روز خوبی برای مردن نیست! | شهروند
رمان «جایی که عاشق بودیم» [All the Bright Places] اثر نویسنده آمریکایی جنیفر نیون [Jennifer Niven] است. این کتاب که مخاطب آن گروه سنی 18 تا 25 سال است، در سال 2016 و با الهام از زندگی شخصی خود نویسنده نگاشته شده است. ماجرا مربوط به دختر و پسری نوجوان به نامهای «تئودور فینچ» و «ویولت مارکی» است. فینچ پسری است که والدینش از هم جدا شدهاند. او نوجوانی بدسرپرست است و همسالانش به او برچسبهای عجیب و غریب میزنند، در نتیجه مدام به مرگ فکر میکند.
ویولت نیز پس از مرگ خواهرش که 9 ماه پیش در سانحه رانندگی رخ داده، با حسی از تقصیر، قصد دارد به زندگیاش خاتمه دهد. این دو همزمان از ساختمان ناقوس مدرسه بالا میروند و تصمیم میگیرند خودشان را از لبه ایوان برج پرت کنند. اما سرنوشت، آنها را به هم نزدیک میکند. آن دو که قبلا آشنایی نزدیکی با هم نداشتند، از دیدن یکدیگر متعجب میشوند و گفتوگویی میانشان به جریان میافتد که هر دو را از تصمیم به خودکشی منصرف میکند و به آنها مهلت دوبارهای برای زندگی میبخشد.
فینچ دچار افسردگی دوقطبی است. خانودهاش او را درک نمیکنند و او با افکار خودکشی به انزوا فرو رفته است. دو شخصیت اصلی پس از آن دیدار، با هم در فیسبوک حرف میزنند و تصمیم میگیرند برای انجام پروژه درسیشان با یکدیگر به اطراف ایالت ایندیانا سفر کنند؛ سفری که به زندگی آنها معنایی دوباره میبخشد. آن دو به هم دل میبندند و این رابطه اندک اندک به بهبود هر دوی آنها کمک میکند. اما چالش این دو نفر به همینجا ختم نمیشود و قرار است نویسنده حسابی غافلگیرمان کند. داستان از دید دو شخصیت اصلی، بهصورت گفتوگوی ذهنی و به شکلی متناوب روایت میشود. این سبک به خواننده کمک میکند تا روند کنار آمدن ویولت با فقدان خواهرش و وضعیت روانی رو به وخامت فینچ را درک کند. بیماری روانی در دوران معاصر، بیش از آنچه تاکنون به آن پرداختهایم، نیازمند توجه است.
نویسنده شجاعانه به موضوع خودکشی که در تمام جوامع نوعی تابو به حساب میآید، میپردازد و نشان میدهد که یک نوجوان بیمار در خانواده تا چه میزان میتواند مورد بدفهمی قرار گیرد. او در تمام سطرها، داستانی زیبا و دردناک را روایت و خواننده را به این حقیقت رهنمون میکند که زندگی سراسر نامرادی نیست و ناامیدکنندهترین آدمها هم اگر در کنار فرد مناسب قرار گیرند، قادرند به انسانهایی درخشان تبدیل شوند. شخصیتهای چندلایه، زبان روان و سرعت روایی بالا، همراه با تضمینی که در پایان به ماجرای ویرجینیا وولف و خودکشی او در رودخانه گنجانده شده، از نقاط قوت رمان محسوب میشود. گرچه فیلمی سینمایی از روی این رمان جذاب ساخته شده، اما هرگز جای کتاب را نمیگیرد.
جنیفر نیون فعالیتش را از سال 2000 آغاز کرده است. او نویسنده 11کتاب پرفروش است، اما رمان «جایی که عاشق بودیم» او را به شهرتی جهانی رساند. این رمان، برنده جایزه امی از سوی مجله نیویورکتایمز، برنده بهترین کتاب جوانان به انتخاب گودریدز و بهترین کتاب سال از سوی مجله تایم شد. کتابهای نیون به بیش از 75 زبان ترجمه شده است. او علاوه بر رمان، نمایشنامه مینویسد، روزنامهنگاری میکند و دستیار تهیهکننده در شبکه تلویزیونی NBC است. رمان «جایی که عاشق بودیم» [تمام مکانهای پرفروغ] با ترجمه فرانک معنوی از سوی نشر میلکان منتشر شده است. آنچه در ادامه میخوانید منتخبی از پرسش و پاسخهای نشریات مختلف با نویسنده کتاب، جنیفر نیون، است.
سوالی که معمولا از همه نویسندگان پرسیده میشود این است که چه شد نویسنده شدید؟
نویسنده شدم چون این تنها کاری بود که بیش از سایر فعالیتها مشتاق انجام دادنش بودم؛ در واقع نمیتوانم ننویسم! البته بسیار خوششانس بودم که مادری نویسنده داشتم. او به من آموخت که بدون ترس به آنچه واقعا برای آن ساخته شدهام، تبدیل شوم. من تکفرزند هستم و در کودکی اوقاتی به نام «وقت نوشتن» داشتم. همچنین از مادرم آموختم که در هر رویدادی داستانی نهفته است و هرگز نباید تخیلم را محدود کنم. من از نزدیک شاهد دشواریهای شغل نویسندگی بودم و با دیدی باز، بدون انتظارات غیرواقعی وارد این حرفه شدم. به هر حال، نویسندگی هم نوعی کسبوکار است.
