دل‌ها گرفته بود، گرفته‌تر از آسمان ابری.نفس‌ها سنگین، دست‌ها یخ‌زده‌، چشم‌ها خشکیده و قلب‌ها بیگانه بود.کودکان گرسنه،پدران خسته ومادران رنگ‌پریده؛زمستان بود... .
چارلز دیکنز در زمستان ویکتوریایی، نگاهی دارد به زمستان درون قلب‌ها؛ زمستانی سر‌د‌تر از زمستان طبیعت.

سرود کریسمس

«سرود کریسمس»، قصه مردانی از تبار زمستان است؛ مردانی مانند اسکروج «سرمای درونش، سیمای سالخورده‌اش را منجمد، دماغ نوک‌تیزش را سفت، گونه‌هایش را پر چروک، گام‌هایش را خشک، چشمانش را سرخ و لبان نازکش را کبود کرده بود... .هاله‌ای از سرما، سر و روی او را در میان گرفته بود. او هرجا پا می‌گذاشت، سرمای وجودش را با خود می‌برد. از شدت این سرما، هوای دفتر کار او، حتی در چله تابستان، یخبندان بود.»

دیکنز ساختاری ساده انتخاب می‌کند تا محتوا در قالب بنشیند و زیر سایه فرم قرار نگیرد.پی‌رنگ مستحکم است. توصیفات دقیق و دلنشین هستند. نویسنده داستانش را به گره‌های پیچیده وابسته نمی‌کند و مخاطب را فریب نمی‌دهد. دیکنز با مخاطب صمیمی ا‌‌ست و از فرم همان‌قدر بهره‌می‌گیرد که محتوا گنجایش آن را دارد. مخاطب چنین صمیمیتی را درک می‌کند؛ در عرض سه روز، ۶۰۰۰ نسخه به فروش می‌رسد.

جشن کریسمس که کمرنگ شده بود با سرود چارلز دیکنز زنده می‌ماند. شخصیت اسکروج تبدیل به یک نماد می‌شود و یکی از ۲۴۷ واژه‌ای ا‌ست که داستان‌های دیکنز را وارد لغت‌نامه می‌کند‌. شاید بهبود شرایط کارگران در انقلاب‌های صنعتی دیگر، مرهون سرود کریسمس باشد. بنابراین می‌توان گفت چارلز دیکنز به هدف اولیه خود از نگارش این داستان رسید. هرچند او فروتنانه نوشته‌هایش را زمان‌مند می‌داند؛ «آن‌قدرها خودشیفته نیستم که تصور کنم کتاب‌هایم را مردمانی غیر از مردم زمانه خودم بخوانند.» اما زمان گنجایش برخی مفاهیم را ندارد.چارلز دیکنز روی تکامل انسان متمرکز است و از سراب شروع می‌کند تا به آب برسد؛ از تشنه‌ای می‌گوید که توهم سیراب شدن دارد.

دیکنز رسیدن را به برگشتن گره می‌زند؛ برگشتن از سراب. گذشته را زنده می‌کند و در آیینه «حال»، آینده را نشان می‌دهد؛ فرصت‌های از دست رفته را به یاد می‌آورد اما به پوچی نمی‌رسد و امید را زنده‌نگه می‌دارد. چارلز دیکنز از حسرت دیروز، فرصتی برای فردا فراهم می‌کند؛ فردایی که روح به آرامش برسد. سرود کریسمس، روایت کشمکشی ابدی است میان جسم و روح. تنفسی ا‌ست در هوای غبار آلود تن. تلاشی ا‌ست برای یافتن حقیقت در میان انبوهی از مجاز‌ها و تابشی از خورشید یقین در زمستانی وهم‌آلود.

جام جم

................ تجربه‌ی زندگی دوباره ...............

مشاوران رسانه‌ای با شعار «محصول ما شک است» می‌کوشند ابهام بسازند تا واقعیت‌هایی چون تغییرات اقلیمی یا زیان دخانیات را زیر سؤال ببرند. ویلیامسن در اینجا فلسفه را درگیر با اخلاق و سیاست می‌بیند: «شک، اگر از تعهد به حقیقت جدا شود، نه ابزار آزادی بلکه وسیله گمراهی است»...تفاوت فلسفه با گفت‌وگوی عادی در این است که فیلسوف، همان پرسش‌ها را با نظام‌مندی، دقت و منطق پی می‌گیرد ...
عوامل روان‌شناختی مانند اطمینان بیش‌ازحد، ترس از شکست، حس عدالت‌طلبی، توهم پولی و تاثیر داستان‌ها، نقشی کلیدی در شکل‌گیری تحولات اقتصادی ایفا می‌کنند. این عوامل، که اغلب در مدل‌های سنتی اقتصاد نادیده گرفته می‌شوند، می‌توانند توضیح دهند که چرا اقتصادها دچار رونق‌های غیرمنتظره یا رکودهای عمیق می‌شوند ...
جامعیت علمی همایی در بخش‌های مختلف مشخص است؛ حتی در شرح داستان‌های مثنوی، او معانی لغات را باز می‌کند و به اصطلاحات فلسفی و عرفانی می‌پردازد... نخستین ضعف کتاب، شیفتگی بیش از اندازه همایی به مولانا است که گاه به گزاره‌های غیر قابل اثبات انجامیده است... بر اساس تقسیم‌بندی سه‌گانه «خام، پخته و سوخته» زندگی او را در سه دوره بررسی می‌کند ...
مهم نیست تا چه حد دور و برِ کسی شلوغ است و با آدم‌ها –و در بعضی موارد حیوان‌ها- در تماس است، بلکه مهم احساسی است که آن شخص از روابطش با دیگران تجربه می‌کند... طرفِ شما قبل از اینکه با هم آشنا شوید زندگی خودش را داشته، که نمی‌شود انتظار داشت در زندگی‌اش با شما چنان مستحیل شود که هیچ رد و اثر و خاطره‌ای از آن گذشته باقی نماند ...
از فروپاشی خانواده‌ای می‌گوید که مجبور شد او را در مکزیک بگذارد... عبور از مرز یک کشور تازه، تنها آغاز داستان است... حتی هنگام بازگشت به زادگاهش نیز دیگر نمی‌تواند حس تعلق کامل داشته باشد... شاید اگر زادگاهشان کشوری دموکرات و آزاد بود که در آن می‌شد بدون سانسور نوشت، نویسنده مهاجر و آواره‌ای هم نبود ...