کتاب «استخوان خوک و دست های جذامی»، برنده جایزه ادبی اصفهان به عنوان بهترین رمان در سال 1383 برای هجدهمین بار تجدید چاپ شد.

به گزارش خبرآنلاین، کتاب «استخوان خوک و دست های جذامی» نوشته مصطفی مستور از سوی نشر چشمه به چاپ هجدهم رسید. داستان این کتاب از این قرار است که دانیال پسری کتابخوان که بقیه فکر می کنند روانی است، همیشه در خانه است. کله اش مثل منگل ها کج و کوله و از حد طبیعی بزرگتر است. حرفهای کتابها را حفظ است و از بر می خواند. با مادرش زندگی می کند. پدرش مرده و مادرش مستمری پدر را می گیرد. بسیاری از حرفهای زیبای این کتاب متعلق به دانیال است. او در طبقه چهاردهم برج خاوران زندگی می کند. آبجی طوبی خواهر دانیال بچه اش را سقط کرده. دانیال از خدا می پرسد چرا مرا این طور کج و کوله آفریدی؟ از طرف دیگر دکتر محسن سپهر که با مادر و دخترش دُرنا زندگی می کند. زنش سیمین چند ماهی است که از خانه رفته و تقاضای طلاق کرده و قرار است از هم جدا شوند ولی ناگهان متوجه می شود که حامله است و به سر خانه زندگی اش بر می گردد. او ساکن طبقه نهم است.

حامد عکاس است و با مادرش زندگی می کند. نامزدش مهناز به آمستردام رفته تا مهندس شود. او عاشق مهناز است. دختری به نام نگار که در داروخانه  کار می کند  به آتلیه او می آید، حامد به خاطر شباهت این دختر به مهناز، عاشق او هم می شود. حامد در طبقه هشتم برج خاوران زندگی می کند. سوسن زن بد نامی است که در طبقه پنجم برج خاوران زندگی می کند. کیانوش معروف به کیا به دیدنش می آید و عاشق سوسن می شود ولی عشق او به سوسن پاک است. او قصد لذت جنسی ندارد. سوسن هم عاشق کیا می شود. کیا شاعر است. سوسن دوست دارد با کیا ازدواج کند ولی کیا عشق پاکش را بدون ارتباط جنسی می خواهد.

نوذر در طبقه چهارم برج خاوران زندگی می کند. او از ملول و بندر، دوستانش می خواهد که مردی را سر به نیست کنند تا مال او را بالا بکشد. آنها همین کار را می کنند ولی نهایتا خود نوذر را هم می کشند تا مال او را نیز بالا بکشند. شهرام که پدر و مادرش در کالیفرنیای آمریکا هستند گاهگاهی با دوستانش در طبقه هفتم دور هم جمع می شوند . اسی و پریسا از  دوستان پریسا، با هم خیلی جور می شوند. پریسا حامله می شود و بچه اش را سقط می کند. منوچهر هم با ماندانا دوست است. شهره با سیاوش دوست شده است.  دکتر محمد مفید، استاد نجوم دانشگاه با همسرش افسانه در طبقه هفدهم این برج زندگی می کنند. الیاس پسرشان سرطان مغز و استخوان گرفته و در حال مرگ است. افسانه به معجزه اعتقاد دارد. افسانه دکتر زنان است.

در طبقه پانزدهم این ساختمان ، شرکت صادرات کالاهای پزشکی است که کار سقط جنین هم انجام می دهند. پریسا در آنجا بچه اش را سقط می کند. سیمین هم به آنجا می رود ولی منصرف می شود. وجه مشترک آدم های این کتاب رفت و آمد در برج خاوران است. آنها یا ساکن این برج هستند یا به این برج می آیند و می روند. آنها به طرق مختلف در آسانسور، آرایشگاه، پارک و غیره به هم برخورد می کنند. همه درگیر زندگی هستند. تنها دانیال است که می فهمد دنیا دست کی است. بقیه یا عاشق می شوند یا در عشق شکست می خورند، یا دنبال مال دنیا هستند یا از مال دنیا دست شسته اند، یا آرزومند طلاق هستند یا آرزومند ازدواج.

