کتاب "مادام دولاشانتری" با عنوان فرعی "روی دیگر تاریخ معاصر" نوشته انوره دو بالزاک با ترجمه هژبر سنجرخانی از سوی موسسه انتشارات نگاه منتشر شد.

به گزارش خبرنگار مهر، این کتاب شامل رمان "مادام دو لاشانتری" و ادامه آن با نام "محرم" است که آن را در سال 1848 به پایان رساند و آخرین اثر او محسوب می‌شود.

بالزاک در این آثار سعی می‌کند ضمن بیان رویدادها و حوادث با بیان یک داستان موازی درباره اخلاق، اندیشه‌ها و احساسات توده مردم، تاریخ رسمی را با تاریخ خصوصی مردم تکمیل کند.

در این کتاب می‌خوانیم: در اندیشه‌ بود، سعی کرد از پنجره به سالن نظر بیفکند، اما وضعیت طوری بود که موفق به دیدن آنجا نشد. یک طبقه پایین آمد و بعد به سرعت به اطاقش برگشت؛ زیرا از مقررات سفت و سخت ساکنان خانه اندیشناک بود. عمل جاسوسی فورا او را از راه به‌در کرد. از نظر او این پنج نفر اعتبار خود را از دست داده، پاک بی‌آبرو شده بودند.

در رمان "مادام دو لاشنانتری" نویسنده، رفتار لذت‌جویانه گروهی بلهوس و تظاهرات پرهیزکارانه گروهی دیگر را با هم مقایسه می‌کند و درپی شباهتها و نکوهش رفتارهای ضداخلاقی‌شان بر می‌آید.

کتاب "مادام دولاشانتری" با شمارگان 1000 نسخه در  280 صفحه منتشر شده است.

نگاه تاریخی به جوامع اسلامی و تجربه زیسته آنها نشان می‌دهد که آنچه رخ داد با این احکام متفاوت بود. اهل جزیه، در عمل، توانستند پرستشگاه‌های خود را بسازند و به احکام سختگیرانه در لباس توجه چندانی نکنند. همچنین، آنان مناظره‌های بسیاری با متفکران مسلمان داشتند و کتاب‌هایی درباره حقانیت و محاسن آیین خود نوشتند که گرچه تبلیغ رسمی دین نبود، از محدودیت‌های تعیین‌شده فقها فراتر می‌رفت ...
داستان خانواده شش‌نفره اورخانی‌... اورهان، فرزند محبوب پدر است‌ چون در باورهای فردی و اخلاق بیشتر از همه‌ شبیه‌ اوست‌... او نمی‌تواند عاشق‌ شود و بچه‌ داشته‌ باشد. رابطه‌ مادر با او زیاد خوب نیست‌ و از لطف‌ و محبت‌ مادر بهره‌ای ندارد. بخش‌ عمده عشق‌ مادر، از کودکی‌ وقف‌ آیدین‌ می‌شده، باقی‌مانده آن هم‌ به‌ آیدا (تنها دختر) و یوسف‌ (بزرگ‌‌ترین‌ برادر) می‌رسیده است‌. اورهان به‌ ظاهرِ آیدین‌ و اینکه‌ دخترها از او خوش‌شان می‌آید هم‌ غبطه‌ می‌خورد، بنابراین‌ سعی‌ می‌کند از قدرت پدر استفاده کند تا ند ...
پس از ۲۰ سال به موطن­‌شان بر می­‌گردند... خود را از همه چیز بیگانه احساس می‌­کنند. گذشت روزگار در بستر مهاجرت دیار آشنا را هم برای آنها بیگانه ساخته است. ایرنا که که با دل آکنده از غم و غصه برگشته، از دوستانش انتظار دارد که از درد و رنج مهاجرت از او بپرسند، تا او ناگفته‌­هایش را بگوید که در عالم مهاجرت از فرط تنهایی نتوانسته است به کسی بگوید. اما دوستانش دلزده از یک چنین پرسش­‌هایی هستند ...
ما نباید از سوژه مدرن یک اسطوره بسازیم. سوژه مدرن یک آدم معمولی است، مثل همه ما. نه فیلسوف است، نه فرشته، و نه حتی بی‌خرده شیشه و «نایس». دقیقه‌به‌دقیقه می‌شود مچش را گرفت که تو به‌عنوان سوژه با خودت همگن نیستی تا چه رسد به اینکه یکی باشی. مسیرش را هم با آزمون‌وخطا پیدا می‌کند. دانش و جهل دارد، بلدی و نابلدی دارد... سوژه مدرن دنبال «درخورترسازی جهان» است، و نه «درخورسازی» یک‌بار و برای همیشه ...
همه انسان‌ها عناصری از روباه و خارپشت در خود دارند و همین تمثالی از شکافِ انسانیت است. «ما موجودات دوپاره‌ای هستیم و یا باید ناکامل بودن دانشمان را بپذیریم، یا به یقین و حقیقت بچسبیم. از میان ما، تنها بااراده‌ترین‌ها به آنچه روباه می‌داند راضی نخواهند بود و یقینِ خارپشت را رها نخواهند کرد‌»... عظمت خارپشت در این است که محدودیت‌ها را نمی‌پذیرد و به واقعیت تن نمی‌دهد ...