هرچند تاکنون از تفکر طراحی عمدتاً برای حل مسائل دنیای کسبوکار استفاده شده است، پروفسور راث در این کتاب نحوهی بهکارگیری آن در حوزهی رشد و توسعهی فردی را آموزش میدهد و ظرفیتها و تواناییهای این رویکرد در حل مسائل شخصی را برای خوانندگان آشکار میسازد... گاهی حذف مسئله کنونی بهترین راه برای حل آن است... اگر کاری انجام دادید و به نتیجه نرسید، باید گفت چهبهتر! انجام میدهید، شکست میخورید و یاد میگیرید. دوباره انجام میدهید، دوباره شکست میخورید و بیشتر یاد میگیرید
دستیابی به هدف، هنر میخواهد! | الف
فردی را تصور کنید که در مسیری در حال حرکت است. بر سر راه او تیر چراغ برقی وجود دارد که هر بار با آن برخورد کرده و به عقب برمیگردد اما ناامید نمیشود، دوباره برمیخیزد، لباسش را میتکاند، عزمش را جزم میکند و مجدداً به همان تیر برخورد میکند. این داستان بارها اتفاق میافتد و در نهایت، فرد خسته و سرخورده بر بخت بد خود لعنت میفرستد که چرا تمامی تیرهای برق دنیا او را محاصره کردهاند. اگر آن فرد ما باشیم که در مسیر دستیابی به اهدافمان گام برمیداریم، تیر چراغ برق میتواند استعارهای از تمام موانع ذهنی، شخصی، حرفهای و هر آن چیزی باشد که ما را از ادامه مسیر بازمیدارد. نکته اساسی ماجرا اینجاست که افراد معمولاً به جای اینکه به ماهیت اساسی مسئله فکر کنند، روش دستیابی به آن را مدنظر قرار میدهند، بنابراین با برخورد به اولین مانع برمیگردیم و دوباره مصممتر و حتی با سرعت بیشتر خود را به آن میکوبیم. ما بهگونهای روی پاسخ تمرکز میکنیم که انگار خود سؤال است و سرسختانه سعی داریم مسئله اشتباهی را حل کنیم. اغلب اوقات وقتی نمیتوانیم پاسخ مسئلهای را بیابیم، دلیلش این است که سؤال اصلی را به خوبی درک نکردهایم. در واقع ما هنر دستیابی را یاد نگرفته ایم!
همهی ما در زندگی اوقاتی را میگذرانیم که در حل مسائلمان با بنبست روبهرو میشویم، بر سر دوراهی قرار میگیریم، تصمیمگیری برایمان سخت میشود و نمیدانیم کدام مسیر را انتخاب کنیم. بسیاری از ما طعم تلخ بیتصمیمی، کلافگی و سردرگمی را چشیدهایم. در این اوقات، ناکارآمدی رویکردهای سنتی حل مسئله –که میگویند: «قبل از اقدام باید همهی جوانب را بررسی کرد» و عمدتاً آن را در محیط مدرسه و خانواده آموختهایم– برایمان بیشازپیش آشکار میشود. در دنیایی که عدم قطعیتها، پیچیدگیها، ابهامات و اندرکنشهای نهفته در ساختار سیستمها و زیرسیستمها «امکان بررسی همهی جوانب» را از ما سلب کرده است، تفکر طراحی رویکرد عملگرایانهتری را پیش رویمان میگذارد.
در کتاب هنر دستیابی [The Achievement Habit: Stop Wishing, Start Doing, and Take Command of Your Life] پروفسور برنارد راث [Bernard Roth] استاد باسابقهی دانشگاه استنفورد، با بهرهگیری از رویکرد تفکر طراحی و تجربهی پنجاهسالهی معلمی خود، خِرَدی ناب و راهکارهایی عملی در اختیارمان قرار میدهد تا بتوانیم از درجا زدن و به دور خود گشتن دست بکشیم و گامی عملی بهسوی اهدافمان در زندگی برداریم. هرچند تاکنون از تفکر طراحی عمدتاً برای حل مسائل دنیای کسبوکار استفاده شده است، پروفسور راث در این کتاب نحوهی بهکارگیری آن در حوزهی رشد و توسعهی فردی را آموزش میدهد و ظرفیتها و تواناییهای این رویکرد در حل مسائل شخصی را برای خوانندگان آشکار میسازد.
براساس تفکر طراحی، برای حل مسئله ابتدا باید بتوانیم با فرد یا افرادی که ذینفع مسئلهاند همدلی کنیم و با دغدغهها و نیازهایشان آشنا شویم (در مسائل شخصی، این فرد خودمانیم). در گام دوم، باید بتوانیم مسئلهای را که با آن روبهروییم واضح تعریف کنیم و مطمئن شویم سراغ مسئلهی درستی رفتهایم. گام سوم به ایدهپردازی برای تولید راهحلهای مختلف اختصاص دارد. در گام چهارم، نمونهای از راهحلی که مؤثرتر و اجراییتر از بقیه است میسازیم و اجرا میکنیم و در گام پنجم و آخر، بازخوردها و نتایج بهدستآمده از اجرای نمونهمان را بررسی میکنیم و درصورت نیاز فرایند را تکرار میکنیم تا به راهحلی مؤثر و کافی برسیم.
