زنی بی‌نام، به همراه معشوق خود و بهترین دوستانش، هشت روز در جزیره‌ای متروک اقامت خواهند کرد... پدرش شاید دیوانه شده، یا در جنگل گم شده، یا در دریاچه غرق شده باشد... زن قربانی معشوقی شکارچی بوده... راوی قابل اعتماد نیست و داستانش دروغ‌پردازی‌هایی است که به کمک آنها کوشیده است تا در برابر خواست‌های جامعه به زندگی ادامه دهد... زندان تمدن را با زندان حیوانیت تعویض کرده

سربرآوردن (بر امواج) [Surfacing]. رمانی از مارگرت آتوود1 (1939- )، بانوی نویسنده‌ی کانادایی، که در 1972 منتشر شد. ماجرا در شمال کبک2 روی می‌دهد که راوی، زنی بی‌نام، به همراه معشوق خود، جو3 و بهترین دوستانش، دیوید و آنا، احتمالاً از تورنتو به آنجا می‌آید. آنها هشت روز در جزیره‌ای متروک اقامت خواهند کرد که راوی بخشی از دوران کودکی‌اش را در کنار والدینی نامتعارف در آنجا سپری کرده بود.

سربرآوردن (بر امواج) [Surfacing] مارگارت آتوود

او به جستجوی پدرش آمده است که در این جزیره زندگی می‌کرد و اکنون ناپدید شده است: پدر شاید دیوانه شده، یا در جنگل گم شده، یا در دریاچه غرق شده باشد. دیوید و جو فیلمی می‌سازند که مورد تمسخر زن راوی و آنا قرار می‌گیرد. ماجرای فیلم نوعی شکار است که صیادان آن به «آمریکایی‌هایی» تبدیل شده‌اند که در نظرشان تملک تنها شکل ارتباط با اشیا و موجودات است. نخستین بخش کتاب که با لحنی خنثی و بی‌حال نگاشته شده است، طلاق‌گرفتن زن راوی و فرزندی را که از دست داده است توصیف می‌کند. این زن نیز قربانی معشوقی شکارچی بوده است. جستجوی پدر به جستجوی تمامیت راوی تبدیل می‌شود: به‌تدریج متوجه می‌شویم که راوی قابل اعتماد نیست و داستانش دروغ‌پردازی‌هایی است که به کمک آنها کوشیده است تا در برابر خواست‌های جامعه به زندگی ادامه دهد.

در قسمت دوم رمان، که به زمان حال نوشته شده است، راوی، در حین شنا در دریاچه، جسد پدرش را می‌بیند که چون جنینی در میان دو جزیره‌ی آب شناور است. ضربه‌ی این برخورد، که با زبان شاعرانه سرشار از حساسیت به شیواترین شکلی ارائه شده است، سرانجام واقعیت سقط جنینی را که در پسِ خاطراتی «دروغین چون گذرنامه‌ها» پنهان بود به او می‌قبولاند. او با پذیرفتن این مسئولیت از وضعیت قربانی‌بودن رها می‌شود، به‌عکس آنا که از چنین نقشی در قالب زوج سادخو و خودآزاری که با دیوید تشکیل می‌دهد احساس رضایت می‌کند. قهرمان رمان به طنز اعلام می‌کند که مردم کانادا، از جمله خود او، می‌توانند «امریکایی» باشند؛ البته به مفهوم منفی قاتل و محتکر که نویسنده برای این واژه قائل است.

او برای بازیافتن یگانگی خود اقدامی دوگانه می‌کند: به‌وجودآوردن کودکی دیگر که جای اولی را بگیرد و سپس در بخش سوم رمان که باز به گذشته روایت شده است، برگشتی شمن‌گونه به حالت طبیعی به مدت پنج روز که طی آن خویشتن را از بشریت خود رها می‌سازد. محرمات اکیدی در زمینه‌ی مکان و پوشاک و خوراک، تجسمی از ارواح هندی و روح والدین و نیروهای حیاتی طبیعت به دست می‌دهد. اما سرانجام راوی متوجه می‌شود که زندان تمدن را با زندان حیوانیت تعویض کرده است؛ زندانی که او را به مرگ یا جنون می‌کشاند. نیرویافته از تکوین دوباره‌ای که به او قدرت بهینه‌ساختن موجودات را می‌دهد، باید به دنیای متمدن بازگردد و تعادلی بی‌ثبات میان طبیعت و فرهنگ را دنبال کند که راهی ناپایدار با شکست‌های احتمالی، اما تنها راه ممکن، برای موجود انسانی است. این رمان کوتاه، اما بسیار غنی، عملاً جوانه‌ی تمامی آثار بعدی نویسنده را دربر دارد.

