شاید در ادبیات انگلیسی اولین کسی را که بتوانیم نام ببریم که در این سبک مینوشته "جفری چاسر" باشد با داستانهای «کانتربری» ولی قبل از او ما «هزار و یک شب» را داریم و همچنین «دی کامرون» بوکاچیو را داریم... سالینجر آنچه که به ما نشان میدهد دقیقاً آن چیزی است که تجربه کردهایم و دیدهایم... خواندن سالینجر در من این احساس را ایجاد کرد که من دیوانه نیستم.
رمزگشایی از دنیای داستانی سالینجر | آشتی با انسانیت1
اسطوره آمریکایی
سالینجر نویسندهی بسیار کم کاری است. البته مشخص نیست که او چه مقدار رمان چاپ نشده در خانهاش دارد. صحبت بر سر این است که در مهمانیهایی که ایشان گاهی شرکت کرده است گفته است که دارم روی رمانی کار میکنم.
به نظر میرسد که شاید پس از مرگش این داستانهای کوتاه و رمانها چاپ شود و شاید هم نشود، چون او، انسان رازدار و مخفی کاری است و احتمالاً پیش از مرگش این داستانها را نابود خواهد کرد. ولی این نویسنده یک رمان و حدود سی و چهار داستان کوتاه دارد و این برای یک نویسندهای که اینقدر تأثیرگذار بوده و میراثش بر داستان نویسی غرب سنگین است، زیاد نیست. به نظر من سالینجر بیش از این که یک نویسنده باشد یک اسطوره است و اسطورهسازی از سالینجر در ایران، تقصیر ما نیست. اگرچه ما در ایران از این اسطوره سازیها زیاد میکنیم؛ ولی او خودش بانی این اسطوره سازی است.
سالینجر آدمی است که با انزوای خودش در دهههای گذشته بر شکل دادن بر اسطورهی خودش شریک بوده است. او خودش همیشه از معروفیت و شهرت نالیده است. دخترش چند سال پیش خاطراتش را نوشته است و در آن کتاب خاطرات میگوید که پدر من اصلاً آدم منزوی نیست و افرادی که با او دوست هستند میدانند که مرتب در مهمانیها شرکت میکند؛ در دنیا سفر میکند ولی کسی خبر ندارد و تنها مشکل پدر من با دنیا شهرت و معروفیت است.
حالا اینکه ما این صحبت معروف خانم «مارگاریت سالینجر» را باور کنیم یا خیر، باز در این هم شک است. ولی مسئله مهم این است که سالینجر در واقع برایش شهرت و معروفیت مسئلهی بدی است. ولی با انزوای خودش این شهرت و معروفیت را صد چندان کرده است. اسطورهی سالینجر آنچنان است که کتاب «ناطور دشت» یک نوع شیفتگی را در خوانندگانش ایجاد کرده است. شاید بدانید که دو نفر که به ترور دو شخصیت مهم محکوم شدند و به زندان افتادند؛ در جیب کتشان کتاب «ناطور دشت» پیدا شد؛ یکی از آن افراد به رئیس جمهور آمریکا، ریگان و یکی دیگر به جان لنون، خواننده موسیقی پاپ حمله کرده بود. نویسندگانی که پس از دههی شصت در غرب برخاستند؛ کم و بیش همه معروفند به بچههای سالینجر (Sallinjer Children) که این اصطلاحی است که در دهههای شصت، هفتاد، هشتاد و تا به امروز وجود دارد.
کتابهایی که در زمینهی داستان کوتاه همچنان منتشر میشود؛ همیشه سرآغازشان نام سالینجر است، به خاطر کمکی که سالینجر در روند داستان نویسی در آمریکا کرده است. چه چیزی در سالینجر است که او را چنان محبوب میکند؟
سالینجر رمان نویس و داستان نویسی است که به درونمایههای ادبیات آمریکا شدیداً علاقهمند است. در نتیجه داستانهای سالینجر برای خوانندهی آمریکایی بسیار دلپذیر است. چون به گونهای نوشتههای سالینجر دوباره نویسی رویای آمریکایی است و در واقع اسطوره آمریکایی «American Dream» است. من از لفظ دوباره نویسی استفاده میکنم چون سالینجر با «مارک تواین» قابل مقایسه است. چون مارک تواین از رویای آمریکایی مینویسد؛ ولی نوشتههایش مملو از خوشبینی به این مدینهی فاضله است، در حالی که در سالینجر هرچه میبینیم سرخوردگی است و به تعبیری باز هم سالینجر راجع به رویای آمریکایی مینویسد؛ ولی با یک نگاه دیگر.