چیزی که کتاب هنر دستیابی را متمایز میکند این است که تفکر طراحی معمولاً در جهت بیرونی به کار گرفته میشود؛ یعنی، از آن برای یافتن راهحل برای مشکلات افراد، کسبوکارها، مدارس و… استفاده میشود؛ اما نویسنده این کتاب علاقه خاصی دارد تا شما آن را برای بهبود بخشیدن زندگی خودتان، روابط بینفردیتان و طراحی بهترین نسخهی خودتان به کار بگیرید.
در مسیر دستیابی به موفقیت، معمولاً دلایل زیادی برای نرسیدن داریم. ما از این دلایل به عنوان سپری برای پنهان کردن نقاط ضعفمان استفاده میکنیم. وقتی دست از دلیلتراشی برای برحق جلوه دادن خودمان برمیداریم، احتمال تغییر رفتارمان بیشتر است. در واقع بسیاری از دلایلی که میآوریم، صرفاً بهانههایی برای نادیده گرفتن این واقعیت است که تمایلی نداریم برای چیزی در زندگیمان اهمیت لازم را قائل شویم.
ما حتی گاهی خودمان، خود را برای رسیدن به موفقیت، متوقف میکنیم. ذهنیت ما نسبت به مسئله و روش رسیدن به آن، به شکست و نحوه اجتناب از آن و حتی به چگونگی کار کردن با دیگران برای کسب دستاورد، میتواند همچون شمشیر دو لبهای، ما را از ادامه دادن مسیر منحرف کند و یا برعکس نیروی محرکی برای اقدام کردن باشد.
نویسنده کتاب «هنر دستیابی» روشهایی را برای رهایی از بنبست حل مسئله ارائه میدهد و به ما میآموزد گاهی حذف مسئله کنونی بهترین راه برای حل آن است، مخصوصاً وقتی با مسئله اشتباهی روبهرو هستیم. اگر تختتان خراب است و صدای قیژقیژ آن خواب آسوده را از شما سلب کرده است، احتمالاً به فکر پیچ و مهره و ساختار کلی آن میافتید اما مسئله زمانی حل میشود که تصمیم بگیرید تخت جدیدی بخرید! معمولاً جسارت ما برای حذف صورت مسئله کنونی کم است. اگر مثال تیر چراغ برق را به خاطر بیاورید، متوجه میشوید که بسیاری از ما در طول مسیر زندگی کاری و شخصی، خودمان، خود را به مانع کوباندهایم. چرا؟ چون نمیخواهیم بپذیریم از ابتدا نتوانستیم به درستی مسئله را شناسایی کنیم.
اما حتی اگر مسئله را درست شناسایی کنیم، با مشکل بعدی مواجه خواهیم شد. واقعیت این است که «تلاش کردن، با انجام دادن فرق دارد». شاید کاملاً بدیهی به نظر برسد، اما بسیاری از ما در آن دچار ضعف هستیم. اینکه سعی کنید جسمی را از من بگیرید یا اینکه تحت هر شرایطی مصمم باشید آن را از چنگ من دراورید، رویکرد متفاوتی است. برنارد راث اعتقاد دارد که باید به اهداف چنگ انداخت نه اینکه منتظر اتفاق افتادنشان باشیم. شما میتوانید در تاریکی بنشینید و به امید روشن شدن چراغ اتاق منتظر بمانید یا از جایتان بلند شوید و خودتان کلید چراغ را بزنید.
اغلب به همان میزان که برای کسب دستاوردی تلاش میکنیم، از شکست میترسیم. بیآنکه بدانیم همین اجتناب از شکست گاهی موجب میشود جسارت تغییر مسیر و انتخاب راه درست در ما کشته شود و البته شکست میخوریم! نگاه کتاب «هنر دستیابی» به شکست با آنچه تاکنون شنیدهایم متفاوت است. این کتاب به شما میآموزد چگونه به اهدافتان دستیابید نه اینکه چطور شکست نخورید! در اینجا شکست نقطه مقابل پیروزی نیست بلکه اتفاقاً پیشنیاز دستیابی به آن است.
در قسمتی از کتاب هنر دستیابی آمده است اگر کاری انجام دادید و به نتیجه رسیدید، چقدر هم عالی! اما اگر کاری انجام دادید و به نتیجه نرسید، باید گفت چهبهتر! انجام میدهید، شکست میخورید و یاد میگیرید. دوباره انجام میدهید، دوباره شکست میخورید و بیشتر یاد میگیرید.
اگر مخاطب دیگر کتابهای این ناشر بوده باشید، ارتباط و انسجام خوبی بین کتاب «تفکر طراحی»، «نوآفرینی» و «بازیکن تیمی ایدئال» با این کتاب حس خواهید کرد. این کتاب سعی دارد تا کسب دستاورد را از تمامی جوانب بررسی نماید و در این مسیر به عوامل شناختی، کار در بستر گروهی و رویکرد فرد به حل مسئله بهره میگیرد.
در نهایت اینکه با خواندن این کتاب یاد میگیرید که اگر موفق شوید، دیگر احتمالات معنای خود را از دست میدهند، در هر مسیری ۲ درصد شانس موفقیت وجود دارد؛ اما اگر شما جزو همان دو درصد باشید، با احتمال صد در صد به موفقیت میرسید.
................ تجربهی زندگی دوباره ...............