مهشید نونهالی. فرهنگ آثار. سروش


1. Margarte Atwood 2. Québec 3. Joe

................ تجربه‌ی زندگی دوباره ...............

دغدغه‌ی اصلی پژوهش این است: آیا حکومت می‎تواند هم دینی باشد و هم مشروطه‎گرا؟... مراد از مشروطیت در این پژوهش، اصطلاحی است در حوزه‌ی فلسفه‌ی حقوق عمومی و نه دقیقاً آن اصطلاح رایج در انقلاب مشروطه... حقوق بشر ناموس اندیشه‌ی مشروطه‎گرایی و حد فاصلِ دیکتاتوری‎های قانونی با حکومت‎های حق‎بنیاد است... حتی مرتضی مطهری هم با وجود تمام رواداری‎ نسبی‎اش در برابر جمهوریت و دفاعش از مراتبی از حقوق اقلیت‎ها و حق ابراز رأی و نظر مخالفان و نیز مخالفتش با ولایت باطنی و اجتماعی فقها، ذیل گروهِ مشروعه‎خواهان جای م ...
خودارتباطی جمعی در ایران در حال شکل‌گیری ست و این از دید حاکمیت خطر محسوب می‌شود... تلگراف، نهضت تنباکو را سرعت نداد، اساسا امکان‌پذیرش کرد... رضاشاه نه ایل و تباری داشت، نه فره ایزدی لذا به نخبگان فرهنگی سیاسی پناه برد؛ رادیو ذیل این پروژه راه افتاد... اولین کارکرد همه رسانه‌های جدید برای پادشاه آن بود که خودش را مهم جلوه دهد... شما حاضرید خطراتی را بپذیرید و مبالغی را پرداخت کنید ولی به اخباری دسترسی داشته باشید که مثلا در 20:30 پخش نمی‌شود ...
از طریق زیبایی چهره‌ی او، با گناه آشنا می‌شود: گناهی که با زیبایی ظاهر عجین است... در معبد شاهد صحنه‌های عجیب نفسانی است و گاهی نیز در آن شرکت می‌جوید؛ بازدیدکنندگان در آنجا مخفی می‌شوند و به نگاه او واقف‌اند... درباره‌ی لزوم ریاکاربودن و زندگی را بازی ساده‌ی بی‌رحمانه‌ای شمردن سخنرانی‌های بی‌شرمانه‌ای ایراد می‌کند... ادعا کرد که این عمل جنایتکارانه را به سبب «تنفر از زیبایی» انجام داده است... ...
حسرت گذشته را خوردن پیامد سستی و ضعف مدیرانی است که نه انتقادپذیر هستند و نه اصلاح‌پذیر... متاسفانه کانون هم مثل بسیاری از سرمایه‌های این مملکت، مثل رودخانه‌ها و دریاچه‌ها و جنگل‌هایش رو به نابودی است... کتاب و کتابخوانی جایی در برنامه مدارس ندارد... چغازنبیل و پاسارگاد را باد و باران و آفتاب می‌فرساید، اما داستان‌های کهن تا همیشه هستند؛ وارد خون می‌شوند و شخصیت بچه‌های ما را می‌سازند ...
نقطه‌ی شروع نوشتن، همیشه همین است: یک جمله‌ی درست و واقعی... می‌دانی، همه‌ی ما هر روز، هر کدام به شکل و شیوه‌ای، لت‌وپار می‌شویم... او از جنگ منزجر بود و هم‌زمان جنگ وی را به هیجان می‌آورد... هنوز «گذشته» برایت نوستالژیک نشده تا در دام رمانتیک کردن گذشته بیفتی... برای بسیاری «برف‌های کلیمانجارو»، روایت حسرت و پشیمانی است. اما برای جان مک‌کین، این داستان، روایت پذیرشِ همراه با فروتنی و امید بود و مُهر تأیید دیگری بر این که «زندگی، ارزش جنگیدن دارد.» ...