معنای زندگی در آکادمی فلسفه | اعتماد


دانیل مارتین کلاین [Daniel Martin Klein]، فلسفه‌دانی برآمده از دانشگاه هاروارد است که در پیرانه‌سر، به یاد عهد شباب افتاد و حاصلش شد کتابی با عنوان «هر بار که معنی زندگی را فهمیدم، عوضش کردند» [Every Time I Find the Meaning of Life, They Change It Wisdom of the Great Philosophers on How to Live]. کلاین این کتاب را در سال 2015، یعنی زمانی که تقریبا هنوز 75 ساله بود، نوشته است. ماجرای نگارش این کتاب از این قرار است که فلسفه‌دان پیر، روزی تصادفا دفترچه مهم ایام جوانی‌اش را پیدا می‌کند؛ دفترچه‌ای که دانیل جوان جملات قصار فیلسوفان بزرگ را در آن می‌نوشت؛ جملاتی درباره معنا و هدف زندگی.

دانیل مارتین کلاین [Daniel Martin Klein] هر بار که معنی زندگی را فهمیدم، عوضش کردند» [Every Time I Find the Meaning of Life, They Change It Wisdom of the Great Philosophers on How to Live].

مارتین کلاین در مقدمه کتابش توضیح داده است که در ‌سال‌های جوانی، یعنی از آغاز دانشگاه تا 35 سالگی، این دفتر جملات قصار را تدریجا پر کرده و در زیر هر جمله‌ای، تفسیر و تحلیل خودش را هم نوشته. اما هر چه به صفحات آخر دفتر نزدیک‌تر شده، تفسیرهای مطول جای خودشان را به تفسیرهای مختصر داده‌اند. گویی که فیلسوف جوان از فلسفه ناامید شده است. مارتین کلاین درباره بازخوانی نوشته‌های ایام جوانی‌اش می‌نویسد: «نخستین واکنش من در بازخوانی مطالب این دفترچه در این سن‌وسال- هفتادوپنج‌سالگی- این بود که آن موقع چقدر ساده‌لوح و خام بودم. واقعا فکر می‌کردم که می‌توانم با بهره‌گیری از تعالیم فلاسفه‌ای که صدها سال پیش زندگی می‌کردند بهینه‌زیستن در دوران معاصر را یاد بگیرم؟»

کلاین می‌گوید در دوران تحصیل فلسفه در هاروارد، بعد از گذراندن حدود پنجاه واحد درسی، متوجه حقیقتی عجیب شد و آن اینکه: «در میان متون فلسفی که به عنوان یک دانشجو مطالعه می‌کردم پیشنهادات مرتبط با چگونه زیستن اندک بود. اکثر پرسش‌هایی که در این متون به آنها توجه می‌شد مواردی بودند مثل: چطور می‌توانم بدانم چه چیزی حقیقت دارد؟ آیا اساس عقلانی و منطقی برای اصول اخلاقی وجود دارد؟» خلاصه اینکه از متون فلسفی‌ای که در هاروارد تدریس می‌شدند، پاسخ این سوالات درنمی‌آمد که «بهترین زندگی ممکن چیست و چگونه می‌توان از آن برخوردار بود؟» کلاین پس از شخم‌زدن خاطرات جوانی‌اش، یک‌بار دیگر دفترچه‌اش را می‌خواند اما «این‌بار بدون تمسخر و تحقیر دوران خامی و جوانی. » و به این نتیجه می‌رسد که پرسش چگونه زیستن هنوز هم برایش دغدغه است. توضیح او درباره این دغدغه، خواندنی است: «وقتی به عنوان یک پیرمرد هفتادوپنج‌ساله به مساله چگونه زیستن از دیدگاه فلسفه فکر می‌کنم متوجه می‌شوم که اشتهای من برای کنکاش درباره چنین ایده‌هایی افزایش هم یافته است. درست است که سال‌های زیادی از عمرم باقی نمانده اما می‌خواهم همین سال‌های اندک را نیز به بهترین شیوه سپری کنم و از سوی دیگر کنجکاوم که نگاهی به گذشته داشته باشم و ببینم با معیارهای فلاسفه‌ای که تحسین‌شان می‌کردم چقدر توانسته‌ام خوب زندگی کنم.»

