پلی بین ادبیات و سینما | آرمان امروز


حنیف قریشی [Hanif Kureishi] داستان‌نویس، نمایش‌نامه‌نویس، فیلم‌نامه‌نویس، فیلمساز و کارگردان بریتانیایی از تبار پاکستانی و انگلیسی است که از سوی روزنامه تایم در سال ۲۰۰۸ به‌عنوان یکی از پنجاه نویسنده بزرگ بریتانیایی از ۱۹۴۵ انتخاب شد. رمان «اگر گابریل نبود» [Gabriel's gift] از آثار شاخص این نویسنده است که سال ۲۰۰۱ چاپ شده و ترجمه فارسی آن توسط پژمان طهرانیان از سوی نشر برج منتشر شده است.

خلاصه رمان اگر گابریل نبود» [Gabriel's gift] حنیف قریشی [Hanif Kureishi]

ایده‌ اصلی رمان‌های حنیف قریشی با میل به ویرانی خانه، و عطش شروع زندگی جدید ادامه می‌یابد. شخصیت داستان‌های او، از جوان‌های سرخوش در «رخشویخانه‌ زیبای من» و «بودای حومه‌نشینان» گرفته تا هوسرانانی اندوهگین در داستان‌ها و رمان‌های سرد او به این دلیل از خانه بیرون می‌زنند که می‌خواهند به سمت زندگی‌هایی بروند که فکر می‌کنند لیاقت آن را دارند. رمان «اگر گابریل نبود» به‌ناگاه از درون زندگی خانواده‌ ازهم‌پاشیده‌ گابریل شروع می‌شود.

مادر گابریل، پدرش رکس، را از خانه بیرون کرده است. پدری که به‌ندرت کار می‌کند و بیش‌تر وقتش را درحال معاشرت با آدم‌هایی می‌گذراند که تنها زمانی از میخانه خارج می‌شوند که می‌خواهند در جلسات الکلی‌های گمنام شرکت کنند. رکس (پادشاهی که با بی‌رحمی از اریکه قدرت به پایین پرت شده) در دهه‌ هفتاد با افراد مشهوری در موسیقی راک، مانند لستر جونز گیتار می‌نواخته تا اینکه به‌خاطر کفش‌های پاشنه‌دار سرگیجه‌آورش زمین می‌خورد و قوزک پایش می‌شکند. اکنون او در اتاقی محقر درحال پوسیدن است؛ درحالی‌که همسرش پیشخدمتی می‌کند و با هنرمند جوان خوش‌پوشی حشرونشر دارد. «اگر گابریل نبود» علی‌رغم اینکه اثری است سوگوارانه و مالیخولیایی، با وجود سرسختی قهرمان نوجوانش و سوررئالیسم تسلی‌دهنده‌اش نوعی ثبات در آن برقرار می‌شود.

اگرچه با نوعی سردرگمی و ازهم‌گسیختگی شروع می‌شود – گل‌های نرگس درحین عبور گابریل چشمک می‌زنند، آب‌وهوای توفانی به‌سرعت جای خود را به هوای مفرح می‌دهد. اشیایی که در ذهنش ترسیم می‌کند در اتاقش ظاهر می‌شوند‌ – با وجود این؛ این اختلال‌های روانی فروکش می‌کند. گابریل برادری به‌نام آرچی داشته که وقتی که آن‌ها کودک بودند فوت می‌کند و حالا مانند صدای فرشته‌ای گابریل را راهنمایی می‌کند. همچون قهرمان‌های اصلی در دیگر آثار حنیف قریشی، احتیاط منفعلانه‌ گابریل تا قبلِ پایانِ داستان کاهش می‌یابد. نوجوانی مستعد با تخیل بصری قوی که آرزو دارد بتواند آنچه را در سر دارد تبدیل به فیلم کند. لستر معروف خودش مستقیم یکی از نقاشی‌های مداد شمعی خود را به پسر می‌دهد؛ درحالی والدین گابریل این نقاشی را نردبانی برای خروج از وضعیت نابسامان پسرشان می‌دادند؛ گابریل نیز هم برای نقاشی و هم برای تشویقی که از سوی لستر شده، ارزش بسیاری قائل است. قریشی برای حفظ قوت قلب‌دادن در این رمان، هنر بسیاری به خرج داده است، رمانی که قاطعانه به آثار تارکوفسکی، و لورل و هاردی اشاره می‌کند.

نقاشی مدادشمعی‌ای که به گابریل هدیه شده، به‌نوعی تمسخرکردن‌های شیرین و شوخی‌های محبت‌آمیز قریشی را نشان می‌دهد. والدین گابریل سردرگم و دمدمی‌مزاج هستند و از اینکه هربار قلب‌شان شکسته و آن‌ها نیز از آن طفره رفته‌اند، خسته شده‌اند. هرچند در مواردی اندک‌شمار حمایت می‌شدند (مدیر رستوران از مکالمه‌ی انگلیسی وحشت دارد و در مقابل دریافت خدمات متقابل از دوستان برای انگلیسی صحبت‌کردن، اندکی کمک‌حال آنها می‌شود)، این داستان به سبک پرتره‌های مارک شاگال است که رنگ‌های بی‌فروغ و گاه روشن را در آن می‌یابیم که اشتیاق و میل به خوش‌بینی در آن سایه انداخته است. همان‌طور که گابریل به سمت شمال رودخانه حرکت می‌کند تصور می‌کند به هوس آشفته‌ای که برای زندگی در لندن وجود دارد پی برده است.