«معصومیت دوران کودکی» یکی از معروفترین و مهمترین آثار سالینجر است. سالینجر با دانشآموزان دبیرستانی که به ملاقاتش میآمدند؛ رابطهی خوبی داشته ولی یک بار که یک مصاحبهای با مجلهی دبیرستان میکند و بعد آن مصاحبه در روزنامه شهر به چاپ میرسد؛ سالینجر بسیار ناراحت میشود و دیگر هیچ کسی را در خانهی خودش راه نمیدهد. دخترش در کتاب رویاها مینویسد؛ پدرم با بچهها اصلاً میانهی خوبی ندارد؛ ولی «معصومیت دوران کودکی» یکی از اصلهای داستان نویسی سالینجر است.
شخصیتهای سالینجر آدمهای تنها و بیگانه از اجتماع هستند. در سالینجر خودگرایی و ضد اجتماع بودن را به حد اعلی میبینیم. سالینجر بیش از هر دورهی سنی به دورهی بلوغ، نوجوانی و جوانی میپردازد. برای او نوجوانیها و جوانیها زیباترین دوره و در عین حال رنجآورترین دوره است. چون این دوره، دورهی گذار است، گذار از یک مرحلهی زندگی به مرحلهی دیگر و این گذار مانند هر گذار دیگری در زندگی رنجآور هم هست و شما این رنج بزرگ شدن را در آدمهای سالینجر میبینید و رنج آنقدر زیاد است که برای شخصیتهای سالینجر قابل تحمل نیست و به همین دلیل ما به درونمایهی دیگری از آثار سالینجر میرسیم و آن بحث مرگ است، مرگخواهی و مرگ طلبی.
شخصیتهای سالینجر تمایل زیادی به مرگ دارند. از شخصیتهایی که در داستانهای سالینجر، زندگیشان به خودکشی میانجامد، معمولاً قهرمان ساخته میشود و پرداخت داستان از آنها به صورت یک قهرمان است. سالینجر دنیای بزرگسالی را زندگی بسیار کثیفی میداند. او میگوید: «زندگی بزرگسالی در واقع زندگی مصرفگرایی و مادی پرستی است، بزرگسالان همیشه آدمهای متظاهری هستند و از آن مهمتر آدمهایی هستند که دارای یک خود متورم هستند و از آن Ego خودشان چیزی ساختهاند که بیش از آنی هست که واقعاً وجود دارد.»
در داستانهای سالینجر ما یک تقابل یا تضادی میان دو دنیا میبینیم؛ دنیای ذهنی انسانها و دنیای عینی. این دو دنیا با همدیگر همسانی، همپوشانی و ارتباط ندارند. در واقع مشکل آدمهای سالینجر مشکل آدم دونکیشوتی است در واقع به تعبیری آدمهای سالینجر همه دونکیشوت هستند و به همین تعبیر میتوانیم یک لحن جنونآمیز را در داستانهای سالینجر اضافه کنیم. داستانهای سالینجر همه کم و بیش لحنی جنونآمیز دارند و شخصیتها مجنون و دارای نوعی روانپریشی هستند و این جنون چیزی نیست جز کسانی که با هنجارهای اجتماع در تضاد هستند. یعنی این اجتماع هست که با تعریف هنجارهای خاصی از خودش آدمها را به دیوانه، غیر دیوانه و عاقل تقسیم میکند. در واقع نظامهای اجتماعی در آثار سالینجر بیش از همه مورد دشمنی قرار میگیرند و در مرحلهی اول خانواده است.
شما در داستانهای سالینجر معمولاً پدر و مادر را افرادی میبینید که بچهها را نمیفهمند و در یک دنیای دیگر زندگی میکنند و بسیار خودبین و بچهها تنها هستند. دومین هدف حملهی سالینجر به نظام آموزشی است. شما میبینید که در آثار سالینجر نظام آموزشی در واقع انسانها را در یک دنیای بسیار کوچک حبس کرده و قدرت فکر کردن را از انسانها گرفته است و در مرحلهی سوم رسانه است. منظور من از رسانهها، دو رسانهی اصلی است؛ یکی تلویزیون و دیگر سینما. سالینجر با تلویزیون و سینما مشکل اساسی دارد؛ چون به نظرش میآید این دو دنیا، کاذب هستند و دنیاهایی هستند که درونشان هیچگونه راستی، درستی و صراحتی وجود ندارد.
