زندگی لای دندان‌های سگ | فرهیختگان

آدمی همیشه مرگ را پایانی بر رنج‌ها و درد‌های دنیایی تصور کرده است. مرگی که یک روز ناخوانده می‌آید و ما را از تعلقات‌مان جدا می‌کند؛ اما اگر بر این گمان باشیم که رنج‌ها با مرگ پایان نمی‌یابند و تنها ما روح‌های سرگردانی می‌شویم که دیگر اشرافی بر زندگی و اراده‌ای بر تغییر نداریم، همان‌گونه که وقتی زنده‌ایم گاه نمی‌توانیم چیزی را تغییر دهیم، آیا می‌فهمیم چه زمانی زنده بوده‌ایم و چه زمانی مرده‌ایم؟

این سگ می‌خواهد رکسانا را بخورد  قاسم کشکولی

رمان «این سگ می‌خواهد رکسانا را بخورد»، اثر قاسم کشکولی روایتی است که در این بستر شکل می‌گیرد. داستان از سقوط شخصیتی به نام رکسانا، از طبقه پنجم ساختمانی که محل زندگی او و همسرش، کاوه است، آغاز می‌شود. کاوه، راوی اول‌شخص رمان، که در نجات او ناکام می‌ماند، درصدد پنهان کردن جسد رکسانا برای فرار از قضاوت مردمی است که می‌داند او را متهم خواهند کرد. زمان ایستاده است. با جلو نرفتن زمان و تلاش بیهوده راوی و حرکت مدور او و برگشت به نقطه اول زمانی و مکانی، این فرضیه در ذهن شکل می‌گیرد که راوی نیز به همراه رکسانا سقوط کرده و مرده و به مثابه روح سرگردانی است که مرگ را نپذیرفته است و در حال روایت تمام رویدادهای زندگی‌اش در هاله‌ای از شک و ابهام بعد از مرگ است؛ روایتی که مرز بین حال و گذشته در آن از بین رفته است.

سقوط رکسانا، سقوط آدمی به ورطه تنهایی است. راوی شاعری تنهاست که تنهایی خود و خلائی را که از نبود مادر در دوران کودکی‌اش نشات می‌گیرد، به وسیله زنان دیگر پر می‌کند. او به دنبال آغوشی مادرانه، همواره مغلوب زنان بوده است. درواقع ما با داستانی شگرف روبه‌رو هستیم که در هزارتوی تاریکی که واقعیت و احتمال از هم تفکیک‌ناپذیرند، قرار دارد. بی‌معنایی زمان و مکان، مخاطب را به این سمت سوق می‌دهد که راوی مرده است اما هنوز با رنج‌ها، کمبودها، سرکوب‌ها و وابستگی‌های زندگی خود در جدال است؛ از صندلی عهد نیکلای گرفته تا وابستگی متفاوت روانی او به زنانی که گاه مرزها و کدهای شخصیتی آنها، به هم می‌آمیزد، هرچند که شخصیت‌ها به اقتضای کارکرد و جایگاه خود، ساخته و پرداخته می‌شوند.

کاوه راوی غیرموثقی است که روایتی چندگانه از اتفاقی واحد را تعریف می‌کند و در خلال آنها، اطلاعات موردنیاز مخاطب را به او می‌دهد. نویسنده با استفاده از این راوی غیرقابل اعتماد، از یک جایی به بعد دیگر نمی‌تواند یا نمی‌خواهد خواننده را دچار شوق کشف واقعیت کند بلکه او را معطوف به شناخت خود راوی می‌کند، و زبان پیش‌برنده داستان نیز، به تصویر کردن روان راوی نیز کمک می‌کند، زیرا ذهن مخاطب را بر ذهن راوی و شیوه طرح خرده‌روایت‌ها مسلط می‌کند.
به قطعیت نرسیدن رویدادها در پایان‌بندی این رمان، آمیختگی مرز احتمالات، مدور بودن روایات و چندپارگی شخصیت و درگیری راوی با خود و بحران هویت، که از ویژگی‌های داستان‌های پست‌مدرن نیز هست، در این رمان نمود پیدا می‌کند. درواقع رمان پست‌مدرن رابطه‌ای با واقعیتی واحد ندارد و هربار که واقعیت از لابه‌لای داستان سر می‌کشد، زیر انبوهی از احتمالات دفن می‌شود.
رمان «این سگ می‌خواهد رکسانا را بخورد»، جهانی را بر محور احتمالات می‌سازد و مخاطب را با این سوال مواجه می‌کند که آیا واقعیت همان چیزی است که تصور می‌کند؟ آیا واقعیتی وجود دارد؟ آیا دانستن توهمی بیش نیست؟ و آیا همان‌گونه که زندگی می‌کند، می‌میرد؟

