ابتذال شر، چگونه انسان را ناانسان می‌کند؟ | آرمان امروز


سوزان نیمن [Susan Neiman] فیلسوف اخلاق آمریکایی است. او سال‌ها است که در آلمان زندگی می‌کند و در دانشگاه‌های آلمان نیز درس می‌دهد. او رساله دکترایش را در دانشگاه هاروارد زیرنظر دو استاد راهنما - جان رالز و کَوِل - نوشت که به‌زعم مصطفی ملکیان یکی از آنها هم برای کارنامه یک شخص کافی‌اند. ملکیان درباره کتاب این نویسنده، «درس گرفتن از آلمانی‌ها»(خاطره شر و مساله نژادِ مرتبط با آن) [Learning from the Germans : race and the memory of evil] که با ترجمه محمد مصطفی‌بیات از سوی نشر برج منتشر شده، می‌گوید: «تمام این کتاب سعی در جهت این است که چه درس‌هایی باید از آلمانی‌ها یاد بگیریم و نگذاریم کشورهایمان -آمریکا و آلمان- دوقطبی شود. به‌دلیل اینکه جامعه ما نیز جامعه‌ای به‌شدت قطبی‌شده، فکر می‌کنم خواندن این کتاب امروزه بسیار برای ما ضروری است و فقط نباید گفت که مفید است؛ اصلا ضروری است که اینها چطور نگذاشتند جامعه‌شان دوقطبی شود.»

خلاصه درس گرفتن از آلمانی‌ها»(خاطره شر و مساله نژادِ مرتبط با آن) [Learning from the Germans : race and the memory of evil]

به‌سختی می‌توان میراث‌های اخلاقی را شناسایی کرد و حتی نادیده گرفت؛ زیرا تعادل در اصلاح و میل به بهبود جوامع و حرکت رو به جلو، یک تحول ملموس است. میلان کوندرا، نویسنده چک، آن را «مبارزه با فراموشی» می‌نامد و از نظر او دو کشور آلمان و ایالات متحده، هردو با دموکراسی موفق و مرفه، مطالعات موردی متضادی ارائه می‌کنند. آلمان و ایالات متحده با میراث شرارت‌های نژادپرستانه خود به‌گونه‌ای متفاوت رفتار می‌کنند و عواقب آن در ادیسه‌ای گسترده توسط فیلسوف و مقاله‌نویس آمریکایی سوزان نیمن بررسی می‌شود. «درس‌گرفتن از آلمانی‌ها؛ خاطره شر و مساله نژادِ مرتبط با آن»، فرایندی است که به‌شدت تحت‌تأثیر زندگی‌نامه نویسنده است. نیمن که در دوران حقوق مدنی در جنوب آمریکا بزرگ شده و بخش اعظم زندگی بزرگسالی خود را در برلین و اطراف آن به‌عنوان یک زن یهودی گذرانده، گوشِ دقیق و تیزی برای ناراحتی‌ها و ناهنجاری‌ها و تیک‌های کوچک احساس گناه و اجتناب دارد. او می‌نویسد: «این مساله که آیا یهودیان باید به‌عنوان افراد سفیدپوست به‌حساب بیایند یا نه، در جنوب جایی‌که من بزرگ شدم، کاملا قابل پذیرش نبود.»

یکی از بستگان امت تیل، نوجوانی که به اتهام توهین به یک زن سفیدپوست در می‌سی‌سی‌پی در سال 1955 بدون محاکمه قانونی حلق‌آویز شد، به شواهدِ محلیِ تلخی اشاره می‌کند: «اگر کاتولیک بودم و در جنوب زندگی می‌کردم، نگران می‌شدم. اگر یهودی بودم، وسایلم را جمع می‌کردم. اگر سیاه‌پوست بودم، برای همیشه می‌رفتم.» با اقامت در برلین غربی در سال 1982 (یک سال پیش از آشفتگی‌های آلمان 1983 بر سر استقرار کلاهک‌های هسته‌ای شوروی در آلمان تقسیم‌شده)، علاقه او به Vergangenheitsaufarbeitung - یک عبارت پیچیده و زیبای آلمانی، به‌معنای «مبارزه برای غلبه بر گذشته» معطوف شد.

