ایزابل آلنده در ۷۹ سالگی همچنان پدیده ادبیات آمریکای لاتین است؛ نویسنده‌ای که کتاب‌هایش به ۴۲ زبان زنده دنیا ترجمه شده‌اند و ۷۵ میلیون نسخه از آنها فروش رفته است. او این روزها در خانه خود در کالیفرنیا هر روز می‌نویسد و تازه‌ترین کتابش «ویولتا» [Violeta] به تازگی به بازار آمده است. داستان زندگی پرفراز و نشیب زنی در یک گستره ۱۰۰ ساله در آمریکای جنوبی. هپزیبا اندرسن، خبرنگار گاردین با او گفت‌وگو کرده است که اکنون با ترجمه هنرآنلاین پیش چشم شماست:

ایزابل آلنده وایولتا» [Violeta]

داستان «ویولتا» از کجا آغاز شد؟

ایده ماجرا از مرگ مادرم دست پیش از فراگیر شدن ویروس کرونا در جهان آمد. او در ۱۹۲۰ به دنیا آمد، درست وقتی که آنفلوانزا جهان را گرفت و به آمریکای لاتین هم رسید. بنابراین طبیعی بود که اول و آخر رمان با همه‌گیری دو ویروس باشد. من وقتی می‌نویسم، نقشه و پیام ندارم، فقط می‌خواهم مردم با من بیایند و به داستانم گوش بدهند.

قهرمان «ویولتا» همنام مادر شماست. داستان او را از زندگی مادرتان وام گرفته‌اید؟

ویولتا در همان طبقه اجتماعی مادر من به دنیا آمده، در همان زمان و جایی که خواننده‌ها درمی‌یابند باید شیلی باشد. مادر من هم بسان او زیبا بود و بااستعداد و رویایی اما در عین حال وابسته هم بود. در حالی که ویولتا از عهده زندگی‌اش برمی‌آید و این یک تفاوت خیلی بزرگ است. من بارها گفته‌ام اگر تو نتوانی مستقل باشی و زندگی خود و فرزندانت را اداره کنی، فرمان زندگی دست کسی دیگر می‌افتد.

نامه در «ویولتا» نقشی اساسی دارد و نخستین رمان شما «خانه ارواح» هم با نوشتن یک نامه به پدربزرگ آغاز می‌شد. شما باید یک نامه‌نویس خیلی بزرگ باشید؟

عادت داشتم به مادرم نامه بنویسم و او هم به نامه‌های من پاسخ می‌داد و این روند چند دهه هر روز ادامه داشت. پسرم از یک شرکت خواست نامه‌ها را دیجیتالی کنند و آنها برآورد کردند حدود ۲۴۰۰۰ نامه میان من و مادرم تبادل شده است. همه چیز در این نامه‌ها هست؛ تمام زندگی مادرم و البته زندگی من اما حالا که مادرم نیست، دیگر روایتی روزانه از زندگی خودم ندارم و دریافته‌ام که روزهایم خیلی زود می‌گذرند.

با ماجرای همه‌گیری ویروس کرونا چگونه کنار آمدید؟

به همه کارهایم رسیدم. در دو سال یک کتاب ناداستان نوشتم به نام «روح یک زن»، بعد نوبت «ویولتا» رسید و یک داستان دیگر هم نوشته‌ام درباره پناهجویان که به احتمال زیاد تا سال ۲۰۲۳ ترجمه و منتشر می‌شود. در این دوران سه چیز داشتم که همه نویسنده‌ها نیاز دارند: آرامش، تنهایی و زمان. البته از آنجا که بنیاد من با مردم در خطر سر و کار دارد، می‌دانستم کرونا با خودش نومیدی و خشونت و فقر می‌آورد و نخستین کسانی که کارشان را از دست می‌دهند زنان و مهاجران هستند.

نظرتان درباره انتخابات اخیر ریاست جمهوری در شیلی چیست؟

خوشحالم. رئیس جمهوری تازه ما همه حرف‌هایی را می‌زند که من دوست داشتم درباره فراگیری، تنوع و عدالت بشنوم. او ۳۵ سال دارد و می‌تواند جای نوه من باشد اما در عین حال شگفت‌انگیز است و نشان داده نسل جدید سرانجام کار را در دست گرفته است.

زیستن در یک جامعه انگلیسی‌زبان و نوشتن به اسپانیولی چه حسی دارد؟

گاهی یادم می‌رود به زبان اسپانیایی حرف بزنم و برخی چیزها را فقط به انگلیسی می‌گویم. می‌توانم ناداستان را به انگلیسی بنویسم اما داستان را؟ نه. داستان در مسیری طبیعی جریان دارد و بیشتر در قلب رخ می‌دهد تا مغز.

کتاب‌هایتان را چگونه طبقه‌بندی می‌کنید؟

چنین کاری نمی‌کنم. کتاب‌هایم را می‌دهم برود.

