جهان‌هایی بی‌کران | آرمان ملی


شخصیت تسئوس در «رویای یک ‌شب نیمه تابستانِ» شکسپیر، خطاب به شاعری که قصد دارد چیزی را از هیچ‌خلق کند، اظهار می‌کند: «من به هیچ‌وجه این داستان‌های قدیمی و سرگرمی‌های دلپذیر را باور نمی‌کنم» و او را مرخص می‌کند. سحر و جادویی که تسئوس آن را رد می‌کند از نقاط قوت شاخص استیون میلهاوزر است و همواره نیز در ابتدای داستان‌های میلهاوزر، درحالی که وارد شهری خالی از سکنه یا باغ هفت لذت‌ اصیل می‌شویم، اغلب ماهیتی متشکل از سرزندگی و شگفتی وجود دارد. با وجود این، در مجموعه مسحورکننده «صداهایی در شب» [Voices in the night]، داستان‌ها حول امیال تاریک انسان برای دستیابی به کمال، هیجان یا اشکال تحقق‌ناپذیری از موفقیت رخ می‌دهند. این امیال همچون آتش سوزانی هستند که تهدید به نابودی شهرها و ذهن افرادی می‌کنند و یک حس فراگیر بی‌قراری باعث تقویت این شعله‌ها می‌شود.

صداهایی در شب» [Voices in the night] استیون میلهاوزر [Steven Millhauser]

بسیاری از این شخصیت‌ها درک کاملی از ماهیت مبهم موفقیت ندارند. در داستان «جلای جادویی»، نویسنده خود را به‌عنوان مردی زیر بار ناامیدی به تصویر می‌کشد. اما پس از اینکه او یک جلای جادویی به دست می‌آورد، دچار دگرگونی می‌شود. پس از استفاده این ماده روی هر آینه‌ای تصویری سرزنده از فرد در آن منعکس می‌شود، فرد درون این تصویر عادت به رویارویی و غلبه بر موانع دارد.

طبیعتا با توالی اخلاقی اسطوره نارسیس نویسنده شروع به پرکردن خانه با آینه می‌کند. اما این یکی از شگردهای زیرکانه میلهاوزر است: دقیقا زمانی که فکر می‌کنید موفق به شناختن یک اسطوره، شخصیت یا صدایی شده‌اید، چیزهای آشنا شروع به بیگانه و غیرمنتظره‌شدن می‌کنند. قهرمان محتاط ما خشونتی را به نمایش می‌گذارد که تمام مدت در لایه‌های زیرین نثر به خود می‌پیچید.

در این داستان و در داستان «لذت‌ها و رنج‌های سیدارتا گوتامای جوان»، با شخصیت‌هایی مواجه می‌شویم که اشتیاق و احساسات خود را دنبال می‌کنند و سعی می‌کنند از زندگی غفلت‌بار خود دور شوند. اما به چه منظور؟ بودای آینده مردد است، اما بیش از پیش درباره ظاهر سازی‌های موجود در کاخ خود که به منظور اجتناب از آگاه‌شدن وی از اندوه و بیماری صورت گرفته‌اند، مطلع می‌شود. درخت‌ها از برگ‌های ابریشمی ابدی پوشیده می‌شوند، زنان از گریه‌کردن بازداشته می‌شوند. به‌تدریج شاهزاده رشد می‌کند و همچون مرد داستان «جلای جادویی»، توسط آینه‌ها تسخیر شده و از شخصیت قبلی خود جدا می‌شود. وی سپس تصمیم می‌گیرد تا کاخ را ترک کند و به سمت روشنگری حرکت کند. این داستان نیز مانند سایر داستان‌های میلهاوزر، با چیره‌دستی سرشار از جزئیات عینی و تصاویر خلاقانه است. روزنه‌های احساسات که در امتداد سطح آرام و نفوذناپذیر داستان قرار گرفته ‌از عوامل برجسته‌شدن این داستان‌ها هستند.

روایت انعطاف‌پذیر میلهاوزر برای بسیاری از خوانندگان باعث جهشی کوانتومی، از یک شاهزاده دانای هندی به یک قهرمان اسطوره‌ای آمریکایی می‌شود. برخلاف کتاب «افسانه‌های آمریکایی» که در آن قصه‌هایی درباره پل بنیان می‌خوانیم، داستان «آرکادیا» درباره جیمز، برادر «خیال‌پرداز و بی‌عرضه» پل بنیان است. خلوتگاه مرگبار جنگلی «آرکادیا»، حتی هنگام ارائه سناریوهای احتمالی برای خودکشی نیز از یک بروشور اقتباس می‌کند و به همین دلیل راهنماهایی برای نشان‌دادن مکان‌های خطرناک آن در دسترس هستند. میلهاوزر در داستان «هوم‌ران» (ضربه‌ای در بازی بیس‌بال)، در قالب یک گوینده ورزشی، با جمله‌ای طولانی و هنرمندانه مسیر یک توپ بیس‌بال را توصیف می‌کند که از زمان و مکان فراتر می‌رود.