نیمن معتقد است که آلمان این حق را در رابطه با رفتارش با میراث هیتلر دارد. اما آمریکا، به‌ویژه در منطقه جنوب، در مواجهه با سابقه خود در مورد میراث برده‌داری و تعصب نژادی، چنین نکرده است. او اشاره می‌کند که برلین به‌تنهایی بیش از 400 بنای یادبود برای قربانیان نازی‌ها دارد، از جمله نوآوری اخیر استولپرشتاین – پلاک‌های برنزی - صفحاتِ برنزی شکل و برآمده روی سنگفرش‌های شهر که نام قربانیان رژیم روی آن نوشته شده است. یافتن بناهای تاریخی مهم برای قربانیان نژادپرستی در سراسر ایالات متحده بسیار دشوارتر است، چه رسد به قلب برده‌داری جنوب که جای خود دارد.

واضح است که آلمان مدرن با جدیت وظیفه خود را در قبال گذشته رعایت می‌کند و آن را در سنت‌های سیاسی خود قرار می‌دهد - تصویری از ویلی برانت که در محله یهودی‌نشین ورشو در سال 1970 به زانو درآمد، الگویی برای توبه ایجاد کرد؛ همان‌طور که نیمن اشاره می‌کند، همه اینها بخش قابل ستایش دی‌ان‌ایِ مدرن آلمان است: «اولین تکلیف گزارشگری من در آلمان غربی در سال 1988 شامل گذراندن وقت در مدرسه‌ای بود که در آن معلم تاریخ مترقی آنها درسی را درمورد رایش سوم آماده می‌کرد؛ و این درحالی بود که نوجوانان در کلاس با اصرار از معلم می‌پرسیدند که «قرار است» درمورد وقایعی که احساس می‌کردند چه برداشتی داشته باشند. معلم تاکید داشت که این موضوع به آنها مرتبط نیست؛ زیرا گذشتِ زمان و مرگِ یک نسل با تجربه مستقیم از آلمان هیتلری، این خلا را گسترده‌تر و حادتر می‌کند.»

در سال‌های اخیر با موج جدیدی از زندگی‌نامه‌ها از جمله کار بزرگ یان کرشاو تا تمرکز ولکر اولریچ درباره شخصیت آدولف هیتلر بحث داغی در جهان معاصر به راه انداخته است. آنها بین تمرین‌کنندگانی مانند اولریچ یا یواخیم فستِ قبل از او، که معتقدند کاوش در «هیتلر مُرد» به کشف اسرار روانِ سیاسی او کمک می‌کند و کسانی که معتقدند مطالعه ایده‌ها و سیاست‌ها ثمره بیش‌تری می‌دهد، تقسیم می‌شوند. برندان سیمز، مورخ کمبریج، این‌گونه هیتلر را توصیف می‌کند: فقط جهان می‌تواند بسیاری از پژوهش‌های اخیر در مورد بلشویسم و رقابت با اتحاد جماهیر شوروی برای ردای فتح را به چالش بکشد. به‌عقیده نویسنده، بیش از وسواس فزاینده به بلشویسم، این سرمایه‌داری انگلیسی-آمریکایی بود که ایدئولوژی رایش سوم را در سال‌های شکل‌گیری آن به پیش بُرد. تجربه سرجوخه هیتلر در جنگ جهانی اول باعث تحسین او از صلابت ماشین جنگی بریتانیا و توجه حسادت‌آمیز به سربازان آمریکایی در نبردهای نهایی شد. برخورد با نظامیان آمریکایی آلمانی‌تبار در تابستان 1918 چنان تأثیر عمیقی بر جای گذاشت که او به این نتیجه رسید که سرزمین پدری از درخشان‌ترین و بهترین‌هایش «خالی شده» و یهودیان خیانتکار جایگزین آن شده‌اند.

سیمز به‌خوبی روی تکه‌هایی از جنگل ژاکت‌ها به هیاهوی صحبت‌های روی میز چشمک می‌زند (او از آرشیو باواریا به‌درستی استفاده کرده است.) او به ارزیابی مجدد روابط عشق و نفرت نازی‌ها با سرمایه‌داری جهانی می‌پردازد. او فکر می‌کند که نفرت یهودیانی که در رأس امور مالی بین‌المللی هستند، بیش‌تر ناشی از حسادت نسبت به نقش آن‌ها در پیشبرد موفقیت آمریکا بود، نه یهودی‌ستیزی آشکار.

