از کاخ دور از چشم نگاه می‌داشتند تا که جمعیت ایشان به دویست نفر رسید. چون به این تعداد رسیدند، ارمایل و گرمایل به آنها بز و گوسفندانی سپردند و آنها را شبانه و ناشناس از کاخ بیرون راندند به‌سوی دشت‌ها و صحراها؛ قوم کُرد که امروز در جهان می‌زید از پسران ایشان‌اند.

ضحاک چنان اهریمن‌خو بود، چون پهلوانی در سپاهیان می‌دید تاب بودنش را نداشت و وی را می‌کشت و گر دختر زیبارویی می‌دید او را نه به‌رسم دین و آئین بلکه به راه هوس به حرم‌سرای خود می‌برد. چهل سال بیش به پایان کار ضحاک نمانده بود که شبی درحالی‌که ارنواز را هم‌بستر بود خوابی دید که از نژاد شاهنشهان سه مرد جنگی پدید آمدند که به دستشان گرز آهنین بود و به ضحاک رسیدند و بر گردنش زدند و ضحاک با یاران و همراهان به دماوند گریختند. ضحاک از وحشت این خواب فریاد زد و از خواب برخاست، ارنواز که در آغوش ضحاک بود به وی گفت: چه خواب دیده‌اید که شما در کاخ و قصر خود چنین ترسیدید؟ شاه گفت خواب وحشتناکی دیده‌ام، ارنواز گفت تو خواب خود گوی تا چاره‌ای برای آن بیندیشیم که کاری در جهان بیچاره نیست. پس ضحاک خواب خود به ارنواز گفت و ارنواز اندیشید و گفت فردا دستور دهید تا از هر گوشه‌ی کشور موبدان به دربار آیند و خواب شما را تعبیر نمایند.

فردا روز موبدان از هر گوشه کشور به دربار او آورده شدند، ضحاک روی به ایشان گفت: بگویید کار من کی به آخر می‌رسد و صاحب تاج‌وتخت من چه کسی خواهد بود؟
موبدان از این سؤال شاه بسیار ترسیدند که چه بگویند تا جانشان به خطر نیفتد و سه روز را با هم به شور نشستند تا روز چهارم ضحاک برآشفت و از موبدان جواب خواست و موبدان به نزد شاه رفتند درحالی‌که از ترس سربه‌زیر داشتند یکی از موبدان که از همه خردمندتر بود، دل محکم کرد و بی‌هراس به سخن پرداخت که شاها کسی بدون ساعت و هنگام مرگ از مادر زائیده نشده و پیش از تو بر جهان شاهان بسیار بودند، بسیار شادی‌ها و غم‌ها داشتند اما برفتند و جهان را به پَسان خود گذاردند؛ پس شما هم از این داستان مجزا نیستید؛ اما آنکه بعد از تو به تخت خواهد رسید تو را شکست خواهد داد و فرومایه‌ات خواهد نمود و نام او آفریدون است که هنوز زائیده نشده. چون زائیده شود مثل درخت بارور بماند و به سن مردی که رسد بلندآوازه شود و به دنبال تاج‌وتخت خواهد بود و تو را درهم کوبد و پستت کند و با گرزی که سرش از کله‌ی گاو است بر گردن تو زند.

ضحاک از موبد پرسید: او چرا با من چنین کند؟
موبد گفت: کسی بی‌بهانه بر کسی بدی نمی‌کند! تو مغز پدرش را برای مارهایت در خواهی آورد پس او را یک گاو دایه می‌شود و تو آن گاو را نیز خواهی کشت؛ او کین زِ تو خواهد داشت و با گرزی به تو خواهد زد که سرش از سر گاو است. ضحاک چو این بشنید از هوش برفت و از تخت به زیر افتاد. چون به هوش آمد در نهان و عیان به دنبال فریدون بود...
نشان فریدون بِگرد جهان / همی بازجست آشکار و نهان

| کیومرث | هوشنگ | جمشید | ضحاک | فریدون | منوچهر |
...
جلد یکم از داستان‌های شاهنامه را از اینجا می‌توانید تهیه کنید:

خرید داستان‌های شاهنامه جلد یکم: آفرینش رستم
داستان ضحاک را در اینجا با صدای نویسنده بشنوید!

