همه ما در نهایت کمی کمتر انسان هستیم | کافه داستان


«در جهانی آکنده از تبعیض، ظلم، ترس و نفرت، همه آسیب می‌بینند. هم کسی که ظلم می‌کند و هم کسی که مظلوم واقع می‌شود. هم کسی که قربانی می‌کند و هم کسی که قربانی می‌شود. درنهایت برای همه بد می‌شود.» این جملات را حسن می‌گوید. در گفتگو با دختردایی ثروتمند خود سلما. حسن جوان هجده‌ساله اهل کنگو که برای اولین بار مرزهای خانه را پشت سر می‌گذارد و به نایروبی می‌رود تا با دایی ثروتمند خود دیدار کند و از او سهم ارث نگرفتۀ مادرش را طلب کند. او می‌خواهد با این پول به اروپا برود و تحصیلات خود را در آن‌جا ادامه بدهد، غافل از اینکه سرنوشت برایش تقدیر دیگری از این دیدار رقم زده بود.

عبدالرزاق گورنه [Abdulrazak Gurnah] خاطره کوچ» [Memory of departure]

عبدالرزاق گورنه [Abdulrazak Gurnah] نویسنده یمنی‌تباری است که در زنگبار زاده شد. او در پی کودتا و انقلاب خونین در زادگاهش، در هجد‌ه‌سالگی از زنگبار گریخت و در انگلستان پناهندگی گزید؛ در آنجا به تحصیل پرداخت و سال‌ها در مقام استادی زبان انگلیسی در دانشگاه کنت فعالیت کرد. جایزه نوبل ادبیات در سال ۲۰۲۱ به کتاب «خاطره کوچ» [Memory of departure] او تعلق گرفت. «خاطره کوچ» صدای رسای پناهندگان، تبعیدیان و مهاجرانی است که به ‌ناگزیر در سرزمینی بیگانه زندگی می‌کنند ولی هیچ‌گاه ریشه‌ها و خاطره‌های زادگاه‌شان را از خاطر نمی‌برند.

عبدالرزاق گورنه در این کتاب، داستان زندگی خانواده‌ای در کنگو را تعریف می‌کند. خانواده‌ای از هم گسیخته که بار اصلی آن بر شانه‌های ظریف مادر قرار دارد. پدر شب‌ها مست و زن‌باره است و روزها مسلمان نمازخوانی است که به مسجد می‌رود. دختر بزرگ به‌تدریج به تن‌فروشی و فاحشگی روی می‌آورد؛ پسر بزرگ‌تر بر اثر آتش‌سوزی می‌میرد و مادر با سکوت خود، همه مصیبت‌های زندگی را بر دوش خود می‌کشاند. در جایی از داستان مادر به پسرش حسن می‌گوید: «این قدرت انسانه. انسان با سکوتش ثابت قدم می‌شه. نمی‌ذاره قدم‌هاش سست بشه.»

شخصیت اصلی داستان، حسن پسر کوچک‌تر است که می‌کوشد آشفتگی و رنج‌هایش را با پیاده‌روی‌های متمادی در کوچه پس‌کوچه‌های کثیف و متعفن آرام کند. حسن در رویای آزادی و رفتن به سرزمین‌های متمدن بی‌تاب است ولی با وجودی ‌که درس‌هایش خوب است و به‌رغم اصرار معلم و مادر به ترک زادگاه برای پیشرفت و تحصیل، حس گناه می‌کند که خانواده‌اش را در کثافت و فقر و فحشا تنها بگذارد.

این داستان روایت تلاش‌های انسانی است که در پی یافتن هدف زندگی تلاش می‌کند و تصویری شگفت‌انگیز از فروپاشی جوامع سنتی ، فقیر و تحت فشار را می‌نمایاند. سرنوشت جان‌هایی که در راه رسیدن به دنیایی دیگر در دریاها غرق می‌شوند یا در کوه‌ها یخ می‌زنند و جان می‌سپارند. اما آنان که به سرزمینی دیگر گام می‌نهند، حتی در رویاهایشان به زبان خویش سخن می‌گویند، پیوسته و دلبسته و پایبند به میهن خویش‌اند.

معلم به حسن می‌گوید: «ما به افراد فیلسوف و قصه‌گو احتیاج نداریم، بلکه به افسران جنگلداری، دانشمند و جراحان دامپزشکی نیاز داریم. فرهنگ واسه افراد ثروتمنده، فرهنگ انحطاطه، به رم نگاه کن. به ایران نگاه کن، به بغداد نگاه کن. فرهنگ چی برای اونا به ارمغات اورد جز ویرانی؟»

حسن با قطار به‌سوی نایروبی می‌شتابد در جستجوی فرصتی مبهم برای رسیدن به آزادی. سفر او، موفقیت‌ها و شکست‌هایش، امید و ناامیدی‌هایش، همه خوانشی است برای درک و همدلی میلیون‌ها نفر در کشورهای محروم و توسعه‌نیافته‌ای که از زیر یوغ استعمار شانه خالی کرده‌اند.