این رمان، به سبک رمان‌های شلوغ جک لندن نیست، بلکه داستانی جذاب و با سبک ملایم است که به ما نشان می‌دهد چگونه خلاقیتی تک‌بُعدی همراه با پشتکار ممکن است حوادث و درهم‌آمیختگی دلخراش زندگی روزمره را از بین ببرد و سختی آن را به سرزندگی و شادابی تبدیل کند. رکس همچون «بودای حومه‌نشینان» تبدیل به مرشد دغل‌کاری می‌شود، که راه‌وروش آن را در میان جوانان دارای امتیازات خاص کشف می‌کند. با وجود میل به از بین‌بردن خانه‌ پوشالی، بااین‌حال اشتیاقی برای بازسازی آن نیز می‌توان یافت. دکتر خانوادگی در این داستان نقش دارد؛ نقشی که به گابریل اجازه می‌دهد از خانه‌ ییلاقی او استفاده کند و بتواند با اطمینان خاطر از شغلی که دکتر برای او فراهم کرده، ازدواج ‌کند. همه‌چیز در این داستان بی‌کم‌وکاست به پایان می‌رسد.

................ تجربه‌ی زندگی دوباره ...............

بابا که رفت هوای سیگارکشیدن توی بالکن داشتم. یواشکی خودم را رساندم و روشن کردم. یکی‌دو تا کام گرفته بودم که صدای مامانجی را شنیدم: «صدف؟» تکان خوردم. جلو در بالکن ایستاده بود. تا آمدم سیگار را بیندازم، گفت: «خاموش نکنْ‌نه، داری؟ یکی به من بده... نویسنده شاید خواسته است داستانی «پسامدرن» بنویسد، اما به یک پریشانی نسبی رسیده است... شهر رشت این وقت روز، شیک و ناهارخورده، کاری جز خواب نداشت ...
فرض کنید یک انسان 500، 600سال پیش به خاطر پتکی که به سرش خورده و بیهوش شده؛ این ایران خانم ماست... منبرها نابود می‌شوند و صدای اذان دیگر شنیده نمی‌شود. این درواقع دید او از مدرنیته است و بخشی از جامعه این دید را دارد... می‌گویند جامعه مدنی در ایران وجود ندارد. پس چطور کورش در سه هزار سال قبل می‌گوید کشورها باید آزادی خودشان را داشته باشند، خودمختار باشند و دین و اعتقادات‌شان سر جایش باشد ...
«خرد»، نگهبانی از تجربه‌هاست. ما به ویران‌سازی تجربه‌ها پرداختیم. هم نهاد مطبوعات را با توقیف و تعطیل آسیب زدیم و هم روزنامه‌نگاران باتجربه و مستعد را از عرصه کار در وطن و یا از وطن راندیم... کشور و ملتی که نتواند علم و فن و هنر تولید کند، ناگزیر در حیاط‌خلوت منتظر می‌ماند تا از کالای مادی و معنوی دیگران استفاده کند... یک روزی چنگیز ایتماتوف در قرقیزستان به من توصیه کرد که «اسب پشت درشکه سیاست نباش. عمرت را در سیاست تلف نکن!‌» ...
هدف اولیه آموزش عمومی هرگز آموزش «مهارت‌ها» نبود... سیستم آموزشی دولت‌های مرکزی تمام تلاش خود را به کار گرفتند تا توده‌ها را در مدارس ابتدایی زیر کنترل خود قرار دهند، زیرا نگران این بودند که توده‌های «سرکش»، «وحشی» و «از لحاظ اخلاقی معیوب» خطری جدی برای نظم اجتماعی و به‌علاوه برای نخبگان حاکم به شمار روند... اما هدف آنها همان است که همیشه بوده است: اطمینان از اینکه شهروندان از حاکمان خود اطاعت می‌کنند ...
کتاب جدید کانمن به مقایسه موارد زیادی در تجارت، پزشکی و دادرسی جنایی می‌پردازد که در آنها قضاوت‌ها بدون هیچ دلیل خاصی بسیار متفاوت از هم بوده است... عواملی نظیر احساسات شخص، خستگی، محیط فیزیکی و حتی فعالیت‌های قبل از فرآیند تصمیم‌گیری حتی اگر کاملاً بی‌ربط باشند، می‌توانند در صحت تصمیمات بسیار تاثیر‌گذار باشند... یکی از راه‌حل‌های اصلی مقابله با نویز جایگزین کردن قضاوت‌های انسانی با قوانین یا همان الگوریتم‌هاست ...