همه کتاب‌ها را؟

تنها کتابی که نگه داشتم، نخستین هدیه ناپدری‌ام در ۱۰ سالگی است؛ «مجموعه کامل آثار شکسپیر». همه را بسان داستان خواندم و از آن زمان نگه‌شان داشته‌ام.

آیا کتابی کلاسیک هست که از نخواندنش شرمنده باشید؟

شاید «برادران کارامازوف». خسته‌ام کرد.

کودک که بودید، چگونه کتاب می‌خواندید؟

من از نسلی هستم که تلویزیون نداشتیم و رادیو را هم پدربزرگم در خانه ممنوع کرده بود و می‌گفت مبتذل است. سینما هم که نمی‌رفتیم. بنابراین تمام کودکی من به کتاب خواندن گذشت. در نوجوانی که تنها و خشمگین بودم، تنها راه گریز از هر چیز و خودم خواندن کتاب بود.

کتابی ویژه هست که نامش در تمام این سال‌ها یادتان مانده باشد؟

آشکارا یادم هست حدود ۱۳ سال داشتم و در لبنان زندگی می‌کردیم. دخترها جایی نمی‌رفتند، مدرسه و خانه فقط. ناپدری‌ام یک گنجه داشت که قفلش کرده بود و نمی‌گذاشت دست کسی به آن برسد. من و برادرهایم در گنجه را باز کردیم، آنها خوراکی‌هایش را خوردند و من رفتم سراغ «هزار و یکشب». متن سراسر استعاره بود و فراتر از درک من اما همین که توانسته بودم یک کتاب ممنوعه را در گنجه بخوانم، لذت می‌بردم. باید یک روز درباره این تجربه بنویسم.

................ تجربه‌ی زندگی دوباره ...............

فعالان مالی مستعد خطاهای خاص و تکرارپذیر هستند. این خطاها ناشی از توهمات ادراکی، اعتماد بیش‌ازحد، تکیه بر قواعد سرانگشتی و نوسان احساسات است. با درک این الگوها، فعالان مالی می‌توانند از آسیب‌پذیری‌های خود و دیگران در سرمایه‌گذاری‌های مالی آگاه‌تر شوند... سرمایه‌گذاران انفرادی اغلب دیدی کوتاه‌مدت دارند و بر سودهای کوتاه‌مدت تمرکز می‌کنند و اهداف بلندمدت مانند بازنشستگی را نادیده می‌گیرند ...
هنر مدرن برای او نه تزئینی یا سرگرم‌کننده، بلکه تلاشی برای بیان حقیقتی تاریخی و مقاومت در برابر ایدئولوژی‌های سرکوبگر بود... وسیقی شوئنبرگ در نگاه او، مقاومت در برابر تجاری‌شدن و یکدست‌شدن فرهنگ است... استراوینسکی بیشتر به سمت آیین‌گرایی و نوعی بازنمایی «کودکانه» یا «بدوی» گرایش دارد که می‌تواند به‌طور ناخواسته هم‌سویی با ساختارهای اقتدارگرایانه پیدا کند ...
باشگاه به رهبری جدید نیاز داشت... این پروژه 15 سال طول کشید و نزدیک به 200 شرکت را پایش کرد... این کتاب می‌خواهد به شما کمک کند فرهنگ برنده خود را خلق کنید... موفقیت مطلقاً ربطی به خوش‌شانسی ندارد، بلکه بیشتر به فرهنگ خوب مرتبط است... معاون عملیاتی ارشد نیروی کار گوگل نوشته: فرهنگ زیربنای تمام کارهایی است که ما در گوگل انجام می‌دهیم ...
طنز مردمی، ابزاری برای مقاومت است. در جهانی که هر لبخند واقعی تهدید به شمار می‌رود، کنایه‌های پچ‌پچه‌وار در صف نانوایی، تمسخر لقب‌ها و شعارها، به شکلی از اعتراض درمی‌آید. این طنز، از جنس خنده‌ و شادی نیست، بلکه از درد زاده شده، از ضرورت بقا در فضایی که حقیقت تاب‌آوردنی نیست. برخلاف شادی مصنوعی دیکتاتورها که نمایش اطاعت است، طنز مردم گفت‌وگویی است در سایه‌ ترس، شکلی از بقا که گرچه قدرت را سرنگون نمی‌کند اما آن را به سخره می‌گیرد. ...
هیتلر ۲۶ساله، در جبهه شمال فرانسه، در یک وقفه کوتاه میان نبرد، به نزدیک‌ترین شهر می‌رود تا کتابی بخرد. او در آن زمان، اوقات فراغتش را چگونه می‌گذراند؟ با خواندن کتابی محبوب از ماکس آزبرن درباره تاریخ معماری برلین... اولین وسیله خانگی‌اش یک قفسه چوبی کتاب بود -که خیلی زود پر شد از رمان‌های جنایی ارزان، تاریخ‌های نظامی، خاطرات، آثار مونتسکیو، روسو و کانت، فیلسوفان یهودستیز، ملی‌گرایان و نظریه‌پردازان توطئه ...