تاملات دوباره دانیل مارتین کلاین در دفترچه ایام جوانی‌اش، کتابی خواندنی و حقیقتا آموزنده را رقم زده است. او در آغاز، در بحث از اپیکور، اشتباهی رایج را رفع می‌کند. اپیکوریسم در ذهنیت عامه مردم و حتی نخبگانی که از دور دستی بر آتش فلسفه دارند، مترادف است با دم‌غنیمتی خوشگذرانه. در ایران نیز اپیکوریسم کم‌وبیش خوشباشی خیام‌وار را تداعی می‌کند. اما کلاین توضیح می‌دهد که اپیکور اگرچه در پی لذت بود، ولی چون به عواقب لذت‌ها نیز فکر می‌کرد، بسیاری از لذائذ زندگی را مایه درد و رنج بشر می‌دانست و به همین دلیل مردی زاهد بود. در تشریح نگاه اپیکور به لذت، کلاین می‌نویسد: «باید نتیجه نهایی کلیه امیال‌مان را در نظر بگیریم.

مثلا اگر قصد دارید به وسوسه خیانت به همسرتان جامه عمل بپوشانید پیچیدگی‌های برنامه‌ریزی، اضطراب عمل و احساس گناه پس از عمل را در نظر بگیرید و فکر کنید آیا در مقابل لذتی که از آن برده‌اید ارزشش را دارد؟» هم از این رو اپیکور می‌گوید «مراقب باش که آرزوی چه را داری چون ممکن است آرزوی تو محقق شود.» کلاین می‌گوید از نظر اپیکور، غایت زندگی «لذت منفی» یعنی فقدان درد و رنج است. پس باید هر چه بیشتر از آرزوها و خواسته‌های‌مان بکاهیم. به همین دلیل اپیکور مجرد می‌زیست و غذایش نان و آبی بود و حداکثر مقداری عدس. برخلاف اپیکور، آریستیپوس غایت زندگی را «لذت مثبت» می‌دانست و می‌گفت «انسان معمار کاخ لذت خویش است.» آریستیپوس به «پرهیزکاری» اعتقادی نداشت. در واقع آنچه در ذهن عموم مردم مصداق «عیاشی» است، آموزه‌های آریستیپوس است نه آموزه‌های اپیکور. آریستیپوس حتی از لذائذ مازوخیستی هم دفاع می‌کرد و می‌گفت «درد، دریچه‌ای برای ورود به لذت ناب است.» او برخلاف سقراط و افلاطون، که از دریافت شهریه بابت تدریس فلسفه بیزار بودند، از شاگردانش شهریه‌های گزاف می‌گرفت تا خرج خوشگذرانی‌هایش تامین شود.

مارتین کلاین اگرچه با اپیکور بیش از آریستیپوس همدلی دارد، اما نفس دریافتن «حال» و لذت بردن از «لحظه» را، که هر دو فیلسوف بر آن تاکید داشتند، می‌پسندد. وی می‌نویسد: «خوب که فکرش را می‌کنم می‌بینم قسمت اعظم عمرم را در این باره فکر کردم که «خب بعدش چی می‌شه؟» وقتی شام می‌خوردم فکر می‌کردم که قرار است بعد از شام چه کتابی را بخوانم یا چه فیلمی را ببینم و همین باعث می‌شد که در آن لحظه مثلا نتوانم از سیب‌زمینی تنوری که زیر دندانم بود لذت کامل و وافر را ببرم... درسی که من گرفتم از این قرار بود: اینکه تمام وقتم را صرف حسرت‌خوردن هر چیز مهم یا پیش پا افتاده‌ای در زندگی‌ام بکنم که به آنها نرسیده‌ام راه مطمئنی برای از دست دادن هر چیزی است که در حال حاضر پیش روی من و در اختیار من است. اینکه چرا ما «نقد حال» را درنمی‌یابیم، از نظر کلاین تا حد زیادی زیر سر آخرت‌اندیشی ادیان است. شاید مارتین کلاین پس از عمری فلسفه خواندن به نظر روشن و قاطعی درباره چگونه زیستن نرسیده باشد، اما کتاب او کتابی خواندنی و معرفت‌افزاست که بعید است کسی از خواندنش پشیمان شود و احساس کند نویسنده وقتش را هدر داده است.

