«درون سوله، چشم­ها را تنگ کنی و خیره شوی به لابه­ لای تیرک­های سقف بلند، بقایای لانه‌ی پرستوها را می‌بینی. شنیده­ ام که هر بهار می‌آیند. این بهارش را هستم و می‌­بینم. وقتی که هستند از روی تیرک­ها تیز و فرز می‌­پرند و بچه می‌کنند. آن­قدر عجله دارند گویی زندگی نزدیک سقف سوله با دور تند دوربین ضبط شده و کف سوله با دور کند...» (صفحه 27)
لانه‌ی پرستوها تنها تصویر امیدناکی است که در طول رمان «جان غریب» می‌­بینیم. تصویری سرشار از زندگی که با محیط مکانیکی و کندگذر کارخانه ساخت قطعات اتومبیل در تقابل قرار می‌گیرد و دریچه­‌ای هرچند کوچک به گستره‌ی رهایی باز می‌­کند. گستره­‌ای سیال و بی ­زمان که در آن دال­های آشنا مفاهیم قطعی خود را از دست می‌دهند.



«جان غریب»، آخرین کار ملاحت نیکی، رمان قابل تأملی است که توسط نشر بان منتشر شده و مورد توجه بسیاری از خوانندگان قرار گرفته است. داستان درمورد پسر جوانی است به نام آزاد که پدرش را در کودکی از دست داده و مادرش هنوز از ضربه شنیدن این خبر رها نشده است و پریشان و از خودبیخود، گور همسرش را در جنگل سیاه‌دامون جست‌وجو می‌کند. جست­ و­جویی در مکانی مبهم که می‌تواند بعدی اجتماعی تاریخی بگیرد. از طرفی آزاد نتوانسته مدرک دانشگاهش را بگیرد، چرا که بی­ دلیل در جریان اعتراضات دانشجویی مورد اتهام قرار گرفته است، درحالیکه دوستانش، فعالان واقعی اعتراضات، روال معمول زندگی خود را حفظ کرده ­اند. در حوزه عاطفی نیز آزاد شکست خورده و به این نکته دردناک پی برده که احساسش به دختر محبوبش یکطرفه بوده است. تمام این بی ­نظمی شوم از او شخصیتی افسرده و بیگانه ساخته است.

طرح رمان در یک شرکت خصوصی قطعات خودرو می‌­گذرد. فضای کارخانه، روابط کارگران با هم و با بالادستی‌ها، حرف‌های نگفته، سرکوب‌ها و سانسورهای کلامی از ترس اخراج، بسیار حرفه‌ای بازنمایی شده اند. آزاد در این کارخانه مشغول و از روابط پیچیده و مرموز و زد و بند کارکنان و بالادستی­ها دلزده است. محیط فاسد کارخانه با تمرکز سهامدارانِ گردن­ کلفت بر سود شخصی با استفاده از قطعات غیراستاندارد و به قیمت نادیده گرفتن حقوق انسانی کارگران و جان مصرف‌کنندگان و اشاعه دروغ بازنمایی می‌­شود. این محیط مکانیکی و خشک که از هر ظرافت و انعطافی تهی است فضای مرگ و بیگانگی را تداعی می‌کند. موتیفی که در عنوان رمان نیز گنجانده شده است.

جان غریب، عصاره وجود و جوهر هستی است که هرچند حضور دارد، نخ­های اتصالش به جهان ملموس بریده شده است. غریب چون تک­ تک گم­شدگان جنگل سیاه‌دامون که نام و نشانی از آن­ها نیست. داستان در روز سیزده‌به‌در شروع می‌­شود. روزی که گروهی از کارگران در کمال شگفتی به جای رفتن به دل طبیعت، محیط کارخانه را برای اضافه­ کاری انتخاب می‌کنند و آزاد مجبور می‌شود به عنوان سرپرست بخش حضور داشته باشد. نشانه­‌هایی از یک دسیسه‌ی پنهان در این بخش نوعی مقدمه­ چینی برای اتفاقات بعدی است. گویی این­ها آمده­ اند تا آزاد بیاید.

