روان‌درمانگری معنوی... وقتی از آینشتاین می‌پرسند آیا به خدا ایمان دارد؟ او پاسخ می‌دهد که به خدای اسپینوزا ایمان دارد... فقط مخم کار می‌کرد. نه‌تنها از احساساتم باخبر نبودم، بل، در برابرِ واقف ‌شدن از آنها نیز فعالانه ایستادگی می‌کردم... نشان‌ می‌دهد وجود احساسات منفی و نشناختن آنها، تا چه اندازه می‌تواند انسان را فرسوده سازد و قدرت عمل را که موجب حرکت و نشاط در انسان می‌شود، کاهش دهد


نگاهی به ترجمه‌ای جدید از مصطفی ملکیان | اعتماد


نیل گراسمن [Neal Grossman] (فیلسوف امریکایی) در کتاب «روح اسپینوزا: شفای جان» [The Spirit of Spinoza: Healing the Mind] که با ترجمه و پیشگفتاری ستایش‌برانگیز از مصطفی ملکیان (انتشارات دوستان، چاپ اول، تابستان 1400) منتشر شده، با پرداختن به موضوع‌هایی همچون وجود خدا، توهم اراده آزاد، رابطه ذهن و بدن و... ما را از وجود بسیاری از باورهای رایج و فرساینده‌‌ای که داریم آگاه کرده و نیز یک ‌گونه روان‌درمانگری براساس اندیشه‌های اسپینوزا ارایه می‌کند که خودش آن را روان‌درمانگری معنوی می‌خواند.

نیل گراسمن [Neal Grossman]  روح اسپینوزا: شفای جان» [The Spirit of Spinoza: Healing the Mind]

گراسمن باور دارد که اگر انسان آموزه‌های اسپینوزا را درست فهم کند، بتواند بپذیرد و درونی سازد، به گونه‌ای روان‌درمانگری دست پیدا می‌کند که هم در پیشگیری از بیماری‌های روانی و ذهنی و هم برای رسیدن به سلامتِ روانی و ذهنی کارایی بی‌همتایی دارد. گراسمن در یادداشتی که در ابتدای کتاب «روح اسپینوزا: شفای جان» آمده، می‌نویسد که وقتی در M.I.T دانشجوی دوره کارشناسی فیزیک بوده، شنیده بوده که وقتی آینشتاین به امریکا می‌آید، از او می‌پرسند آیا به خدا ایمان دارد؟ و او پاسخ می‌دهد که به خدای اسپینوزا ایمان دارد. پاسخ آینشتاین، توجه گراسمن را به خود جلب می‌کند تا به پژوهش بپردازد. پانزده، شانزده سال بعد، گراسمن در جایگاه یک فیلسوف علم و استاد دایم قرار می‌گیرد و به تعبیر خودش دو دسته کتاب روی میز کارش داشته است. دسته اول، کتاب‌هایی برای روزآمد ماندن او در رشته تخصصی‌اش که او را برای پیمودن مدارج علمی یاری می‌کرده و به‌تدریج داشته علاقه خود را به آنها از دست می‌داده و دسته دوم، کتاب‌هایی که همیشه می‌خواسته در آنها کندوکاو کند اما هرگز از وقت کافی برای دقت و ژرف‌نگری در آنها برخوردار نبوده است.

