از اعترافی که نکردیم! | شهروند


«اعتراف‌باز» شرح جنایت‌های والدین، جامعه و مدرسه بر ما بچه‌های دهه‌ ٥٠ و ٦٠ است. مایی که در اضطراب افتادن بمب و موشک صدام بر سرمان به خواب می‌رفتیم و صبح با تلنگرهایِ عصبیِ پدر و مادر نگران و ناراحت (که زیر بار انبوه مشکلات له می‌شدند) بیدار می‌شدیم و یک تنه صلیب محدودیت‌ها، فقر اقتصادی و فرهنگی والدین و صف‌های طولانی نان و نفت و... را به دوش می‌کشیدیم.

اعتراف باز شهلا زرلکی

برای نگارنده که خود لحظه‌‌لحظه‌ آن تجارب ناخوشایند کودکی را از سر گذرانده‌ است، «اعتراف‌باز» کتاب غم‌انگیزی ا‌ست در باب بدبختی‌های کودکان آن دوران. یادآور تلخی‌های بی‌شمار جنگ و اضطراب‌های ناشی از بمب‌هایی که هر صبح و شام عن‌قریب یکی از آنها سقف خانه را بر سرمان آوار می‌کرد. پدر و مادر بی‌سواد یا کم‌سواد، خسته از روزگار تلخ عسرت و نبود عشرت، عقده‌های فروبسته خود را بر سر ما کودکان معصوم می‌کوفتند و گمان می‌کردند اگر کودکی را که از تاریکی و سیاهی می‌ترسد، کشان‌کشان به آن تاریکی ببریم و سیاهی را نشانش دهیم، ترسش فرو می‌ریزد. غافل از آنکه روان کودک معصوم سنکوب می‌کند و تا ساعت‌ها چانه‌اش کج می‌شود!

«اعتراف‌باز» نمایش این حماقت‌ها و جهالت‌های پیدا و پنهان است. جهالت‌هایی که هنوز آثار روانی آن بر روح و روان نسلی است که اکنون پدر یا مادر میانسالِ بیماری‌ است که برای درمان خود، مدام از اتاق این روا‌ن‌شناس به اتاق آن روانکاو می‌رود تا بلکه رد این تباهی‌های رسوب‌یافته در دل و جانش را بزداید.

نویسنده «اعتراف‌باز» این تلخی‌ها و رنج‌ها را به شکلی هوشمندانه روایت کرده است. کتاب برخلاف روایت این دردها، اصلا عبوس نیست و طنزهای هوشمندانه‌ آن، خنده بر لب خواننده می‌آورد. اگر نویسنده کتاب می‌خواست روایتی سرراست از آنچه خانواده و جامعه بر سر او آورده‌اند، داشته باشد، کتاب سیاهی می‌شد که توان خواننده را برای خوانش آن به تحلیل می‌برد و چه‌بسا خواننده کتاب را نیمه‌کاره رها می‌کرد. چراکه جز تحقیر، خشونت، فقر، ترس و اضطراب چیز دیگری از آن بیرون نمی‌آمد. اما نویسنده توانسته با توسل به روایتی آمیخته به طنز (مثل درازی قد راوی در ایام نوجوانی و رسیدنش به فصل بعدی) و عبور گذرا از صحنه‌های تلخ (مثل وحشت راوی زمانی که از خواب برمی‌خواست، اما مادرش را نمی‌یافت) کتابی خواندنی را به خواننده هدیه دهد.

شهلا زرلکی، نویسنده کتاب، قبلا در کتاب «در خدمت و خیانت زنان» نشان داده است که زن جسور و شجاعی ا‌ست و از حمله‌های منتقدان و قضاوت‌ خوانندگان نمی‌ترسد. او در کتاب قبلی‌اش برخی از رازهای مگوی زنان را برملا کرد و شناخت جدیدی از زنان به خواننده‌اش داد. رازهایی که خوانندگانِ زنِ کتاب احتمالا تمایلی به افشاشدن آنها به‌خصوص از جانب یک زن نداشتند و به همین دلیل خیلی از منتقدان نقدهای تندی بر کتاب نوشتند. اما «در خدمت و خیانت زنان» برای چندمین بار تجدید چاپ شد و سیل انتقادها و تخطئه‎‌ها در مقابل رازهای فاش‌شده کاری از پیش نبرد.