این مجموعه‌داستان سرشار از چنین شگفتی‌هایی است و شگفت‌انگیزترین داستان این کتاب داستان «صداهایی در شب» است که نام کتاب را نیز بر خود دارد. این داستان سه اپیزودی به‌نوعی اشاره به داستان ساموئل در عهد عتیق دارد که می‌شنود خدا او را شب‌هنگام صدا می‌زند. این داستان به نوعی شرحی از زندگی میلهاوزر، هنگامی که او پسربچه‌ای یهودی بود است که شب‌ها در اتاق‌خواب خود در ایالت کنتیکت در انتظار بود تا خدا با او نیز صحبت کند. سرانجام صدایی که نویسنده جوان می‌شنود فراخوان ساموئل نیست، بلکه از او خواسته می‌شود که آینده خود را صرف خدمت به هنر کند و الهام‌بخش دیگران شود. این داستان علی‌رغم مختصربودن، تمام جهان را از نقطه‌نظر ناچیز یک خاطره به تصویر می‌کشد.

استیون میلهاوزر [Steven Millhauser] در «صداهایی در شب» که مجموعه شانزده داستان است، یکی پس از دیگری به ما جهان‌هایی بی‌کران، پرتمنا و تحریف‌شده خنده‌دار و هراس‌انگیز را نشان می‌دهد که در آخر داستان مانند بازتاب خودمان با آنها احساس صمیمیت می‌کنیم. میلهاوزر در «صداهایی در شب» با بازگویی داستان‌های کلاسیک و مذهبی مشهور به شکلی متفاوت، به کشف شگفتی‌های پنهان در زندگی روزمره می‌رود.

................ تجربه‌ی زندگی دوباره ...............

مشاوران رسانه‌ای با شعار «محصول ما شک است» می‌کوشند ابهام بسازند تا واقعیت‌هایی چون تغییرات اقلیمی یا زیان دخانیات را زیر سؤال ببرند. ویلیامسن در اینجا فلسفه را درگیر با اخلاق و سیاست می‌بیند: «شک، اگر از تعهد به حقیقت جدا شود، نه ابزار آزادی بلکه وسیله گمراهی است»...تفاوت فلسفه با گفت‌وگوی عادی در این است که فیلسوف، همان پرسش‌ها را با نظام‌مندی، دقت و منطق پی می‌گیرد ...
عوامل روان‌شناختی مانند اطمینان بیش‌ازحد، ترس از شکست، حس عدالت‌طلبی، توهم پولی و تاثیر داستان‌ها، نقشی کلیدی در شکل‌گیری تحولات اقتصادی ایفا می‌کنند. این عوامل، که اغلب در مدل‌های سنتی اقتصاد نادیده گرفته می‌شوند، می‌توانند توضیح دهند که چرا اقتصادها دچار رونق‌های غیرمنتظره یا رکودهای عمیق می‌شوند ...
جامعیت علمی همایی در بخش‌های مختلف مشخص است؛ حتی در شرح داستان‌های مثنوی، او معانی لغات را باز می‌کند و به اصطلاحات فلسفی و عرفانی می‌پردازد... نخستین ضعف کتاب، شیفتگی بیش از اندازه همایی به مولانا است که گاه به گزاره‌های غیر قابل اثبات انجامیده است... بر اساس تقسیم‌بندی سه‌گانه «خام، پخته و سوخته» زندگی او را در سه دوره بررسی می‌کند ...
مهم نیست تا چه حد دور و برِ کسی شلوغ است و با آدم‌ها –و در بعضی موارد حیوان‌ها- در تماس است، بلکه مهم احساسی است که آن شخص از روابطش با دیگران تجربه می‌کند... طرفِ شما قبل از اینکه با هم آشنا شوید زندگی خودش را داشته، که نمی‌شود انتظار داشت در زندگی‌اش با شما چنان مستحیل شود که هیچ رد و اثر و خاطره‌ای از آن گذشته باقی نماند ...
از فروپاشی خانواده‌ای می‌گوید که مجبور شد او را در مکزیک بگذارد... عبور از مرز یک کشور تازه، تنها آغاز داستان است... حتی هنگام بازگشت به زادگاهش نیز دیگر نمی‌تواند حس تعلق کامل داشته باشد... شاید اگر زادگاهشان کشوری دموکرات و آزاد بود که در آن می‌شد بدون سانسور نوشت، نویسنده مهاجر و آواره‌ای هم نبود ...