9
فریدون چو شد بر جهان کامکار / ندانست جز خویشتن شهریار
فریدون، شاه جهان شد؛ به‌رسم کیانی تاج بر سر گذاشت و کاخ شاهی برای خود آراست، دنیا از بدی پشت گردان شد و مردمان همه به ایزد پرستی پرداختند. این تاج‌گذاری و تخت نشینی به‌روز مهر از ماه مهر انجام شد و آن روز را مهرگان نامیدند و جشنی سخت بگرفتند و آتش افروختند و در آتش زعفران و عنبر ریختند و به بوی خوش آتش را آراستند.

فریدون

فریدون پانصد سال شاه جهان بود و پیرو آئین مهر. خبر به فرانک مادر فریدون رسید که فرزندت شاه جهان گردیده؛ فرانک چو این خبر شنید تن بشست و به درگاه یزدان سجده کرد و به سمت بارگاه پسر درآمد و بر ضحاک بداندیش نفرین کرد و هزار آفرین به خداوندگار پاک فرستاد. فرانک یک هفته درماندگان را سیر کرد و درویشی در جهان یافت نشد، سپس جشنی و بزمی بر پا نهاد و هرچه مهتر بود و بزرگ‌تر فراخواند. خوانی به شکل بوستان گستراند و بزرگان را بر آن خان مهمان کرد و گنج‌هایی که با خود داشت در چشم مهتران عیان کرد.

لباس‌های شاهی و اسب‌تازی با زین زرین و جوشن و زره و کلاه‌خود و شمشیر و هرچه در گنجینه داشت بار شتر نمود و به سمت شاه جهان فرستاد، چو بار به نزد شاه رسید؛ شاه آنها را بدید و بر مادر خود درود گفت و گنج‌ها پذیرفت. بزرگان لشکر چو این بدیدند به‌سوی شاه برفتند و به شاه آفرین‌ها دادند و گفتند: امروز همان روزی است که بختت به فزونی گمارد و بد اندیشانت بدبخت گردیدند پس بر توست مژده‌ی پیروزی از آسمان‌ها، مباد که تو جز نیکی به کاری پردازی!

فردای آن روز همه‌ی بزرگان سوی شاه آمدند و با خود زر و گوهر آوردند و به تاج شاه بخشیدند و یزدان را به‌پاس شاهی فریدون شُکرها و آفرین‌ها گفتند و برای شاه دعا کردند که جاوید باشد و چنین پادشاهی برقرار ماند.
پس از آن فریدون به گرداگرد جهان سفر کرد تا اوضاع ملک را با چشم خویش ببیند. در این سفرها فریدون هرجا بدی می‌دید از سر مردمان وامی‌داشت و جهان را آباد و اصلاح می‌نمود. پس کارش چنان شد که جهان بسان بهشت گردید و بدی و کژی از جهان رخت بر بست. فریدون چون سنش به پنجاه رسید خداوندگار سه فرزند به او هدیه کرد که هر سه پسر بودند و این سه پسر چون سه شهزاده رویشان همتای بهار زیبا بود و تمام نشان‌های بزرگی در سیمایشان هویدا. دوتایشان از شهرناز و یکی‌شان که کوچک‌تر بود از ارنواز.

فریدون یکی از بزرگان لشکر را که در هنر و دلسوزی بر دولت شهریاری نیک‌تر می‌دانست برگزید؛ نام این پهلوان جندل بود. فریدون به پهلوان فرمان داد در سراسر جهان بگردد و سه دختر از یک پدر و مادر بیابد که پری‌روی و پاکیزه و نیک‌گهر باشند و هیچ‌کدام در کمال بر دیگری کمی نداشته باشند که در خوبی با سه پسرش برابری نمایند. جندل این دستور بگرفت و با چند کس از نزدیکانش رفت تا سراسر جهان را برای اجابت خواست شاه بگردد؛ سفر جندل آغاز شد و به هر کشوری که مهتری داشت و مهتر را دختری بود سر زد و اسرار و رازهایشان را فهمیدند؛ اما آن نیافت که شاه خواسته بود تا عاقبت روانه‌ی یمن شد زیرا نشانه‌هایی به جندل رسیده بود که شاه یمن را سه دختر است همان گونه که فریدون خواسته بود.

جندل پهلوان به دربار شاه یمن رسید و به شاه یمن درود و آفرین‌ها فرستاد، شاه یمن هم جندل را نیک پذیرفت و فرمود چه پیام از سرورمان فریدون جهان‌دار داری؟ جندل گفت: که از فریدون جهان‌دار به تو درودها و آفرین‌ها آورده‌ام، فریدون به من فرمان داده تا تو را که سرور تازیانی سخت حرمت نهم؛ اما از تو خواسته‌ای دارد؛ فریدون جهان‌دار را سه شاهزاده است بسان ماه و شایسته که از هر خواسته بی‌نیازند و هر آرزو نمایند همان شود؛ پس اکنون برای این سه ماه‌پاره سه جفت و سه همسر باید، پس چون خبردار شد تویِ پاک‌سرشت سه پاکیزه‌دامن دختر داری به دربارت روانه‌ام کرد؛ این بود پیام فریدون شاه اکنون تو پاسخت را بگو تا بر شاه جهان رسانم.