چه شد که تصمیم گرفتید به سمت نوشتن کتابی برای جوانان بروید؟
در تمام مدتی که روی کتابهای دیگرم کار میکردم، به منظور سرگرمی رمانهای مربوط به این گروه سنی را هم میخواندم و همیشه این فکر در سرم بود که رمانی برای این رده سنی بنویسم؛ چون سالها پیش پسری را دوست داشتم و او مسبب ایجاد تغییراتی در زندگیام شده بود. آن پسر از افسردگی دوقطبی رنج میبرد و من از نزدیک شاهد اوج و فرودهای روحی و مبارزه روزانه او با بیماریاش بودم. سال 2013 دوباره به آن پسر و تجربیاتم در آن زمان اندیشیدم و ناگهان در قلبم احساس کردم که زمان نوشتن آن فرا رسیده است. اکنون از اینکه بهطور رسمی مشغول خلق اثر برای جوانان هستم بسیار خوشحالم.
رمان شما حاوی پیامهای متعددی است. به نظرتان کدام یک از این پیامها از همه مهمتر است؟
یکی از خوانندگان رمانم، گفته بود به محض اتمام آن به طبقه پایین خانهاش دویده و مادرش را در آغوش گرفته است. امیدوارم کتابم حتی بیش از این الهامبخش و انگیزهای باشد برای آنکه عمیقتر، مردم و مکانهای پیرامونمان را مشاهده کنیم. بهویژه مایلم اهمیت سلامت روان نوجوانان را پررنگتر کرده باشد تا جایی که افراد با خیال راحت بگویند: «من مشکل دارم یا نیاز به کمک دارم.» اگر راجع به افسردگی و بیماریهای روانی سخن نگوییم، چگونه انتظار داشته باشیم افراد نیازمند مشکلشان را با ما مطرح کنند؟ میخواهم مردم دریابند که میتوانند کمک دریافت کنند و زندگی با تمام گستردگیاش سرشار از امکاناتی برای بهبود است.
فیسبوک نقش مهمی در رابطه میان فینچ و ویولت دارد. فکر میکنید تأثیر این رسانهها بر روابط میان آدمها چگونه است؟
من اغلب شیفته نحوه برقراری ارتباط میان آدمهایی هستم که کیلومترها از هم فاصله دارند؛ ارتباطی که رسانه آن را خلق میکند. البته غرق شدن در این رسانهها بهقدری راحت است که میتواند شما را نسبت به انسانها و تجربیات واقعی زندگی پیرامونتان دچار غفلت کند.
اگر قرار باشد به جزیرهای بروید و اجازه داشته باشید فقط سه چیز با خودتان ببرید، آن سه مورد چه هستند؟
میخواهم نامزد و سه گربهام را با خودم ببرم، البته اینها چهار مورد میشوند، ولی یکی از گربههایم زیادی کوچک است!
بهجز نویسندگی به چه فعالیتهای دیگری علاقهمندید؟
از آنجا که عاشق مردم هستم، مسافرت را به هر کار دیگری ترجیح میدهم. به جرأت میتوانم بگویم عمده مطالبی که نوشتهام، حاصل تعامل مستقیم با مردم و مشاهده جهان بوده است.
بسیاری از کتابهایتان به بیرون آمدن از منطقه امن و خلق تجربههای جدید توصیه میکنند. پیشنهادتان برای افرادی که با این مشکل دست و پنجه نرم میکنند، چیست؟
برخی از بزرگترین، معنادارترین و هیجانانگیزترین تجارب زندگیام، درست زمانی برایم رخ داده که از منطقه آسوده زندگی خارج شدهام. نوشتن نیز به این امر کمک شایانی کرده، چون بسیاری از تحقیقات مطالعاتیام ناگهان مرا به سمت موضوع تازهای سوق میداد. من سراغ اموری میروم که مشترکات زیادی با بسیاری از مفاهیم دیگر داشته باشند؛ درست مثل یک سفر خوب که مسافر را در مسیرهای انحرافی پیشبینینشدهای قرار میدهد. مهم آن است که نسبت به تمام تجربیات تازه زندگی گشودگی و پذیرش داشته باشیم.
با کدام یک از شخصیتهای رمانتان ارتباط بیشتری برقرار کردهاید؟
در اعماق قلبم، جایی که هنوز هفدهسالهام، خودم را بسیار شبیه ویولت میبینم. او از زادگاه کوچکش در ایندیانا متنفر است و نمیتواند با زندگی در آنجا کنار بیاید. خیلی وقتها احساساتش را پنهان میکند، زیرا همیشه سعی دارد بهترین باشد. ناگفته نماند که تجربه عاشقانهاش با فینچ موجب میشود که بیش از همه با او همذاتپنداری کنم.