یک اعتراض آزاردهنده به این تجدیدنظر این است که جهان‌بینی هیتلر متمایل به تغییرات ناگهانی اولویت و وسواس بود که به‌سختی می‌توان با قاطعیت بیان کرد که به‌جز بزرگ‌نمایی سرزمینی، چه چیزی برای او بیش از هر چیز دیگری اهمیت دارد. جذابیت او به فرهنگ انگلیسی-آمریکایی زمانی از بین رفت که یک بن‌بست با کمونیست‌ها و سوسیال‌دموکرات‌ها در دهه 1930 ایجاد شد و اقتصاد رایش سوم برای برنامه‌ریزی مرکزی مدیون سرمایه‌داری بدون چرخ بود. پایان، وقتی فرارسید، سقوط دیکتاتوری بود که در انبوه وسواس‌های دوقلوی خود - ارتش سرخ و قدرت‌های غربی - در میانِ آوارهایِ معنویِ یک دیستوپیایِ درهم‌شکسته گرفتار شده بود؛ زیرا دنیا بیش از اندازه او را در خود هضم کرده بود.

................ تجربه‌ی زندگی دوباره ...............

بی‌فایده است!/ باد قرن‌هاست/ در کوچه‌ها/ خیابان‌ها/ می‌چرخد/ زوزه می‌کشد/ و رمه‌های شادی را می‌درد./ می‌چرخم بر این خاک/ و هرچه خون ماسیده بر تاریخ را/ با اشک‌هایم می‌شویم/ پاک نمی‌شود... مانی، وزن و قافیه تنها اصولی بودند که شعر به وسیلهء آنها تعریف می‌شد؛ اما امروزه، توجه به فرم ذهنی، قدرت تخیل، توجه به موسیقی درونی کلمات و عمق نگاه شاعر به جهان و پدیده‌های آن، ورای نظام موسیقایی، لازمه‌های شعری فاخرند ...
صدای من یک خیشِ کج بود، معوج، که به درون خاک فرومی‌رفت فقط تا آن را عقیم، ویران، و نابود کند... هرگاه پدرم با مشکلی در زمین روبه‌رو می‌شد، روی زمین دراز می‌کشید و گوشش را به آنچه در عمق خاک بود می‌سپرد... مثل پزشکی که به ضربان قلب گوش می‌دهد... دو خواهر در دل سرزمین‌های دورافتاده باهیا، آنها دنیایی از قحطی و استثمار، قدرت و خشونت‌های وحشتناک را تجربه می‌کنند ...
احمد کسروی به‌عنوان روشنفکری مدافع مشروطه و منتقد سرسخت باورهای سنتی ازجمله مخالفان رمان و نشر و ترجمه آن در ایران بود. او رمان را باعث انحطاط اخلاقی و اعتیاد جامعه به سرگرمی و مایه سوق به آزادی‌های مذموم می‌پنداشت... فاطمه سیاح در همان زمان در یادداشتی با عنوان «کیفیت رمان» به نقد او پرداخت: ... آثار کسانی چون چارلز دیکنز، ویکتور هوگو و آناتول فرانس از ارزش‌های والای اخلاقی دفاع می‌کنند و در بروز اصلاحات اجتماعی نیز موثر بوده‌اند ...
داستان در زاگرب آغاز می‌شود؛ جایی که وکیل قهرمان داستان، در یک مهمانی شام که در خانه یک سرمایه‌دار برجسته و بانفوذ، یعنی «مدیرکل»، برگزار شده است... مدیرکل از کشتن چهار مرد که به زمینش تجاوز کرده بودند، صحبت می‌کند... دیگر مهمانان سکوت می‌کنند، اما وکیل که دیگر قادر به تحمل بی‌اخلاقی و جنایت نیست، این اقدام را «جنایت» و «جنون اخلاقی» می‌نامد؛ مدیرکل که از این انتقاد خشمگین شده، تهدید می‌کند که وکیل باید مانند همان چهار مرد «مثل یک سگ» کشته شود ...
معلمی بازنشسته که سال‌های‌سال از مرگ همسرش جانکارلو می‌گذرد. او در غیاب دو فرزندش، ماسیمیلیانو و جولیا، روزگارش را به تنهایی می‌گذراند... این روزگار خاکستری و ملا‌ل‌آور اما با تلألو نور یک الماس در هم شکسته می‌شود، الماسی که آنسلما آن را در میان زباله‌ها پیدا می‌کند؛ یک طوطی از نژاد آمازون... نامی که آنسلما بر طوطی خود می‌گذارد، نام بهترین دوست و همرازش در دوران معلمی است. دوستی درگذشته که خاطره‌اش نه محو می‌شود، نه با چیزی جایگزین... ...