در بخش هایی از این کتاب که نامزد جایزه بهترین رمان انجمن منتقدان مطبوعات در سال 1384 شده است، می خوانیم: «شب پنجره ی رو به روی خیابان آپارتمانی در طبقه چهاردهم برج مسکونی خاوران ناگهان باز شد و مردی - اسمش دانیال - انگار کله اش را آتش زده باشند، رو به خیابان جیغ کشید: «اون پایین دارید چی کار می کنید؟ با شما هستم! با شما عوضی ها که عینهو کرم دارید توی هم می لولید. چی خیال کردید؟ همه تون، از وکیل و وزیر گرفته تا سپور و آشپز و پروفسور، آخرش می شید دو عدد. خیلی که هنر کنید، خیلی که خبر مرگتون به خودتون برسید، فاصله دو عددتون می شه صد. صدام رو می شنفید؟ می شید یه پیرمرد آب زیپوی عوضی بوگندو. کافیه دور تند نیگاش کنید. همین که دور تند نیگاش کردید می فهمید چه گندی زده ید. می فهمید چه چیز هجو و مزخرفی درست کرده ید. حالا با این عجله کدوم جهنمی قراره برید؟ قراره چه غلطی بکنید که دیگرون نکرده ند؟ واسه چی سر یه مستطیل یا مربع خاکی دخل همه رو در می آرید؟ بدبخت ها! شما به خودی خود بدبخت هستید، دیگه واسه چی اوضاع رو بدتر می کنید؟»

به‌عنوان پیشخدمت، خدمتکار هتل، نظافتچی خانه، دستیار خانه سالمندان و فروشنده وال‌مارت کار کرد. او به‌زودی متوجه شد که حتی «پست‌ترین» مشاغل نیز نیازمند تلاش‌های ذهنی و جسمی طاقت‌فرسا هستند و اگر قصد دارید در داخل یک خانه زندگی کنید، حداقل به دو شغل نیاز دارید... آنها از فرزندان خود غافل می‌شوند تا از فرزندان دیگران مراقبت کنند. آنها در خانه‌های نامرغوب زندگی می‌کنند تا خانه‌های دیگران بی‌نظیر باشند ...
تصمیم گرفتم داستان خیالی زنی از روستای طنطوره را بنویسم. روستایی ساحلی در جنوب شهر حیفا. این روستا بعد از اشغال دیگر وجود نداشت و اهالی‌اش اخراج و خانه‌هایشان ویران شد. رمان مسیر رقیه و خانواده‌اش را طی نیم قرن بعد از نکبت 1948 تا سال 2000 روایت می‌کند و همراه او از روستایش به جنوب لبنان و سپس بیروت و سپس سایر شهرهای عربی می‌رود... شخصیت کوچ‌داده‌شده یکی از ویژگی‌های بارز جهان ما به شمار می‌آید ...
نگاه تاریخی به جوامع اسلامی و تجربه زیسته آنها نشان می‌دهد که آنچه رخ داد با این احکام متفاوت بود. اهل جزیه، در عمل، توانستند پرستشگاه‌های خود را بسازند و به احکام سختگیرانه در لباس توجه چندانی نکنند. همچنین، آنان مناظره‌های بسیاری با متفکران مسلمان داشتند و کتاب‌هایی درباره حقانیت و محاسن آیین خود نوشتند که گرچه تبلیغ رسمی دین نبود، از محدودیت‌های تعیین‌شده فقها فراتر می‌رفت ...
داستان خانواده شش‌نفره اورخانی‌... اورهان، فرزند محبوب پدر است‌ چون در باورهای فردی و اخلاق بیشتر از همه‌ شبیه‌ اوست‌... او نمی‌تواند عاشق‌ شود و بچه‌ داشته‌ باشد. رابطه‌ مادر با او زیاد خوب نیست‌ و از لطف‌ و محبت‌ مادر بهره‌ای ندارد. بخش‌ عمده عشق‌ مادر، از کودکی‌ وقف‌ آیدین‌ می‌شده، باقی‌مانده آن هم‌ به‌ آیدا (تنها دختر) و یوسف‌ (بزرگ‌‌ترین‌ برادر) می‌رسیده است‌. اورهان به‌ ظاهرِ آیدین‌ و اینکه‌ دخترها از او خوش‌شان می‌آید هم‌ غبطه‌ می‌خورد، بنابراین‌ سعی‌ می‌کند از قدرت پدر استفاده کند تا ند ...
پس از ۲۰ سال به موطن­‌شان بر می­‌گردند... خود را از همه چیز بیگانه احساس می‌­کنند. گذشت روزگار در بستر مهاجرت دیار آشنا را هم برای آنها بیگانه ساخته است. ایرنا که که با دل آکنده از غم و غصه برگشته، از دوستانش انتظار دارد که از درد و رنج مهاجرت از او بپرسند، تا او ناگفته‌­هایش را بگوید که در عالم مهاجرت از فرط تنهایی نتوانسته است به کسی بگوید. اما دوستانش دلزده از یک چنین پرسش­‌هایی هستند ...