................ تجربه‌ی زندگی دوباره ...............

بی‌فایده است!/ باد قرن‌هاست/ در کوچه‌ها/ خیابان‌ها/ می‌چرخد/ زوزه می‌کشد/ و رمه‌های شادی را می‌درد./ می‌چرخم بر این خاک/ و هرچه خون ماسیده بر تاریخ را/ با اشک‌هایم می‌شویم/ پاک نمی‌شود... مانی، وزن و قافیه تنها اصولی بودند که شعر به وسیلهء آنها تعریف می‌شد؛ اما امروزه، توجه به فرم ذهنی، قدرت تخیل، توجه به موسیقی درونی کلمات و عمق نگاه شاعر به جهان و پدیده‌های آن، ورای نظام موسیقایی، لازمه‌های شعری فاخرند ...
صدای من یک خیشِ کج بود، معوج، که به درون خاک فرومی‌رفت فقط تا آن را عقیم، ویران، و نابود کند... هرگاه پدرم با مشکلی در زمین روبه‌رو می‌شد، روی زمین دراز می‌کشید و گوشش را به آنچه در عمق خاک بود می‌سپرد... مثل پزشکی که به ضربان قلب گوش می‌دهد... دو خواهر در دل سرزمین‌های دورافتاده باهیا، آنها دنیایی از قحطی و استثمار، قدرت و خشونت‌های وحشتناک را تجربه می‌کنند ...
احمد کسروی به‌عنوان روشنفکری مدافع مشروطه و منتقد سرسخت باورهای سنتی ازجمله مخالفان رمان و نشر و ترجمه آن در ایران بود. او رمان را باعث انحطاط اخلاقی و اعتیاد جامعه به سرگرمی و مایه سوق به آزادی‌های مذموم می‌پنداشت... فاطمه سیاح در همان زمان در یادداشتی با عنوان «کیفیت رمان» به نقد او پرداخت: ... آثار کسانی چون چارلز دیکنز، ویکتور هوگو و آناتول فرانس از ارزش‌های والای اخلاقی دفاع می‌کنند و در بروز اصلاحات اجتماعی نیز موثر بوده‌اند ...
داستان در زاگرب آغاز می‌شود؛ جایی که وکیل قهرمان داستان، در یک مهمانی شام که در خانه یک سرمایه‌دار برجسته و بانفوذ، یعنی «مدیرکل»، برگزار شده است... مدیرکل از کشتن چهار مرد که به زمینش تجاوز کرده بودند، صحبت می‌کند... دیگر مهمانان سکوت می‌کنند، اما وکیل که دیگر قادر به تحمل بی‌اخلاقی و جنایت نیست، این اقدام را «جنایت» و «جنون اخلاقی» می‌نامد؛ مدیرکل که از این انتقاد خشمگین شده، تهدید می‌کند که وکیل باید مانند همان چهار مرد «مثل یک سگ» کشته شود ...
معلمی بازنشسته که سال‌های‌سال از مرگ همسرش جانکارلو می‌گذرد. او در غیاب دو فرزندش، ماسیمیلیانو و جولیا، روزگارش را به تنهایی می‌گذراند... این روزگار خاکستری و ملا‌ل‌آور اما با تلألو نور یک الماس در هم شکسته می‌شود، الماسی که آنسلما آن را در میان زباله‌ها پیدا می‌کند؛ یک طوطی از نژاد آمازون... نامی که آنسلما بر طوطی خود می‌گذارد، نام بهترین دوست و همرازش در دوران معلمی است. دوستی درگذشته که خاطره‌اش نه محو می‌شود، نه با چیزی جایگزین... ...