................ تجربه‌ی زندگی دوباره ...............

طنز مردمی، ابزاری برای مقاومت است. در جهانی که هر لبخند واقعی تهدید به شمار می‌رود، کنایه‌های پچ‌پچه‌وار در صف نانوایی، تمسخر لقب‌ها و شعارها، به شکلی از اعتراض درمی‌آید. این طنز، از جنس خنده‌ و شادی نیست، بلکه از درد زاده شده، از ضرورت بقا در فضایی که حقیقت تاب‌آوردنی نیست. برخلاف شادی مصنوعی دیکتاتورها که نمایش اطاعت است، طنز مردم گفت‌وگویی است در سایه‌ ترس، شکلی از بقا که گرچه قدرت را سرنگون نمی‌کند اما آن را به سخره می‌گیرد. ...
هیتلر ۲۶ساله، در جبهه شمال فرانسه، در یک وقفه کوتاه میان نبرد، به نزدیک‌ترین شهر می‌رود تا کتابی بخرد. او در آن زمان، اوقات فراغتش را چگونه می‌گذراند؟ با خواندن کتابی محبوب از ماکس آزبرن درباره تاریخ معماری برلین... اولین وسیله خانگی‌اش یک قفسه چوبی کتاب بود -که خیلی زود پر شد از رمان‌های جنایی ارزان، تاریخ‌های نظامی، خاطرات، آثار مونتسکیو، روسو و کانت، فیلسوفان یهودستیز، ملی‌گرایان و نظریه‌پردازان توطئه ...
در طبقه متوسط، زندگی عاطفی افراد تحت تأثیر منطق بازار و بده‌بستان شکل می‌گیرد، و سرمایه‌گذاری عاطفی به یکی از ابزارهای هدایت فرد در مسیر موفقیت و خودسازی تبدیل می‌شود... تکنیک‌های روانشناسی، برخلاف ادعای آزادی‌بخشی، در بسیاری از موارد، افراد را در قالب‌های رفتاری، احساسی و شناختی خاصی جای می‌دهند که با منطق بازار، رقابت، و نظم سازمانی سرمایه‌دارانه سازگار است ...
صدام حسین بعد از ۲۴۰ روز در ۱۴ دسامبر ۲۰۰۳ در مزرعه‌ای در تکریت با ۷۵۰ هزار دلار پول و دو اسلحه کمری دستگیر شد... جان نیکسون تحلیلگر ارشد سیا بود که سال‌های زیادی از زندگی خود را صرف مطالعه زندگی صدام کرده بود. او که تحصیلات خود را در زمینه تاریخ در دانشگاه جورج واشنگتن به پایان رسانده بود در دهه ۱۹۹۰ به استخدام آژانس اطلاعاتی آمریکا درآمد و علاقه‌اش به خاورمیانه باعث شد تا مسئول تحلیل اطلاعات مربوط به ایران و عراق شود... سه تریلیون دلار هزینه این جنگ شد ...
ما خانواده‌ای یهودی در رده بالای طبقه متوسط عراق بودیم که بر اثر ترکیبی از فشارهای ناشی از ناسیونالیسم عربی و یهودی، فشار بیگانه‌ستیزی عراقی‌ها و تحریکات دولت تازه ‌تأسیس‌شده‌ی اسرائیل جاکن و آواره شدیم... حیاتِ جاافتاده و عمدتاً رضایت‌بخش یهودیان در کنار مسلمانان عراق؛ دربه‌دری پراضطراب و دردآلود؛ مشکلات سازگار‌ شدن با حیاتی تازه در ارض موعود؛ و سه سال عمدتاً ناشاد در لندن: تبعید دوم ...