در مسیر کنگو به نایروبی برای دیدار با دایی متمول، موسی همسفر حسن که جوان پرانرژی و شادی است خود را دانشجوی ادبیات معرفی می‌کند و در تحلیلی که از شرایط اسف‌بار آفریقا می‌کند، این‌جور می‌گوید: «تنها چیزی که می‌خواستم مدرک بود. من یک ماشین، خونه خوب، یک مرغ برای شام و چند تا زن شیک می‌خواستم. فکر می‌کردم ادبیات آسونه. درسته آسونه و چرته. تمام این مسائل علوم انسانی چرندن. ما حتی نمی‌تونیم یه پیچ‌گوشتی برای خودمون بسازیم. این فناوریه که ما بهش نیاز داریم. گوش کن. شاید برای رشد کردن فقط باید هنر آفریقا رو برای مدتی فراموش کنیم.»

ولی این عبدالرزاق گورنه است که با قدرت واژگان و تخیل داستان‌سرایی‌اش، با تکیه بر هنر و ادبیات، چنان عمیق و تأثیرگذار زندگی این مردم را توصیف می‌کند که خواننده را بی‌وقفه به‌دنبال خود می‌کشد. آیا باید هنر و ادبیات را فراموش کرد تا بتوان خود را از منجلاب فساد و تباهی نجات داد؟ موسی دروغ گفته بود. او دانشجوی ادبیات نبود بلکه یک دلال فاسد و پول‌پرست بود. آری او دروغ گفته بود. هنر و ادبیات هرگز بی‌معنا نیست. اگر تنها یک شعله برای روشنایی و نجات بشریت باشد، آن شعله همان هنر و ادبیات خواهد بود.

................ تجربه‌ی زندگی دوباره ...............

بی‌فایده است!/ باد قرن‌هاست/ در کوچه‌ها/ خیابان‌ها/ می‌چرخد/ زوزه می‌کشد/ و رمه‌های شادی را می‌درد./ می‌چرخم بر این خاک/ و هرچه خون ماسیده بر تاریخ را/ با اشک‌هایم می‌شویم/ پاک نمی‌شود... مانی، وزن و قافیه تنها اصولی بودند که شعر به وسیلهء آنها تعریف می‌شد؛ اما امروزه، توجه به فرم ذهنی، قدرت تخیل، توجه به موسیقی درونی کلمات و عمق نگاه شاعر به جهان و پدیده‌های آن، ورای نظام موسیقایی، لازمه‌های شعری فاخرند ...
صدای من یک خیشِ کج بود، معوج، که به درون خاک فرومی‌رفت فقط تا آن را عقیم، ویران، و نابود کند... هرگاه پدرم با مشکلی در زمین روبه‌رو می‌شد، روی زمین دراز می‌کشید و گوشش را به آنچه در عمق خاک بود می‌سپرد... مثل پزشکی که به ضربان قلب گوش می‌دهد... دو خواهر در دل سرزمین‌های دورافتاده باهیا، آنها دنیایی از قحطی و استثمار، قدرت و خشونت‌های وحشتناک را تجربه می‌کنند ...
احمد کسروی به‌عنوان روشنفکری مدافع مشروطه و منتقد سرسخت باورهای سنتی ازجمله مخالفان رمان و نشر و ترجمه آن در ایران بود. او رمان را باعث انحطاط اخلاقی و اعتیاد جامعه به سرگرمی و مایه سوق به آزادی‌های مذموم می‌پنداشت... فاطمه سیاح در همان زمان در یادداشتی با عنوان «کیفیت رمان» به نقد او پرداخت: ... آثار کسانی چون چارلز دیکنز، ویکتور هوگو و آناتول فرانس از ارزش‌های والای اخلاقی دفاع می‌کنند و در بروز اصلاحات اجتماعی نیز موثر بوده‌اند ...
داستان در زاگرب آغاز می‌شود؛ جایی که وکیل قهرمان داستان، در یک مهمانی شام که در خانه یک سرمایه‌دار برجسته و بانفوذ، یعنی «مدیرکل»، برگزار شده است... مدیرکل از کشتن چهار مرد که به زمینش تجاوز کرده بودند، صحبت می‌کند... دیگر مهمانان سکوت می‌کنند، اما وکیل که دیگر قادر به تحمل بی‌اخلاقی و جنایت نیست، این اقدام را «جنایت» و «جنون اخلاقی» می‌نامد؛ مدیرکل که از این انتقاد خشمگین شده، تهدید می‌کند که وکیل باید مانند همان چهار مرد «مثل یک سگ» کشته شود ...
معلمی بازنشسته که سال‌های‌سال از مرگ همسرش جانکارلو می‌گذرد. او در غیاب دو فرزندش، ماسیمیلیانو و جولیا، روزگارش را به تنهایی می‌گذراند... این روزگار خاکستری و ملا‌ل‌آور اما با تلألو نور یک الماس در هم شکسته می‌شود، الماسی که آنسلما آن را در میان زباله‌ها پیدا می‌کند؛ یک طوطی از نژاد آمازون... نامی که آنسلما بر طوطی خود می‌گذارد، نام بهترین دوست و همرازش در دوران معلمی است. دوستی درگذشته که خاطره‌اش نه محو می‌شود، نه با چیزی جایگزین... ...