آشوب اسطوره‌ای | آرمان ملی


آدمی را از اسطوره گریزی نیست؛ در این صورت، این اسطوره است که به قصه چارچوب می‌دهد و نظامی از تشبیه برقرار می‌کند که در آن میان مشبه و مشبه‌به پیوندی تنگاتنگ و انکارناپذیر وجود دارد. اما آنچه در این بین اهمیت دارد یافتن وجه شبه‌مناسب است تا در سایه‌ آن بتوان به درک درستی از رابطه‌ اسطوره‌ای رسید. برای رمان «درساژ اندوه» [اثر مهدیه مطهر] این فرآیند شکلی پیچیده و چندلایه می‌یابد.

درساژ اندوه مهدیه مطهر

در لایه‌ اول تشبیهات اسطوره‌ای «درساژ اندوه»، آنچه بیش از همه رخ می‌نماید، این‌همانیِ انسان با اسب است. راوی تلاش می‌کند با آوردن مستنداتی از آنچه اسب‌ها در طی تاریخ از سر گذرانده‌اند، شباهت‌هایی عمده میان آنها و آدمی بیابد و این نقطه‌ شروع عزیمت او به سرزمین اسطوره است. او با روایتی کوتاه از رخشِ رستم قصه را آغاز می‌کند. نقلی از فردوسی‌نامه می‌آورد که اشاره به شم تشخیص خطر و هوش سرشارِ رخش دارد. در کنار آن واکنش رخش را به تلخی رخدادِ پیش‌رو در نبرد رستم و سهراب در جمله‌ای نشان می‌دهد. رخش آنچنان ملتهب و اندوهگین است که پاپیش نمی‌گذارد و قصد گریز از مهلکه را دارد؛ زیرا او هوشیارتر از رستم به عواقب نبرد آگاه است. راوی این پاپس‌کشیدن از معرکه را در نسبتی میان خود و فرزندش می‌بیند. گویی بوی خطر را می‌شنود، اما همچون اسب زبانی رسا برای اخطار ندارد. اما در ادامه این نسبت به‌هم می‌خورد. پسرکِ او تبدیل به اسبی می‌شود که در رفتارش بوی فاجعه‌شنیدن پیداست. پسر که پندار نام دارد، گویی همان رخشی است که گاه با سهراب و گاه با فریدون و دیگر قهرمانان شاهنامه جا عوض می‌کند. همین سرگشتگی در پذیرفتن نقش نیز به‌نظر می‌رسد دلیل رفتن او به قهقرا باشد. گرچه راوی مدام سرنخ‌ها را به مسیرهایی کور می‌اندازد که کشف شباهت‌ها را دشوار می‌کند.

لایه‌ بعدی نظام تشبیهی رمان، به سرنوشت قطعی و گریزناپذیر انسان‌ها در طول تاریخ می‌پردازد. در این لایه حجم انبوهی از مشبه‌به وجود دارد که بلاتکلیف به دنبال مشبه و وجه‌شبه خویش می‌گردند. از اسفندیار و سیمرغ گرفته، تا زروانیان و سکاها مدام در ذهن راوی مرور می‌شوند، بی‌آنکه رشته‌ای محکم از ارتباط میان آنها با شخصیت‌های داستان بتوان یافت. همگام با شخصیت اصلی داستان، زنی سروین‌نام که تهمینه‌وار به دنبال سهراب گمشده‌ خویش است، سیلی از استعارات و نام‌های اسطوره‌ای طی داستان جریان می‌یابد که گاه به نقطه‌ هدف می‌رسند و گاه همچنان سرگردان و سیار به راه بی‌پایان خویش ادامه می‌دهند. این تعلیق و عدم تعیّن شاید از جهتی نشان از ذهن پریشان راوی داشته باشند، اما از جانبی دیگر از بحران وجه‌شبه در این رمان حکایت دارند. بحرانی که حتی به عناوین فصل‌های رمان تسری می‌یابد و به سردرگمی در یافتن سرنخی از پیوند میان اسطوره و مؤلفه‌ای که به آن ارجاع می‌دهند، دامن می‌زند.