پس از ماه‌ها سرگردانی میان آن دو دسته کتاب، سرانجام با خود می‌اندیشد که در جایگاه یک فیلسوف، التزام راستین او باید متوجه علایق واقعی خودش باشد و نه اینکه بر پایه احساس تکلیف پابه‌پای آنچه در زمینه تخصصش بوده، پیش برود. پس سراغ نخستین کتاب از دسته دوم می‌رود که کتاب «اخلاق» اسپینوزا بوده است. همچنین، در همان زمان با مشکلاتی در زندگی شخصی خود مواجه و به روان‌درمانگری نیز مشغول می‌شود. گراسمن در اشاره به روند درمان و شرکت در کارگاه‌ها و گروه‌های رشد و برنامه‌های تربیتی می‌نویسد: «کار را در مقام شرکت‌کننده‌ای وحشت‌زده آغاز می‌کردم و در مقامِ یک راه‌برِ گروهِ مجرب به پایان می‌رساندم. مانندِ بیشترِ اندیشه‌ورزان، من، به قولِ آنان، فقط مخم کار می‌کرد. نه‌تنها از احساساتم باخبر نبودم، بل، در برابرِ واقف ‌شدن از آنها نیز فعالانه ایستادگی می‌کردم... چقدر طول کشید تا درمانگرم بتواند وادارم کند که تفاوت میانِ احساس و فکر را تشخیص دهم.
در طولِ این دوره زمانی، در همه ‌چیز، از روان‌شناسی انسان‌گرایانه تا معنویتِ عصرِ جدید، کندوکاو کردم و در همه آنها خیلی چیزها یافتم که بسیار مبتذل بودند؛ اما خیلی چیزهای بیشتر، نیز، یافتم که بسیار مفید بودند. حالا، یک چیز برایم روشن است: اگر سرشتِ احساسی خودم را قدری عمیق نکاویده بودم توانایی فهمِ تمام‌ و کمالِ {آموزه‌های} اسپینوزا را نمی‌داشتم؛ یا، به تعبیری دیگر، فهمم عقلی می‌بود و بس، نه ذوقی.»

گراسمن، فلسفه اسپینوزا را راهنمای عملی برای زیستن می‌شناساند و چنانکه کاوش در احساسات خود از راه روان‌درمانگری را در فهم آموزه‌های اسپینوزا موثر ارزیابی می‌کند، نظریه اسپینوزا درباره احساسات را نیز در فهم سرشت احساسی خود موثر می‌داند. به نظر او، اسپینوزا یک روان‌درمانگر معنوی است و نظام روان‌درمانی‌اش در نظریه‌ای پیچیده درباره احساسات انسانی جای داده شده و خود این نظریه در فهمی نظری از ماهیت انسان جای داده شده و این فهم نظری هم در فهمی نظری از خدا و رابطه میان خدا و جهان جای داده شده که در کل، نظامی فکری است که هم به لحاظ عقلی قانع‌کننده و هم به لحاظ احساسی شفادهنده است، زیرا با افزایش گستره دید و فهم انسان، تحکیم عقلانیت و معنویت، تشخیص هویت حقیقی از هویت کاذب و... موانع را از سر راه رسیدن به معرفت شهودی برداشته و مجالی برای خانه‌تکانی ذهنی و رسیدن به آرامش و شادی فراهم می‌آورد. به ویژه که نشان‌ می‌دهد وجود احساسات منفی و نشناختن آنها، تا چه اندازه می‌تواند انسان را فرسوده سازد و قدرت عمل را که موجب حرکت و نشاط در انسان می‌شود، کاهش دهد.

گراسمن که کتاب خود را در شمار کتاب‌های خودیاری دانسته، با قرار دادن تمرین‌هایی در متن، خواننده را به انجام ‌دادن آنها فراخوانده، آن هم با تاکید فراوان. او، رسیدن به فهمی کامل از آنچه ارایه شده را بدون تمرین‌ها امکان‌پذیر نمی‌داند «چنانکه فقط با خواندنِ یک کتاب نمی‌توان بازی تنیس را بلد شد. یا شاید تمثیلی بهتر این باشد که بدونِ صرفِ وقت در آزمایشگاه نمی‌توان یک نظریه علمی مشخص را به تمام‌وکمال فهم کرد.» گراسمن، در این کتاب، از یک‌سو ما را نسبت به بسیاری از تصورها، نگرش‌ها و باورهای خسارت‌باری که داریم آگاه می‌کند، ماهیت ما و احساسات ما را به ما می‌شناساند و به نقد فرهنگی جوامع امروز می‌پردازد و از سوی دیگر، جلوه روشنایی‌بخش و شوق‌انگیزی از اندیشه‌ورزی حقیقت‌طلبانه و نیک‌خواهانه را نیز پیش روی ما می‌گذارد.
به نظرم، دقیق‌ترین و عمیق‌ترین اشاره کوتاه درباره شکوه و ارزش این کتاب را می‌توان در پایان‌بندی پیشگفتاری از هیوستُن اسمیث (فیلسوف امریکایی) که زمانی گراسمن در دانشگاه ‌M.I.T دانشجوی او بوده، یافت. گوته، هنگام اتمام مطالعه اخلاقِ اسپینوزا، برای باردوم گفت: «من هرگز چیزها را به این روشنی ندیده‌ام و هرگز به این اندازه در آرامش نبوده‌ام.» خوش آمدی، خواننده عزیز، به شفای جان. من کتابی دیگر سراغ ندارم که از حیث امکاناتش برای کمک به تو در اینکه کلام گوته را از آنِ خود‌سازی، با این کتاب برابری کند.»

