قهرمان‌های بی‌دفاع | شرق

«یک کمی خوشی»[Le p'tit bonheur] فلیکس لوکلرک [Félix Leclerc] نویسنده معاصر کانادایی که پیش از این کمتر در ایران شناخته شده بود، 12 نمایشنامه کوتاه یا 12 مینیاتور صحنه‌ای را دربرمی‌گیرد که اگرچه همه آنها مستقل از یکدیگرند اما زنجیره‌هایی مشترک، آنها را در پیوند با هم قرار داده است. شاید مهم‌ترین ویژگی این مجموعه را بتوان شیوه نمایشنامه‌نویسی‌ای دانست که لوکلرک در این مجموعه به کار برده است. شیوه‌ای که طنز و شیطنت از ویژگی‌های بارز آن است و همه نمایشنامه‌ها مثل برش‌هایی کوتاه از زندگی روزمره آدم‌هایی معمولی‌اند که حالا از زاویه دید دیگری به موقعیت آنها نگاه شده است. پرسوناژهای نمایشنامه‌های لوکلرک هیچ‌یک آدم‌هایی خاص یا قهرمان نیستند بلکه آدم‌های معمولی دنیای امروزند که توان قهرمان‌شدن را از دست داده‌اند. اگرچه طنز، وجه بارز نمایشنامه‌های این مجموعه است و مترجم کتاب هم عنوانی متناسب با مضمون کلی مجموعه برای آن برگزیده است، اما با این حال در این مجموعه مضامین تلخ و قابل‌تاملی هم دیده می‌شود؛ از جمله مرگ که مضمون مشترک چند نمایشنامه این کتاب است. اما با وجود این، تصویری که لوکلرک از این موقعیت‌های تلخ ارایه داده دارای سویه‌های شیطنت‌آمیز است که در نهایت طنز و خنده‌داربودن موقعیت‌ها در آنها غالب است.

این ویژگی‌ها باعث شده‌اند تا این مجموعه نمایشنامه، طیف وسیع‌تری از مخاطبان را مدنظر قرار دهد. این همان چیزی است که در بخشی از مقدمه کوتاه کتاب هم به آن اشاره شده: «حالا دیگر درباره منتقدی که هیچ‌وقت نتوانست ارزش نمایشنامه‌های فلیکس لوکلرک را درک کند، چه می‌توان گفت؟ یا درباره ایرادهایی مانند متساوی‌نبودن اپیزودها یا ضعف پرداخت کنش دراماتیک که با دلایل متقن به نمایشنامه‌های او می‌گرفتند، چه می‌شود گفت؟ پاسخ می‌تواند این باشد که لوکلرک برای مردم می‌نوشت، نه برای منتقدان و مفسران! بی‌گمان او از معیارهای مختلفی که برای منتقدان اهمیت داشت، به خوبی مطلع بود، حتی از آنها هم استفاده می‌کرد؛ از طرف دیگر باید توجه داشت که بسیاری از مفسرها، نظر همه منتقدان را در مورد ضعف‌ها و قوت‌های تئاتر لوکلرک تایید نکردند.»

فوتبال پل‌کانتن

اما نمایشنامه دیگری که این روزها و با ترجمه محمدرضا خاکی منتشر شده، نمایشنامه‌ای است با عنوان «فوتبال» که توسط دو نویسنده فرانسوی با نام‌های پل‌کانتن و ژرژ بلاک نوشته شده است. فوتبال برخلاف آنچه در ابتدا و از عنوانش برمی‌آید، مضمونی سیاسی با سویه‌های روشن انتقادی به نظام‌ مسلط آمریکا در دوره مک‌کارتیسم دارد. فوتبال، هم از نظر موضوعی که بر آن دست گذاشته و هم به لحاظ فرمی و سبکی اثری قابل‌توجه است. فوتبال تصویری از دوره‌ای از آمریکاست که در آن هرچیزی به بهانه خطر کمونیسم سرکوب می‌شود درحالی‌که خطر اصلی دقیقا همان نظم رایجی بود که به مک‌کارتیسم مشهور است. فوتبال اگرچه درونمایه‌ای تاریخی دارد و براساس رویدادی واقعی روایت شده است، اما به‌هیچ‌وجه از مرزهای نمایشنامه‌ و ادبیات عدول نمی‌کند و در تاریخ یا سیاست حل نمی‌شود. فوتبال به جز این وجه‌، ویژگی دیگری هم دارد که می‌توان آن را نقد فضای آکادمیک دانست و به‌عنوان فرمی از ادبیاتی که به دانشگاه پرداخته است مورد توجه قرار گیرد. نویسندگان فوتبال در یادداشت کوتاهی که برای نمایشنامه‌شان نوشته‌اند، ایده‌ای را پیش کشیده‌اند که اگرچه اغراق‌آمیز به نظر می‌رسد اما بخش مهمی از حقیقت را در خود دارد.