سالینجر غمخوار افراد حاشیهنشین جامعه است و یکی از این گروهها افرادی هستند که جنگ را تجربه کردهاند. سالینجر خودش جنگ جهانی دوم را به تمامی تجربه میکند. در یکی از بزرگترین نبردهای ارتش آمریکا با ارتش ژاپن شرکت میکند و این تجربه او را بسیار تکان میدهد، به صورتی که مدتها در آسایشگاه روانی بستری میشود. اینها از مهمترین موضوعات و درونمایههای آثار سالینجر بود؛ اما اینکه چگونه به اینها میپردازد، بسیار مهم است.
نقاشی بخشی از فرانی و زویی
یکی از مهمترین ویژگیهای سبک نگارش سالینجر صراحت آن است. سالینجر آدم صریحی است و در مورد زندگی خانوادگیاش هم همینطور است. آن مطالبی را که من دربارهی خانوادهاش، روابطش با آنها خواندم، ازدواجهایی که میکند، طلاقهایی که میگیرد؛ در اینها یک صراحت عجیبی حاکم است. سالینجر با هیچ کسی تعارف ندارد و شما این صراحت را در سبکاش هم میبینید، سبک بسیار صریح و ساده، روایتها و داستانهای سالینجر شبیه داستانهای کلاسیک نیستند. یعنی داستانهایی نیستند که شروع و فرجامشان بر اساس یک ساختار بسیار محکم باشد. خیلی از داستانهای سلینجر یک لحظه و یک مکالمه است؛ یک مکالمهی خیلی ساده، مثلاً داستان معروف «فرانی و زویی» داستانهایی هستند که از قواعد ساختگرایانهی داستان نویسی به هیچ وجه پیروی نمیکنند و هیچگونه از الگوهای داستان نویسی را در مورد آنها نمیتوان جا داد.
شخصیتهای داستانهای سالینجر ضد کلاسیک هستند. سالینجر یکی از مشخصات اصلی که دارد این است که قواعد زبانی را به هیچ وجه رعایت نمیکند و قواعد داستان نویسی را به تمسخر میگیرد. شروع «ناطور دشت» با یک فحش آبدار به دیکنز شروع میشود و در واقع در داستانهای سالینجر شما میبینید که او بسیار به نویسندههای کلاسیک نگاه خصمانهای دارد چون اعتقاد دارد که اینگونه شیوهی نوشتن، صراحت و معصومیت گفتار را از بین میبرد.
نکتهی دیگری که دربارهی سبکش بسیار حائز اهمیت است، آمیختگی طنز و تراژدی است. شما در داستانهای سالینجر نمیدانید که باید در این لحظه بخندید یا گریه کنید. بسیاری از داستانها مثل «روز خوبی برای صید موز ماهی» وقتی که شما آن ملاقات را در کنار دریا میخوانید، میمانید که این طنز یا تراژدی است و یکی از نقاط قوت داستان نویسی سالینجر آمیختن طنز و تراژدی است. سالینجر از آهنگ کلام هم دور نیست و داستانش را طوری مینویسد که وقتی شما آن را میخوانید مثل این است که آن گفتارها را میشنوید. گفتاری و فرم شفاهی یکی از مشخصات دیگر داستان نویسی سالینجر است.
داستانهای حلقهای
حال میخواهم چند دقیقهای راجع به یکی از ویژگیهای سبکی سالینجر که شاید کمتر به آن اشاره شده و من اخیراً روی آن یک تحقیق گستردهای انجام میدهم اشاره بکنم و آن سبکی است که ما در انگلیسی به آن Short story Sequence یا Short story Cycle یا Story Composive میگوییم. این سه عنوان Cycle, Sequence و Composive کمابیش یک معنی را میدهند. معنای پیوستگی را دارند. داستانهای پیوسته یا داستانهای حلقهای یا حلقهی داستانها. این سبک ادبی سبکی نیست که سالینجر برای اولین بار آن را بدعت گذاشته باشد. شاید در ادبیات انگلیسی اولین کسی را که بتوانیم نام ببریم که در این سبک مینوشته «جفری چاسر» باشد با داستانهای «کانتربری» ولی قبل از او ما «هزار و یک شب» را داریم و همچنین «دی کامرون» بوکاچیو را داریم. در ادبیات انگلیسی نمونههای درخشان داستانهای پیوسته معمولاً به دو داستان در قرن بیستم اشاره میشود؛ یکی «دوبلینیها»ی جیمز جوییس و دیگری «واینزبرگ اوهایو» شروود اندرسون، اگر این دو مجموعه داستان را خوانده باشید؛ میبینید که با تعدادی داستانهای کوتاه مواجه هستید که با نخ باریکی به همدیگر وصل شدهاند.