[رمان ایرانی «این سگ می‌خواهد رکسانا را بخورد» نوشته قاسم کشکولی در 244صفحه توسط نشر بوتیمار منتشر شده است و در سال 1397 جایزه مهرگان ادب را از آن خود کرده است.]
 

................ تجربه‌ی زندگی دوباره ...............

بی‌فایده است!/ باد قرن‌هاست/ در کوچه‌ها/ خیابان‌ها/ می‌چرخد/ زوزه می‌کشد/ و رمه‌های شادی را می‌درد./ می‌چرخم بر این خاک/ و هرچه خون ماسیده بر تاریخ را/ با اشک‌هایم می‌شویم/ پاک نمی‌شود... مانی، وزن و قافیه تنها اصولی بودند که شعر به وسیلهء آنها تعریف می‌شد؛ اما امروزه، توجه به فرم ذهنی، قدرت تخیل، توجه به موسیقی درونی کلمات و عمق نگاه شاعر به جهان و پدیده‌های آن، ورای نظام موسیقایی، لازمه‌های شعری فاخرند ...
صدای من یک خیشِ کج بود، معوج، که به درون خاک فرومی‌رفت فقط تا آن را عقیم، ویران، و نابود کند... هرگاه پدرم با مشکلی در زمین روبه‌رو می‌شد، روی زمین دراز می‌کشید و گوشش را به آنچه در عمق خاک بود می‌سپرد... مثل پزشکی که به ضربان قلب گوش می‌دهد... دو خواهر در دل سرزمین‌های دورافتاده باهیا، آنها دنیایی از قحطی و استثمار، قدرت و خشونت‌های وحشتناک را تجربه می‌کنند ...
احمد کسروی به‌عنوان روشنفکری مدافع مشروطه و منتقد سرسخت باورهای سنتی ازجمله مخالفان رمان و نشر و ترجمه آن در ایران بود. او رمان را باعث انحطاط اخلاقی و اعتیاد جامعه به سرگرمی و مایه سوق به آزادی‌های مذموم می‌پنداشت... فاطمه سیاح در همان زمان در یادداشتی با عنوان «کیفیت رمان» به نقد او پرداخت: ... آثار کسانی چون چارلز دیکنز، ویکتور هوگو و آناتول فرانس از ارزش‌های والای اخلاقی دفاع می‌کنند و در بروز اصلاحات اجتماعی نیز موثر بوده‌اند ...
داستان در زاگرب آغاز می‌شود؛ جایی که وکیل قهرمان داستان، در یک مهمانی شام که در خانه یک سرمایه‌دار برجسته و بانفوذ، یعنی «مدیرکل»، برگزار شده است... مدیرکل از کشتن چهار مرد که به زمینش تجاوز کرده بودند، صحبت می‌کند... دیگر مهمانان سکوت می‌کنند، اما وکیل که دیگر قادر به تحمل بی‌اخلاقی و جنایت نیست، این اقدام را «جنایت» و «جنون اخلاقی» می‌نامد؛ مدیرکل که از این انتقاد خشمگین شده، تهدید می‌کند که وکیل باید مانند همان چهار مرد «مثل یک سگ» کشته شود ...
معلمی بازنشسته که سال‌های‌سال از مرگ همسرش جانکارلو می‌گذرد. او در غیاب دو فرزندش، ماسیمیلیانو و جولیا، روزگارش را به تنهایی می‌گذراند... این روزگار خاکستری و ملا‌ل‌آور اما با تلألو نور یک الماس در هم شکسته می‌شود، الماسی که آنسلما آن را در میان زباله‌ها پیدا می‌کند؛ یک طوطی از نژاد آمازون... نامی که آنسلما بر طوطی خود می‌گذارد، نام بهترین دوست و همرازش در دوران معلمی است. دوستی درگذشته که خاطره‌اش نه محو می‌شود، نه با چیزی جایگزین... ...