آیا مواجهه ما با مفهوم عدالت مثل مواجهه با مشروطه بوده است؟... «عدالت به مثابه انصاف» یا «عدالت به عنوان توازن و تناسب» هر دو از تعاریف عدالت هستند، اما عدالت و زمینههای اجتماعی از تعاریف عدالت نیستند... تولیدات فکری در حوزه سیاست و مسائل اجتماعی در دوره مشروطه قویتر و بیشتر بوده یا بعد از انقلاب؟... مشروطه تبریز و گیلان و تاحدی مشهد تاحدی متفاوت بود و به سمت اندیشهای که از قفقاز میآمد، گرایش داشت... اصرارمان بر بینیازی به مشروطه و اینکه نسبتی با آن نداریم، بخشی از مشکلات است
...
اگر همه نهادها هم دموکراتیک باشند ولی در درون، از نهان دموکراتیک برخوردار نباشیم یعنی مردمدوست، اخلاقی و معنوی نباشیم، به معنای واقعی نمیتوانیم نهادهایمان را دموکراتیک کنیم... اگر اعتماد به فهم و تشخیص خود غایب باشد، چیزی جز نوعی فریب، غوغاسالاری و به تعبیر یک روانشناس اجتماعی «تبعیت همه از هیچکس» پدید نخواهد آمد... روند حقیقتطلبانه در درون خود به معنای ستیز مستمر با خودشیفتگی، تعصب و جزم و جمود
...
میزان امتیاز یک حکمران به میزان پیادهسازی 8 مورد است: نظموثبات، امنیت، رفاه، عدالت، برابری، آزادی، برادری و صلح با دیگر نظامهای سیاسی... برابری کار یک انسان نیست. برابری یک حالت یا رویداد در جامعه است... نابرابری ضبط و مهار سیاسی و اقتصادی ما فقرا را به دست ثروتمندان میسپرد... رجال سیاسی نسبت به همه گروهها و افراد دغدغه برابر ندارند و دغدغه نابرابر باعث نابرابری میشود... دغدغه عادلانه بودن جامعه مهمترین دغدغه... وقتی جامعه با خوشی، عدالت، برابری و آزادی نسبتی نداشت؛ حال ما بد میشود
...
آثاری از این دست فقط ما را عالمتر یا محققتر نمیکنند، بلکه حال ما را خوشتر و خوبتر میکنند... میگوید مفاهیم اخلاقی 8 تاست... ما نخست قهرمانان اخلاقی و قدیسان اخلاقی و فرزانگان اخلاقی (به صورت خلاصه اسوههای اخلاقی) را تشخیص میدهیم، سپس میگوییم هر چه در اینها هست، از نظر اخلاقی خوب یا درست یا فضیلت است... اما ما نمیتوانیم به احساسات و عواطف صرف تکیه کنیم... ممکن است کسی از یک جنبه الگو باشد و از جنبههای دیگر خیر... پس ما معیاری مستقل از وجود الگوها یا اسوهها داریم!
...
رواندرمانگری معنوی... وقتی از آینشتاین میپرسند آیا به خدا ایمان دارد؟ او پاسخ میدهد که به خدای اسپینوزا ایمان دارد... فقط مخم کار میکرد. نهتنها از احساساتم باخبر نبودم، بل، در برابرِ واقف شدن از آنها نیز فعالانه ایستادگی میکردم... نشان میدهد وجود احساسات منفی و نشناختن آنها، تا چه اندازه میتواند انسان را فرسوده سازد و قدرت عمل را که موجب حرکت و نشاط در انسان میشود، کاهش دهد
...
انسان تا عاشق نشود از خودمحوری و انانیت رهایی ندارد... باورهای زندگیساز... وقتی انسان خودش را با یک باور یا یک تئوری یکی بداند، این موجب میشود هر که به نظر او حمله کرد، فکر کند به او حمله شده ... باورهای ما باید آزموده باشند نه ارثی... چون حقیقت تلخ است، انسان برای شیرینکردن زندگی به تعمیمهای شتابزده روی میآورد... مجموعه درس گفتارهای ملکیان درباره اخلاق کاربستی
...
در حال بارگزاری ...
در حال بارگزاری ...
کتاب جدید کانمن به مقایسه موارد زیادی در تجارت، پزشکی و دادرسی جنایی میپردازد که در آنها قضاوتها بدون هیچ دلیل خاصی بسیار متفاوت از هم بوده است... عواملی نظیر احساسات شخص، خستگی، محیط فیزیکی و حتی فعالیتهای قبل از فرآیند تصمیمگیری حتی اگر کاملاً بیربط باشند، میتوانند در صحت تصمیمات بسیار تاثیرگذار باشند... یکی از راهحلهای اصلی مقابله با نویز جایگزین کردن قضاوتهای انسانی با قوانین یا همان الگوریتمهاست
...
لمپن نقشی در تولید ندارد، در حاشیه اجتماع و به شیوههای مشکوکی همچون زورگیری، دلالی، پادویی، چماقکشی و کلاهبرداری امرار معاش میکند... لمپن امروزی میتواند فرزند یک سرمایهدار یا یک مقام سیاسی و نظامی و حتی یک زن! باشد، با ظاهری مدرن... لنین و استالین تا جایی که توانستند از این قشر استفاده کردند... مائو تسه تونگ تا آنجا پیش رفت که «لمپنها را ذخایر انقلاب» نامید
...
نقدی است بیپرده در ایدئولوژیکی شدن اسلامِ شیعی و قربانی شدن علم در پای ایدئولوژی... یکسره بر فارسی ندانی و بیمعنا نویسی، علم نمایی و توهّم نویسندهی کتاب میتازد و او را کاملاً بیاطلاع از تاریخ اندیشه در ایران توصیف میکند... او در این کتاب بیاعتنا به روایتهای رقیب، خود را درجایگاه دانایِ کل قرار داده و با زبانی آکنده از نیش و کنایه قلم زده است
...
بهعنوان پیشخدمت، خدمتکار هتل، نظافتچی خانه، دستیار خانه سالمندان و فروشنده والمارت کار کرد. او بهزودی متوجه شد که حتی «پستترین» مشاغل نیز نیازمند تلاشهای ذهنی و جسمی طاقتفرسا هستند و اگر قصد دارید در داخل یک خانه زندگی کنید، حداقل به دو شغل نیاز دارید... آنها از فرزندان خود غافل میشوند تا از فرزندان دیگران مراقبت کنند. آنها در خانههای نامرغوب زندگی میکنند تا خانههای دیگران بینظیر باشند
...
تصمیم گرفتم داستان خیالی زنی از روستای طنطوره را بنویسم. روستایی ساحلی در جنوب شهر حیفا. این روستا بعد از اشغال دیگر وجود نداشت و اهالیاش اخراج و خانههایشان ویران شد. رمان مسیر رقیه و خانوادهاش را طی نیم قرن بعد از نکبت 1948 تا سال 2000 روایت میکند و همراه او از روستایش به جنوب لبنان و سپس بیروت و سپس سایر شهرهای عربی میرود... شخصیت کوچدادهشده یکی از ویژگیهای بارز جهان ما به شمار میآید
...