نمونههای دیگری که میتوان اسم برد مثلاً همینگوی در «در زمانه ما» (In our time ) مجموعهی داستانهایش، فاکنر مجموعه «برخیز ای موسی» همین ویژگی را دارد. تعداد دیگری هم از نویسندگان در ادبیات انگلیسی هستند که این ویژگی را دارند به نظر من این ویژگی در نقد ادبی به آن بسیار کم توجه شده است. به نظر من یکی از دلایلی که اقبال سالینجر با آن مواجه میشود همین سبک داستانهای پیوسته است. من قدری راجع به این سبک صحبت میکنم و بعد در آثار سالینجر هم به نکاتی در همین مورد اشاره میکنم.
جرالد کندی در کتابی دربارهی داستانهای مدرن پیوسته آمریکائی تعریف داستانهای کوتاه را چنین میگوید: «داستانهای پیوسته یا Short story Sequence مجموعه داستانهایی هستند که به واسطههای زیر مشخص و متمایز میشوند؛ یک شخصیت معمولاً در حال شکلگیری دارند. آن چیزی که ما در ادبیات داستانی به Big longs Roman یاد میکنیم، یک نوع شخصیت مرکب دارند که در آثار مختلف تکرار میشود یا یک دسته شخصیت مشابه دارند. معمولاً یک درونمایهی مسلط ممکن است داشته باشند مانند بیگانگی، جدایی از اجتماع یا یک مکان مشخصی و یا یک دورهی اجتماعی مشخصی را، یا یک گروه اجتماعی مشخصی را برای داستانهایشان مشخص میکنند.» نمونههای بسیار مشخص و کلاسیک آن همانطور که گفتم دوبلینیها، داستانهای تعدادی ساکنین یک شهر به نام دوبلین است.
واینزبرگ اوهایوی اندرسون اصلاً شهر کوچکی به نام واینزبرگ در ایالت اوهایو است. پس به نظر میرسد یک عنصر و نشانهای باید در بین یک تعداد داستان تکرار شود تا ما به یک مجموعه داستانهای پیوسته برسیم. این را یکی از منتقدان، اصطلاح Inter textual signs را برایش گذاشته است. یعنی نشانههای بینامتنی هستند. یعنی یک رابطهی درونی بین یک عنصر واحد یا مشابه درونشان وجود دارد، ممکن است وحدتی زمانی، مکانی، شخصیتی و یا حتی درونمایهای داشته باشند و روایت این گونه داستانها در واقع از انباشته شدن داستانها بر یکدیگر شکل میگیرد.
به تعبیری هر داستان یک قطعه پازل است که باید جدا جدا خوانده شوند و بعد اینها با هم مرتبط شوند. یک تعبیر دیگر از این اصطلاح را من ارائه میدهم. یک حلقهی داستانی مجموعهای از داستانهایی است که چنان به یکدیگر پیوستهاند که توازن بین فردیت یا تشخص هر یک از این داستانها و الزامات یک واحد بزرگتر را برقرار کردهاند. یعنی داستانهای پیوسته، داستانهایی هستند که در حین اینکه مستقل هستند به یک واحد کلیتر و بزرگتر هم مرتبط هستند و در واقع داستان سالینجر را ما جزء همین داستانها میتوانیم بنامیم.