پادشاه یمن به فکر فرو رفت و گفت: گر این سه دختر در کنار من نباشند روز روشن من چو شب سیاه می‌شود. من به سه دخترم سخت دل‌بسته‌ام، اما برای شنیدن پاسخم باید چند روزی صبر کنی که این امر با عجله امکان‌پذیر نیست. پس جندل را جایی داد و به‌سرعت تمام بزرگان عرب را فراخواند تا با ایشان به مصلحت بنشیند. شاه یمن با ایشان چنین گفت‌وشنود را سر کرد که مرا از دنیا سه دختر است که نور چشمانم‌اند اما فریدون شاه پیکی فرستاده و سه دختر مرا برای سه شاهزاده‌ی خود خواستگاری نموده! من را تاب دوری دخترکانم نیست، اگر جواب مثبت به فرستاده‌ی فریدون دهم در دلم غم و ماتم و اندوه فرزندانم می‌ماند و اگر جواب رد دهم از پیمان با فریدون جدا می‌شوم و فریدون شاه جهان است و با چنین بزرگی‌ در افتادن با او کار خرد نیست که من از ضحاک توانمندتر نیستم که دیدید بر ضحاک چه آورد! اکنون که شما بزرگان و مهان قوم من هستید به من بگویید که باید چه کنم؟
ازین در سخن هر چه دارید یاد / سراسر به من بر بباید گشاد

| کیومرث | هوشنگ | جمشید | ضحاک | فریدون | منوچهر |
...
جلد یکم از داستان‌های شاهنامه را از اینجا می‌توانید تهیه کنید:

خرید داستان‌های شاهنامه جلد یکم: آفرینش رستم
داستان فریدون را در اینجا با صدای نویسنده بشنوید!

................ تجربه‌ی زندگی دوباره ...............

مشاوران رسانه‌ای با شعار «محصول ما شک است» می‌کوشند ابهام بسازند تا واقعیت‌هایی چون تغییرات اقلیمی یا زیان دخانیات را زیر سؤال ببرند. ویلیامسن در اینجا فلسفه را درگیر با اخلاق و سیاست می‌بیند: «شک، اگر از تعهد به حقیقت جدا شود، نه ابزار آزادی بلکه وسیله گمراهی است»...تفاوت فلسفه با گفت‌وگوی عادی در این است که فیلسوف، همان پرسش‌ها را با نظام‌مندی، دقت و منطق پی می‌گیرد ...
عوامل روان‌شناختی مانند اطمینان بیش‌ازحد، ترس از شکست، حس عدالت‌طلبی، توهم پولی و تاثیر داستان‌ها، نقشی کلیدی در شکل‌گیری تحولات اقتصادی ایفا می‌کنند. این عوامل، که اغلب در مدل‌های سنتی اقتصاد نادیده گرفته می‌شوند، می‌توانند توضیح دهند که چرا اقتصادها دچار رونق‌های غیرمنتظره یا رکودهای عمیق می‌شوند ...
جامعیت علمی همایی در بخش‌های مختلف مشخص است؛ حتی در شرح داستان‌های مثنوی، او معانی لغات را باز می‌کند و به اصطلاحات فلسفی و عرفانی می‌پردازد... نخستین ضعف کتاب، شیفتگی بیش از اندازه همایی به مولانا است که گاه به گزاره‌های غیر قابل اثبات انجامیده است... بر اساس تقسیم‌بندی سه‌گانه «خام، پخته و سوخته» زندگی او را در سه دوره بررسی می‌کند ...
مهم نیست تا چه حد دور و برِ کسی شلوغ است و با آدم‌ها –و در بعضی موارد حیوان‌ها- در تماس است، بلکه مهم احساسی است که آن شخص از روابطش با دیگران تجربه می‌کند... طرفِ شما قبل از اینکه با هم آشنا شوید زندگی خودش را داشته، که نمی‌شود انتظار داشت در زندگی‌اش با شما چنان مستحیل شود که هیچ رد و اثر و خاطره‌ای از آن گذشته باقی نماند ...
از فروپاشی خانواده‌ای می‌گوید که مجبور شد او را در مکزیک بگذارد... عبور از مرز یک کشور تازه، تنها آغاز داستان است... حتی هنگام بازگشت به زادگاهش نیز دیگر نمی‌تواند حس تعلق کامل داشته باشد... شاید اگر زادگاهشان کشوری دموکرات و آزاد بود که در آن می‌شد بدون سانسور نوشت، نویسنده مهاجر و آواره‌ای هم نبود ...