آخرین بینش‌ها | الف


«مردی که زنش را با کلاه اشتباه گرفت» عنوانی مناسب برای یک اثر داستانی سوررئال یا یک نمایشنامه‌ی بدیع است. حتی بریده‌هایی از آن کتاب هم این نظر را تأیید می‌کنند. اما این کتاب یک اثر علمی است در باب ماجراهایی عجیب و دور از ذهن که بیماران روانی گرفتارشان بوده‌اند. اما سبک و نثر کتاب «رودخانه‌ی آگاهی» [The River of Consciousness] به‌گونه‌ای است که آن را به سطح ادبیات ارتقا داده است. این است هنر نویسندگی. این است هنر آلیور ساکس [Oliver Sacks] که از هر انگشتش یک علم، یک هنر، یک شاهکار می‌بارد.

خلاصه کتاب رودخانه آگاهی» [The River of Consciousness]  آلیور ساکس [Oliver Sacks]

آلیور ساکسِ انگلیسی (1933-2015) هم یک دانشمند طراز اول است و هم نویسنده‌ای درجه‌یک. تخصص اصلی او مغز و اعصاب است. اما به همه‌ی دانش‌های زیستی، طبیعی و حتی تئوریک علاقه و اشراف دارد و به‌طور جدی و گسترده در آن‌ها کار کرده است. «رودخانه‌ی آگاهی» این تنوع و گستردگی را به‌خوبی بازتاب می‌دهد؛ آخرین کتاب ساکس که پس از مرگش منتشر شد.

این کتاب از ده مقاله‌ی جالب و خواندنی تشکیل شده که ده‌ها مطلب را در خود جای داده‌اند. مقاله‌ی اول، «نگاهی تازه به گیاه‌شناسی در قرن نوزدهم»، به آزمایش‌های جالب و نظریه‌پردازی‌های شگفت‌انگیز چارلز داروین در باب گیاهان می‌پردازد. در اذهان مردمان این مطلب رسوخ کرده که داروین به حیوانات توجه زیادی داشته. اما این‌طور نیست. علاقه‌ی او بیشتر متوجه گیاهان بود و در این زمینه گفتنی‌های بسیاری دارد.

مقاله‌ی دوم، «سرعت»، درباره‌ی ادراک زمان و حرکت است. مسئله این است که ساختارهای زیست‌شناختی گوناگون موجودات زنده چگونه بستر ادراک زمان و حرکت را فراهم می‌کنند و اساساً چگونه بر هم تأثیر می‌گذارند؟ همان‌گونه که از عنوان مقاله‌ی بعدی، «قدرت ادراک: حیات ذهنی گیاهان و کرم‌ها»، برمی‌آید، درباره‌ی گیاهان و کرم‌هاست؛ دو نوع موجودی که گمان می‌رود کمترین مقدار ادراک را دارند، طوری که حداقلی و بسیار ناقابل است! اما در این بخش می‌بینیم که کرم‌ها و حتی گیاهان جداً هوشمندند و خیلی حساب‌شده عمل می‌کنند، به‌طوری که حتی آزمایش‌های بدون تکنولوژی داروین در قرن نوزدهم نشان می‌دهد که کرم‌ها لایق این هستند که هوشمند به شمار آیند، زیرا آن‌ها تقریباً به همان شیوه‌ای عمل می‌کنند که انسان‌ها در شرایط مشابه دست به عمل می‌زنند.

مقاله‌ی چهارم، «آن مسیر دیگر: فروید عصب‌شناس»، به جنبه‌ای فراموش‌شده اما مهم از فروید می‌پردازد. همگان فروید را به‌عنوان روان‌شناس به یاد می‌آورند اما کمتر کسی می‌داند که او در اصل پزشک عصب‌شناس و کالبدشناس بود. با فعالیت‌هایش در این زمینه آشنا می‌شویم و یک نمونه‌ی جدی را بیشتر مطالعه می‌کنیم: حافظه.

حافظه در مقاله‌ی بعدی، «خطاپذیری حافظه»، دقیق‌تر بررسی می‌شود و نویسنده درباره‌ی خطاها و تحریف‌های عجیب و غریب آن مطالب جالبی مطرح می‌کند. مقاله‌ی ششم، «اشتباهی شنیدن»، درباره‌ی خطاهای شنوایی است. مقاله‌ی هفتم، «خویشتن خلاق»، دوگانه‌ی تقلید/خلاقیت را در زمینه‌های گوناگون واکاوی می‌کند. و اما مقاله‌ی هشتم.

آخ‌آخ مقاله‌ی هشتم! «احساس مبهم ناخوشی». چیزی نمی‌گویم. باید خواندش. باید خواند کالبدشکافی چیزی که آن را در پشت این جمله تجربه می‌کنیم: «حالم خوب نیست.» مقاله‌ی بعدی، «رودخانه‌ی آگاهی»، جریان آگاهی را بررسی می‌کند؛ همان جریان سیال ذهن که بی‌واسطه تجربه‌اش می‌کنیم. ساکس آن را در حالت‌های عادی و غیرعادی تحلیل می‌کند.

مقاله‌ی دهم و پایانی، «نقطه‌ی کور: فراموشی و غفلت در علم»، با دلایل و نمونه‌های متعدد نشان می‌دهد که سیر علم در تاریخ خطی و پیوسته نبوده، بلکه پیچ‌وتاب داشته و منقطع بوده است. امروزه خیلی از غفلت‌های عجیب‌وغریب دانشمندان گذشته را فراموش کرده‌ایم، و به همین دلیل، تصورمان از کلّیت جریان علم نقص جدی دارد. توجه به این نکته ما را هم متواضع‌تر می‌سازد و هم محتاط‌تر و دقیق‌تر.