اما این نظام تشبیهی، در کنار حجم بالایی از اسطوره‌ها که فشرده و موجز در آن گنجانده شده‌اند، ویژگی بارز دیگری نیز دارد و آن تأثیرش بر روند ارتباطی شخصیت‌های داستانی است. اسطوره در این رهگذر به‌جای آنکه به این روابط عمق ببخشد، آنها را از معنا تهی می‌کند. اسفندیاری که مقابل تهمینه یا گردآفرید قرار می‌گیرد، گفت‌وگویی ابزورد با او رقم می‌زند که از آن هیچ مقصودی متبادر نمی‌شود و بر دانسته‌های اندک مخاطب چیزی نمی‌افزاید. همراهی‌ها عموما عاری از عواطف است، زیرا آدم‌ها مجالی برای بروز هیجانات خود نمی‌یابند. حضورشان وقفِ یافتن تشابه میان اسطوره و واقعیت این‌جایی و اکنونی می‌شود بی‌آنکه بتوانند در این میان سروسامانی به کشمکش‌های حل‌نشده‌شان بدهند. از این‌رو برخوردها برق‌آسا و آنی رخ می‌دهد و شخصیت‌ها به سرعت از برابر هم می‌گذرند، بی‌آنکه تعارض‌های میان همدیگر را با ساختن تاریخچه‌ای نشان دهند. به همین‌خاطر صحنه‌ها نیازمند قطعاتی عمده و ضروری برای تکمیل‌شدن هستند. اما درعین‌حال این ویژگی می‌تواند از بحرانی بزرگ در روزگار ما نیز پرده بردارد. بحرانی که با مفاهیم تنگ‌حوصلگی، خودمحوری، خودبسندگی، محو تدریجی همدلی از تعاملات، شتابزدگی و سرگردانی انسان امروزی گره خورده است. شاید از این‌روست که به عصر آشوب اسطوره‌ای رسیده‌ایم و زیست ما در جهانی از مشبه‌های سردرگم و همواره به دنبال مشبه‌به و وجه شبه، در جریان است. جهانی که به سمت آنتروپی در شباهت پیش می‌رود، زیرا در هیچ پدیده‌ای شکلی مشخص یا تمایزی که بتوان تشابهی را با دیگری برای آن متصور شد، وجود ندارد.

................ تجربه‌ی زندگی دوباره ...............

ما خانواده‌ای یهودی در رده بالای طبقه متوسط عراق بودیم که بر اثر ترکیبی از فشارهای ناشی از ناسیونالیسم عربی و یهودی، فشار بیگانه‌ستیزی عراقی‌ها و تحریکات دولت تازه ‌تأسیس‌شده‌ی اسرائیل جاکن و آواره شدیم... حیاتِ جاافتاده و عمدتاً رضایت‌بخش یهودیان در کنار مسلمانان عراق؛ دربه‌دری پراضطراب و دردآلود؛ مشکلات سازگار‌ شدن با حیاتی تازه در ارض موعود؛ و سه سال عمدتاً ناشاد در لندن: تبعید دوم ...
رومر در میان موج نویی‌ها فیلمساز خاصی‌ست. او سبک شخصی خود را در قالب فیلم‌های ارزان قیمت، صرفه‌جویانه و عمیق پیرامون روابط انسانی طی بیش از نیم قرن ادامه داده است... رومر حتی وقتی بازیگرانی کاملاً حرفه‌ای انتخاب می‌کند، جنس بازیگری را معمولاً از شیوه‌ی رفتار مردم معمولی می‌گیرد که در دوره‌ای هدف روسلینی هم بود و وضعیتی معمولی و ظاهراً کم‌حادثه، اما با گفت‌وگوهایی سرشار از بارِ معنایی می‌سازد... رومر در جست‌وجوی نوعی «زندگی‌سازی» است ...
درباریان مخالف، هر یک به بهانه‌ای کشته و نابود می‌شوند؛ ازجمله هستینگز که به او اتهام رابطه پنهانی با همسر پادشاه و نیز نیت قتل ریچارد و باکینگهم را می‌زنند. با این اتهام دو پسر ملکه را که قائم‌مقام جانشینی پادشاه هستند، متهم به حرامزاده بودن می‌کنند... ریچارد گلاستر که در نمایشی در قامت انسانی متدین و خداترس در کلیسا به همراه کشیشان به دعا و مناجات مشغول است، در ابتدا به‌ظاهر از پذیرفتن سلطنت سرباز می‌زند، اما با اصرار فراوان باکینگهم، بالاخره قبول می‌کند ...
مردم ایران را به سه دسته‌ی شیخی، متشرعه و کریم‌خانی تقسیم می‌کند و پس از آن تا انتهای کتاب مردم ایران را به دو دسته‌ی «ترک» و «فارس» تقسیم می‌کند؛ تقسیم مردمان ایرانی در میانه‌های کتاب حتی به مورد «شمالی‌ها» و «جنوبی‌ها» می‌رسد... اصرار بیش‌از اندازه‌ی نویسنده به مطالبات قومیت‌ها همچون آموزش به زبان مادری گاهی اوقات خسته‌کننده و ملال‌آور می‌شود و به نظر چنین می‌آید که خواسته‌ی شخصی خود اوست ...
بی‌فایده است!/ باد قرن‌هاست/ در کوچه‌ها/ خیابان‌ها/ می‌چرخد/ زوزه می‌کشد/ و رمه‌های شادی را می‌درد./ می‌چرخم بر این خاک/ و هرچه خون ماسیده بر تاریخ را/ با اشک‌هایم می‌شویم/ پاک نمی‌شود... مانی، وزن و قافیه تنها اصولی بودند که شعر به وسیلهء آنها تعریف می‌شد؛ اما امروزه، توجه به فرم ذهنی، قدرت تخیل، توجه به موسیقی درونی کلمات و عمق نگاه شاعر به جهان و پدیده‌های آن، ورای نظام موسیقایی، لازمه‌های شعری فاخرند ...