آنها با نقل این جمله سینکر لویس، نویسنده و نمایشنامه‌نویس آمریکایی، بر بخشی از آنچه روایت کرده‌اند نور تابانده‌اند: «یک دانشگاه آنگلو-ساکسون مثل یک زمین بزرگ ورزش است که در آن مقداری امکانات آموزشی را در اختیار تعدادی افراد بیمار قرار داده‌اند.» و حالا آنها در نمایشنامه‌شان به بازنمایی فضای حاکم بر دانشگاه و جامعه آمریکا در دوره مک‌کارتیسم پرداخته‌اند و خشونت عریان آن دوره را به تصویر کشیده‌اند. اگرچه روایت آنها از آن واقعه، تنها مختص به آن دوره خاص تاریخی نیست و می‌توان نمونه‌های مشابهی از آن را حتی در این سال‌ها در جاهای دیگری هم سراغ گرفت. نویسندگان فوتبال با اشاره به واقعی‌بودن ماجرای نمایشنامه نوشته‌اند: فوتبال «با آنکه داستانی است که براساس رویدادهای حقیقی شکل گرفته، و در همه جزییات آن واقعی است؛ اما می‌تواند در هرجای دیگری هم اتفاق بیفتد. موارد مشابهی در آلمان اتفاق افتاده و صحنه‌هایی همانند خشونت‌آمیزی هم حتی در فرانسه رخ داده است.» داستان نمایشنامه فوتبال، در یکی از دانشگاه‌های آمریکایی نزدیک نیویورک می‌گذرد و نمایش در دو پرده روایت شده است. صحنه‌های نمایش، یکی اتاقی دانشجویی در خوابگاه دانشجویان است و دیگری خانه جوان دانشجویی که به قتل رسیده است. باب، دانشجویی است که به سیاست‌های رایج آمریکا در دوره وحشت مک‌کارتیسم انتقاد دارد و مقاله‌هایی حول این موضوع برای نشریه دانشگاه نوشته است؛ مقاله‌هایی که سروصدایی هم به راه انداخته و مرزهای آزادی را در جامعه آمریکا نشان می‌دهد. باب از سویی با تهدید نمایندگان رسمی وضع موجود مواجه شده و از سویی با طرد دوستان و هم‌دانشگاهی‌هایش، و در نهایت توسط دانشجویانی که مخالف انتقادهای او هستند در جریان یک درگیری به قتل می‌رسد. اینجاست که عدالت نهادهای رسمی به جریان می‌افتند و پلیس و قانون در خدمت قاتلان باب وارد صحنه می‌شوند و همه‌چیز در سکوت برگزار می‌شود. پیش از این هم استادانی از دانشگاه به دلیل آنکه تن به وضع موجود نداده‌اند و حاضر نشده‌اند تعهدهای دانشگاه را امضا کنند از دانشگاه اخراج شده‌اند و مورد توهین قرار گرفته‌اند؛ اما همه اینها باعث نشده‌اند تا تغییری در سیاست‌های حاکم بر دانشگاه ایجاد شود و مهم تنها حفظ وضع موجود است.

اگرچه در نهایت صدای لرزانی از اعتراض هم شنیده می‌شود اما خبری از عدالت نیست و ماجرا به آینده ارجاع داده می‌شود. در یکی از دیالوگ‌های انتهایی نمایشنامه، یک‌جا از طرف پدربزرگ باب که برخلاف خانواده‌اش تن به محافظه‌کاری نداده است می‌خوانیم: «می‌خواین یکی دیگه‌رم بکشین؟ کشتن چند نفر راضی‌تون می‌کنه؟ کشتن همه دنیا؟ برین گم شین! گفتم گم شین! و خیال نکنین نجات پیدا کردین. بالاخره یه روزی، امروز یا فردا، باید مجازات بشین. گم‌شین! حروم‌لقمه‌ها! ». فوتبال را همچنین می‌توان در ژانر پلیسی و جنایی هم مورد بررسی قرار داد. نویسندگان این نمایشنامه با استفاده از این فرم، داستانی پرکشش را روایت کرده‌اند که حول مرگ و جسد و گره‌افکنی می‌گذرد.