تنها تفاوتی که وجود دارد این است که سالینجر تعدادی داستان مشخص را با یک عنوان مشخص به صورت story Cycleـ ـ رح نمیکند. ما این رابطه را در داستانهای بسیار زیادی از سلینجر میتوانیم ببینیم. مثلاً داستانهایی که خانواده گلاس در آن وجود دارند. این مجموعههای مختلفی هستند که شما این داستانها را در آن میبینید: «فرانی وزویی»، «نه داستان»، «نجاران سقف را بالا بزنید»، «سیمور و یک مقدمه» اینها تعدادی از داستان هستند که شما خانواده گلاس را در آن میبینید، داستانهایی هستند که هولدن و خانوادهی او در آن تکرار میشوند و خیلی جالب است که مراحل مختلفی از زندگی هولدن، آن شخصیت مختلف را شما در داستانهای مختلف دنبال میکنید.
یکی از زیباییهای داستان نویسی سالینجر این است که شما وقتی داستانی را از سالینجر میخوانید برای یافتن تعدادی از جوابهایتان و سؤالهایی که برایتان پیش میآید ــ چون داستانهای سلینجر همه سؤال برانگیز هستند ـــ برای جوابهایش باید به داستانهای خود سالینجر مراجعه بکنید. چیزی که ما در ادبیات پست مدرن به آن خود انعکاسی میگوییم.
البته من به هیچ عنوان نمیگویم که سالینجر پست مدرن است. ولی این رابطهی خود انعکاسی را در آثارش میبینید. پس هر داستان سلینجر یک تجربهی مستقلی هست ولی در عین حال مرتبط با یک فضای مأنوس بزرگتر است و این بسیار متفاوت است با رمانهایی که مثلاً در چهار فصل از نقطه نظرهای مختلف نوشته شدهاند؛ مثلاً «خشم و هیایو»ی ویلیام فاکنر. دلیلش هم این است که در رمانهایی که اینگونه نوشته میشوند، در فارسی هم صادق چوبک و غلامحسین ساعدی نمونههای کلاسیک اینگونه نوشتهها را دارند که با story Cycle تفاوت دارد. چون وقتی شما «خشم و هیاهو» را میخوانید با یک داستان مواجه هستید؛ در حالی که درباره سالینجر شما میتوانید هر داستان را جداگانه بخوانید و به سؤالهایتان هم جداگانه فکر بکنید. در عین حال محور و مرکز هر داستان سالینجر در داستان دیگری قرار میگیرد و این یکی از ویژگیهای داستان نویسی سالینجر است. در مجموع اتفاقی که میافتد روایتهای داستانی برهم انباشته میشوند. بعد ما به یک داستان کلی میرسیم و در عین حال روایتهای داستانی بر هم همپوشانی دارند.
ما نقاطی را در داستانهای سالینجر میبینیم که این نقاط، این لحظه، این واقعه در یک داستان دیگر هم به آن اشاره شده است و در واقع این همپوشانیها در مجموع یک پازل میسازند و به نظر من تجربهی خواندن داستانهای سالینجر بسیار لذتبخش است. شاید بخش عمدهاش به دلیل همین مسیری است که خوانندهی داستانهای سالینجر باید در ذهنش طی کند تا این قطعات پازل را در کنار هم بچیند و این رابطههای نامرئی را بین داستانها ایجاد بکند. سخنم را با این بحث تمام میکنم که فراتر از بحثهای سبکی نکتهای که در مورد سالینجر بسیار اهمیت دارد این است که سالینجر آنچه که به ما نشان میدهد دقیقاً آن چیزی است که تجربه کردهایم و دیدهایم. در واقع ما با دنیای داستانهای سالینجر از هر جای دنیا که باشیم و بخوانیم آشنا هستیم.
داستانهای سالینجر راجع به فرهنگ آمریکایی یا غربی نیست راجع به انسان است، انسانی که در موقعیتهای مختلف زندگیاش دچار رنجها و لذتهای خاصی میشود و آنها را تجربه میکند و از آن جالبتر اینکه جایی خواندم که یک خوانندهی سالینجر نوشته بود، خواندن سالینجر در من این احساس را ایجاد کرد که من دیوانه نیستم. انگار این اتفاقاتی که میافتد فقط برای من نیست که میافتد. شخصیتهای سالینجر هم همین احساس را دارند یعنی انسان به یکبار با انسانیت آشتی میکند. انسانی که در همین تهران میتواند داستانهای سالینجر را بخواند با انسانیت آشتی میکند؛ چون میبیند تجربههای او همان تجربههایی هستند که در جهان تجربه میشوند.
.................................................................
1. این سخنرانی در بزرگداشت جروم دیوید سالینجر و در بهمنماه سال 85 در شهر کتاب ایراد شده است.