آزاد می‌آید تا آخرین ضربه‌ی کمرشکن، اینجا در محیط بیمارگونه‌ی کارخانه بر او وارد شود. زمان حال داستان یعنی زمان کنش اساسی رمان که منجر به گشایش گره­‌های داستان می‌شود، چند روزی بیشتر طول نمی‌کشد. در زمان مزبور­­، آزاد از کارش استعفا می‌­خواهد، متوجه توطئه بزرگی علیه خود می‌شود و برای خلاصی از این مخمصه به قصد خارج از کشور، فرار می‌کند و در آخرین لحظه تصمیمش عوض می‌شود. این زمان کوتاه که اکنونِ روایت را می‌­سازد به ابتدا و انتهای رمان تقسیم شده است.

در تمام فصول میانی دیگر، خواننده در بطن گذشته دور و نزدیک آزاد قرار می‌گیرد و حوادث تلخی را که او از سر گذرانده لمس می‌کند. لحن یکدست و غمگنانه و فضاسازی ماهرانه کار، خواننده را در معرض تجربه بی­ واسطه رویدادها قرار می‌دهد. نکته جالب توجه در این فرم کلی، استفاده حداکثری از زمان افعال حال برای گذار به تکه ­های متفاوت گذشته‌ی نزدیک است که گویی تمام این گذشته چون وزنی عظیم و باری سنگین بر گرده ­ی زمان حال فشار می‌آورد. حضور یکپارچه و همزمان تمام رویدادهای بعد از شکست در زندگی آزاد، این حس را تداعی می‌کند که گویی بعد از آن ضربه‌ی آخر در دانشگاه، دیگر زمان نمی‌گذرد، چراکه گذشته و حال و آینده با اتصال به یکدیگر به حالی ابدی مبدل شده­ اند. این تأثیر درواقع با استفاده از تکنیکی در روایتِ هر بخش رخ می‌دهد. با وجود اینکه رویدادهای پس از شکست با زمان افعال حال روایت می‌شوند، در هر بسته ­ی حال (گذشته نزدیک)، وارد مقدماتی می‌شویم از گذشته دور که با افعال گذشته بازنمایی می‌شود.

«...زخم سوختگی کف دستم خوب نشده بود که عمه ­ام را برای اولین بار دیدم. وقتی که می‌رفت آن­قدر بزرگ نبودم که چیزی به یادم مانده باشد...

حاجی از راه می‌­رسد. لباس به تن عرق­کرده­ اش چسبیده. صاف می‌شوم و سلام می‌کنم. سرحال است. چک­ها و فاکتورها و صورت­حساب­ها را می‌اندازد روی میز و آستینش را تا می‌زند...» (صفحه 57)

«... اباذر دوان­ دوان رسیده بود و پدرش را می‌کشید سمت دستشویی­ها...

اباذر ایستاده است و نگاهم می‌کند. با دست اتاق رو به ایوان را نشان می‌دهد: بفرما داخل...» (صفحه 123)

«بعد از مرگ وحید، دنیا برایم تقسیم شد بین آن­ها که امضا کردند وحید بدون محاکمه اعدام شود که زیاد بودند و آن­ها که امضا نکردند، که شاید به تعداد انگشتان دست بودند. یاد گرفتم قدرت از قانون بالاتر است. ترسیدم و این ترس با من ماند. تا همیشه.

صندلی را عقب می­کشم و چای شیرینی که غلام مقابلم گذاشته پس می‌زنم و بلند می‌شوم...» (صفحه 183)

توالی گذشته و حال و تکرار این توالی در هر بسته، ماهیت این حالِ مسخ ­شده را برملا می‌کند، یادآور حضور گذشته در بطن حال است و این حس را به مخاطب انتقال می‌دهد که گویی هر رخدادِ تعیین­ کننده روندی جانفرسا داشته است. به عبارت دیگر ما با تراکم بسته­‌هایی سنگین از زمان حالِ لَخت و ساکن مواجهیم چراکه هر بسته با ارائه به ­جای افعال گذشته، بعدی دور و دیر یافته است. بار سنگینی که در انتها آزاد را به سمت جنگل می‌راند. اکنون او به مردگان بی‌نشان پیوسته، جایی که جان غریبش با تمام بار معنایی به دنیای مردگان انتقال می‌یابد و به این ترتیب دال­های مرده و زنده را از معانی ظاهری و قطعی آن­ها تهی و مفاهیمشان را معلق می‌کند. جانان غریب و مردگان غریب در حالی ابدی که تمام متعلقات دردناک زمان را در خود حل کرده، مرزهای مستحکم خود را رها کرده­ اند.