................ تجربه‌ی زندگی دوباره ...............

تمایل به مبادله و خرید و فروش انگیزه‌های غریزی در انسان‌ها نیست، بلکه صرفاً پدیده‌ای متاخر است که از اروپای قرن 16 آغاز می‌شود... بحران جنگ جهانی اول، رکود بزرگ و جنگ جهانی دوم نتیجه عدم تعادل بین آرمان بازار و رفاه اجتماعی و ناتوانی هرگونه ضدجنبش اجتماعی، نظیر سوسیالیزم و کمونیزم، برای کاهش تنش‌ها بود... تاریخ انگلیس، از جنبش حصارکشی در قرن شانزدهم تا لغو قانون حمایت از فقرا در 1834، تاریخ کالایی سازی جامعه و طبیعت است... نئولیبرال‌ها و فاشیست‌ها همچنان مشغول آرمانشهر بازارند! ...
سنت حشره‌شناسی در ایران به دانشکده‌های کشاورزی پیوند خورده و خب طبعا بیشتر پژوهشگران به مطالعه حشرات آفت می‌پردازند... جمله معروفی وجود دارد که می‌گوید: «ما فقط چیزهایی را حفاظت می‌کنیم که می‌شناسیم»... وقتی این ادراک در یک مدیر سازمانی ایجاد شود، بی‌شک برای اتخاذ تصمیمات مهمی مثل سم‌پاشی، درختکاری یا چرای دام، لختی درنگ می‌کند... دولت چین در سال‌های بعد، صدها هزار گنجشک از روسیه وارد کرد!... سازمان محیط زیست، مجوزهای نمونه‌برداری من در ایران را باطل کرد ...
چه باور کنید و چه نکنید، خروج از بحران‌های ملی نیز به همان نظم و انضباطی نیاز دارند که برای خروج از بحران‌های شخصی نیاز است... چه شما در بحران میانسالی یا در بحران شغلی گرفتار شده باشید و چه کشور شما با کودتا توسط نظامیان تصرف شده باشد؛ اصول برای یافتن راه‌حل خروج از بحران و حرکت روبه جلو یکسان است... ملت‌ها برای خروج از تمامی آن بحران‌ها مجبور بودند که ابتدا در مورد وضعیت کنونی‌شان صادق باشند، سپس مسئولیت‌ها را بپذیرند و در نهایت محدودیت‌های‌شان را کنار بزنند تا خود را نجات دهند ...
در ایران، شهروندان درجه یک و دو و سه داریم: شهرنشینان، روستانشینان و اقلیت‌ها؛ ما باید ملت بشویم... اگر روستاییان مشکل داشته باشند یا فقیر باشند؛ به شهر که می‌روند، همه مشکلات را با خود خواهند برد... رشدِ روستای من، رشدِ بخش ماست و رشدِ شهرستانِ ما رشد استان و کشور است... روستاییان رأی می‌دهند، اهمیت جدولی و آماری دارند اهمیت تولیدی ندارند! رأی هم که دادند بعدش با بسته‌های معیشتی کمکشان می‌کنیم ولی خودشان اگر بخواهند مولد باشند، کاری نمی‌شود کرد... اگر کسی در روستا بماند مفهوم باختن را متوجه ...
تراژدی روایت انسان‌هایی است که به خواسته‌هایشان نرسیده‌اند، اما داستان همه‌ی آنهایی که به خواسته‌هایشان نرسیده‌اند، تراژیک به نظر نمی‌آید... امکان دست نیافتن به خواسته‌هامان را همیشه چونان سایه‌ای، پشت سر خویش داریم... محرومیت ما را به تصور و خیال وا می‌دارد و ما بیشتر از آن که در مورد تجربیاتی که داشته‌ایم بدانیم از تجربیات نداشته‌ی خود می‌دانیم... دانای کل بودن، دشمن و تباه‌کننده‌ی رضایتمندی است ...