................ تجربه‌ی زندگی دوباره ...............

نگاه تاریخی به جوامع اسلامی و تجربه زیسته آنها نشان می‌دهد که آنچه رخ داد با این احکام متفاوت بود. اهل جزیه، در عمل، توانستند پرستشگاه‌های خود را بسازند و به احکام سختگیرانه در لباس توجه چندانی نکنند. همچنین، آنان مناظره‌های بسیاری با متفکران مسلمان داشتند و کتاب‌هایی درباره حقانیت و محاسن آیین خود نوشتند که گرچه تبلیغ رسمی دین نبود، از محدودیت‌های تعیین‌شده فقها فراتر می‌رفت ...
داستان خانواده شش‌نفره اورخانی‌... اورهان، فرزند محبوب پدر است‌ چون در باورهای فردی و اخلاق بیشتر از همه‌ شبیه‌ اوست‌... او نمی‌تواند عاشق‌ شود و بچه‌ داشته‌ باشد. رابطه‌ مادر با او زیاد خوب نیست‌ و از لطف‌ و محبت‌ مادر بهره‌ای ندارد. بخش‌ عمده عشق‌ مادر، از کودکی‌ وقف‌ آیدین‌ می‌شده، باقی‌مانده آن هم‌ به‌ آیدا (تنها دختر) و یوسف‌ (بزرگ‌‌ترین‌ برادر) می‌رسیده است‌. اورهان به‌ ظاهرِ آیدین‌ و اینکه‌ دخترها از او خوش‌شان می‌آید هم‌ غبطه‌ می‌خورد، بنابراین‌ سعی‌ می‌کند از قدرت پدر استفاده کند تا ند ...
پس از ۲۰ سال به موطن­‌شان بر می­‌گردند... خود را از همه چیز بیگانه احساس می‌­کنند. گذشت روزگار در بستر مهاجرت دیار آشنا را هم برای آنها بیگانه ساخته است. ایرنا که که با دل آکنده از غم و غصه برگشته، از دوستانش انتظار دارد که از درد و رنج مهاجرت از او بپرسند، تا او ناگفته‌­هایش را بگوید که در عالم مهاجرت از فرط تنهایی نتوانسته است به کسی بگوید. اما دوستانش دلزده از یک چنین پرسش­‌هایی هستند ...
ما نباید از سوژه مدرن یک اسطوره بسازیم. سوژه مدرن یک آدم معمولی است، مثل همه ما. نه فیلسوف است، نه فرشته، و نه حتی بی‌خرده شیشه و «نایس». دقیقه‌به‌دقیقه می‌شود مچش را گرفت که تو به‌عنوان سوژه با خودت همگن نیستی تا چه رسد به اینکه یکی باشی. مسیرش را هم با آزمون‌وخطا پیدا می‌کند. دانش و جهل دارد، بلدی و نابلدی دارد... سوژه مدرن دنبال «درخورترسازی جهان» است، و نه «درخورسازی» یک‌بار و برای همیشه ...
همه انسان‌ها عناصری از روباه و خارپشت در خود دارند و همین تمثالی از شکافِ انسانیت است. «ما موجودات دوپاره‌ای هستیم و یا باید ناکامل بودن دانشمان را بپذیریم، یا به یقین و حقیقت بچسبیم. از میان ما، تنها بااراده‌ترین‌ها به آنچه روباه می‌داند راضی نخواهند بود و یقینِ خارپشت را رها نخواهند کرد‌»... عظمت خارپشت در این است که محدودیت‌ها را نمی‌پذیرد و به واقعیت تن نمی‌دهد ...