واضح است که این اشاره‌های کلی به موضوعِ مقاله‌ها نمی‌تواند «کیفیت» مطالب‌شان را خوب نشان دهد. شاید بریده‌ای از کتاب، هر چند کوتاه، این کیفیت را بهتر آشکار می‌کند. اما گزینش یک تکه‌متن از کتابی که هر صفحه‌اش دلچسب است، آسان نیست. سخت است گزینش پاراگرافی از کتابی که از آگاهی گیاهان و حشرات تا آگاهی نوابغ بزرگ را در خود جای داده است. به شانس متوسل می‌شوم و سرکتاب باز می‌کنم. صفحه‌ی بیست‌وهشت: «اولین تحقیق نظام‌مند را آلبرت هایم، زمین‌شناس سویسی، در سال 1892 انجام داد؛ او حالت روحی سی نفر را بررسی کرد که از سقوط در آلپ جان به‌در برده بودند. هایم پی برد که فعالیت ذهنی فرد بسیار زیاد می‌شود و به سرعتی صد برابر می‌رسد. زمان بی‌اندازه کش می‌آید. در بسیاری از موارد کل گذشته‌ی شخص به‌سرعت در ذهنش مرور می‌شود. او نوشت در این وضعیت هیچ اضطرابی نیست، بلکه پذیرشی عمیق وجود دارد.» بی‌جهت نیست که یکی از نویسندگان پس از مرگ ساکس گفت که ما، علاوه بر یک دانشمند، یک نویسنده‌ی بااستعداد و دست‌ودل‌باز را هم از دست دادیم.

ساکس در سال 2015 دچار متاستاز تومور چشمی شد. خودش پزشک بزرگی بود و فهمید که دیگر به آخر خط رسیده است و اعلام کرد که چند ماه بیشتر زنده نخواهد ماند. در همان اوان گفت: «می‌خواهم و امیدوارم که در فرصت باقی‌مانده، دوستی‌هایم را عمیق‌تر سازم، از کسانی که دوست‌شان دارم خداحافظی کنم، بیشتر بنویسم، اگر قدرتش را داشته باشم، سفر کنم، و به سطوح جدیدی از فهم و بینش برسم.» این کتاب مصداق آن فهم و بینش است.

[این کتاب با ترجمه ماندانا فرهادیان منتشر شده است.]

................ تجربه‌ی زندگی دوباره ...............

کتاب جدید کانمن به مقایسه موارد زیادی در تجارت، پزشکی و دادرسی جنایی می‌پردازد که در آنها قضاوت‌ها بدون هیچ دلیل خاصی بسیار متفاوت از هم بوده است... عواملی نظیر احساسات شخص، خستگی، محیط فیزیکی و حتی فعالیت‌های قبل از فرآیند تصمیم‌گیری حتی اگر کاملاً بی‌ربط باشند، می‌توانند در صحت تصمیمات بسیار تاثیر‌گذار باشند... یکی از راه‌حل‌های اصلی مقابله با نویز جایگزین کردن قضاوت‌های انسانی با قوانین یا همان الگوریتم‌هاست ...
لمپن نقشی در تولید ندارد، در حاشیه اجتماع و به شیوه‌های مشکوکی همچون زورگیری، دلالی، پادویی، چماق‌کشی و کلاهبرداری امرار معاش می‌کند... لمپن امروزی می‌تواند فرزند یک سرمایه‌دار یا یک مقام سیاسی و نظامی و حتی یک زن! باشد، با ظاهری مدرن... لنین و استالین تا جایی که توانستند از این قشر استفاده کردند... مائو تسه تونگ تا آنجا پیش رفت که «لمپن‌ها را ذخایر انقلاب» نامید ...
نقدی است بی‌پرده در ایدئولوژیکی شدن اسلامِ شیعی و قربانی شدن علم در پای ایدئولوژی... یکسره بر فارسی ندانی و بی‌معنا نویسی، علم نمایی و توهّم نویسنده‌ی کتاب می‌تازد و او را کاملاً بی‌اطلاع از تاریخ اندیشه در ایران توصیف می‌کند... او در این کتاب بی‌اعتنا به روایت‌های رقیب، خود را درجایگاه دانایِ کل قرار داده و با زبانی آکنده از نیش و کنایه قلم زده است ...
به‌عنوان پیشخدمت، خدمتکار هتل، نظافتچی خانه، دستیار خانه سالمندان و فروشنده وال‌مارت کار کرد. او به‌زودی متوجه شد که حتی «پست‌ترین» مشاغل نیز نیازمند تلاش‌های ذهنی و جسمی طاقت‌فرسا هستند و اگر قصد دارید در داخل یک خانه زندگی کنید، حداقل به دو شغل نیاز دارید... آنها از فرزندان خود غافل می‌شوند تا از فرزندان دیگران مراقبت کنند. آنها در خانه‌های نامرغوب زندگی می‌کنند تا خانه‌های دیگران بی‌نظیر باشند ...
تصمیم گرفتم داستان خیالی زنی از روستای طنطوره را بنویسم. روستایی ساحلی در جنوب شهر حیفا. این روستا بعد از اشغال دیگر وجود نداشت و اهالی‌اش اخراج و خانه‌هایشان ویران شد. رمان مسیر رقیه و خانواده‌اش را طی نیم قرن بعد از نکبت 1948 تا سال 2000 روایت می‌کند و همراه او از روستایش به جنوب لبنان و سپس بیروت و سپس سایر شهرهای عربی می‌رود... شخصیت کوچ‌داده‌شده یکی از ویژگی‌های بارز جهان ما به شمار می‌آید ...