در «اعتراف‌باز» نیز خانم زرلکی دوباره خِرق عادت می‌کند و برخلاف جریان آب شنا می‌کند. می‌دانیم که عموم مردم (به ویژه در فضای مجازی) تمایل غریبی برای نشان دادن تصویری جذاب، دارا، فرهیخته و با گذشته‌ای پرافتخار از خود و خانواده خود دارند، اما نویسنده‌ کتاب از فقر اقتصادی و فرهنگی خانواده‌اش می‌گوید و ابایی از قضاوت خوانندگانش ندارد. فقری که برای خیلی از همنسلان ما موضوعی ملموس و آشناست، اما همه‌ ما تلاش ‌می‌کنیم آن را پشت پرده فراموشی‌ها و کتمان‌ها پنهان کنیم تا مبادا دیگران پی به گذشته‌ دردناک ما ببرند و شأن اجتماعی ما را پایین بپندارند!

معتقدم لازم است نهضتی برای اینگونه اعتراف‌ها راه بیفتد تا بلکه نقاب‌های پیدا و ناپیدای خود را کنار بزنیم تا بتوانیم خود واقعی‌مان را از پس پرده بیرون بکشیم و شاید در این صورت بتوانیم با شخصیت گذشته و حالِ «حقیقیِ» خود در جامعه ظاهر شویم. در این صورت است که می‎توانیم انرژی‌ خود را مصروف بازسازی خودِ واقعی‌مان بکنیم و از هدررفت آن برای حفظ نقاب پوشالی جلوگیری کنیم.

................ تجربه‌ی زندگی دوباره ...............

نگاه تاریخی به جوامع اسلامی و تجربه زیسته آنها نشان می‌دهد که آنچه رخ داد با این احکام متفاوت بود. اهل جزیه، در عمل، توانستند پرستشگاه‌های خود را بسازند و به احکام سختگیرانه در لباس توجه چندانی نکنند. همچنین، آنان مناظره‌های بسیاری با متفکران مسلمان داشتند و کتاب‌هایی درباره حقانیت و محاسن آیین خود نوشتند که گرچه تبلیغ رسمی دین نبود، از محدودیت‌های تعیین‌شده فقها فراتر می‌رفت ...
داستان خانواده شش‌نفره اورخانی‌... اورهان، فرزند محبوب پدر است‌ چون در باورهای فردی و اخلاق بیشتر از همه‌ شبیه‌ اوست‌... او نمی‌تواند عاشق‌ شود و بچه‌ داشته‌ باشد. رابطه‌ مادر با او زیاد خوب نیست‌ و از لطف‌ و محبت‌ مادر بهره‌ای ندارد. بخش‌ عمده عشق‌ مادر، از کودکی‌ وقف‌ آیدین‌ می‌شده، باقی‌مانده آن هم‌ به‌ آیدا (تنها دختر) و یوسف‌ (بزرگ‌‌ترین‌ برادر) می‌رسیده است‌. اورهان به‌ ظاهرِ آیدین‌ و اینکه‌ دخترها از او خوش‌شان می‌آید هم‌ غبطه‌ می‌خورد، بنابراین‌ سعی‌ می‌کند از قدرت پدر استفاده کند تا ند ...
پس از ۲۰ سال به موطن­‌شان بر می­‌گردند... خود را از همه چیز بیگانه احساس می‌­کنند. گذشت روزگار در بستر مهاجرت دیار آشنا را هم برای آنها بیگانه ساخته است. ایرنا که که با دل آکنده از غم و غصه برگشته، از دوستانش انتظار دارد که از درد و رنج مهاجرت از او بپرسند، تا او ناگفته‌­هایش را بگوید که در عالم مهاجرت از فرط تنهایی نتوانسته است به کسی بگوید. اما دوستانش دلزده از یک چنین پرسش­‌هایی هستند ...
ما نباید از سوژه مدرن یک اسطوره بسازیم. سوژه مدرن یک آدم معمولی است، مثل همه ما. نه فیلسوف است، نه فرشته، و نه حتی بی‌خرده شیشه و «نایس». دقیقه‌به‌دقیقه می‌شود مچش را گرفت که تو به‌عنوان سوژه با خودت همگن نیستی تا چه رسد به اینکه یکی باشی. مسیرش را هم با آزمون‌وخطا پیدا می‌کند. دانش و جهل دارد، بلدی و نابلدی دارد... سوژه مدرن دنبال «درخورترسازی جهان» است، و نه «درخورسازی» یک‌بار و برای همیشه ...
همه انسان‌ها عناصری از روباه و خارپشت در خود دارند و همین تمثالی از شکافِ انسانیت است. «ما موجودات دوپاره‌ای هستیم و یا باید ناکامل بودن دانشمان را بپذیریم، یا به یقین و حقیقت بچسبیم. از میان ما، تنها بااراده‌ترین‌ها به آنچه روباه می‌داند راضی نخواهند بود و یقینِ خارپشت را رها نخواهند کرد‌»... عظمت خارپشت در این است که محدودیت‌ها را نمی‌پذیرد و به واقعیت تن نمی‌دهد ...