[این مطلب در سایت شخصی لاله فقیهی منتشر شده است.]

................ تجربه‌ی زندگی دوباره ...............

بی‌فایده است!/ باد قرن‌هاست/ در کوچه‌ها/ خیابان‌ها/ می‌چرخد/ زوزه می‌کشد/ و رمه‌های شادی را می‌درد./ می‌چرخم بر این خاک/ و هرچه خون ماسیده بر تاریخ را/ با اشک‌هایم می‌شویم/ پاک نمی‌شود... مانی، وزن و قافیه تنها اصولی بودند که شعر به وسیلهء آنها تعریف می‌شد؛ اما امروزه، توجه به فرم ذهنی، قدرت تخیل، توجه به موسیقی درونی کلمات و عمق نگاه شاعر به جهان و پدیده‌های آن، ورای نظام موسیقایی، لازمه‌های شعری فاخرند ...
صدای من یک خیشِ کج بود، معوج، که به درون خاک فرومی‌رفت فقط تا آن را عقیم، ویران، و نابود کند... هرگاه پدرم با مشکلی در زمین روبه‌رو می‌شد، روی زمین دراز می‌کشید و گوشش را به آنچه در عمق خاک بود می‌سپرد... مثل پزشکی که به ضربان قلب گوش می‌دهد... دو خواهر در دل سرزمین‌های دورافتاده باهیا، آنها دنیایی از قحطی و استثمار، قدرت و خشونت‌های وحشتناک را تجربه می‌کنند ...
احمد کسروی به‌عنوان روشنفکری مدافع مشروطه و منتقد سرسخت باورهای سنتی ازجمله مخالفان رمان و نشر و ترجمه آن در ایران بود. او رمان را باعث انحطاط اخلاقی و اعتیاد جامعه به سرگرمی و مایه سوق به آزادی‌های مذموم می‌پنداشت... فاطمه سیاح در همان زمان در یادداشتی با عنوان «کیفیت رمان» به نقد او پرداخت: ... آثار کسانی چون چارلز دیکنز، ویکتور هوگو و آناتول فرانس از ارزش‌های والای اخلاقی دفاع می‌کنند و در بروز اصلاحات اجتماعی نیز موثر بوده‌اند ...
داستان در زاگرب آغاز می‌شود؛ جایی که وکیل قهرمان داستان، در یک مهمانی شام که در خانه یک سرمایه‌دار برجسته و بانفوذ، یعنی «مدیرکل»، برگزار شده است... مدیرکل از کشتن چهار مرد که به زمینش تجاوز کرده بودند، صحبت می‌کند... دیگر مهمانان سکوت می‌کنند، اما وکیل که دیگر قادر به تحمل بی‌اخلاقی و جنایت نیست، این اقدام را «جنایت» و «جنون اخلاقی» می‌نامد؛ مدیرکل که از این انتقاد خشمگین شده، تهدید می‌کند که وکیل باید مانند همان چهار مرد «مثل یک سگ» کشته شود ...
معلمی بازنشسته که سال‌های‌سال از مرگ همسرش جانکارلو می‌گذرد. او در غیاب دو فرزندش، ماسیمیلیانو و جولیا، روزگارش را به تنهایی می‌گذراند... این روزگار خاکستری و ملا‌ل‌آور اما با تلألو نور یک الماس در هم شکسته می‌شود، الماسی که آنسلما آن را در میان زباله‌ها پیدا می‌کند؛ یک طوطی از نژاد آمازون... نامی که آنسلما بر طوطی خود می‌گذارد، نام بهترین دوست و همرازش در دوران معلمی است. دوستی درگذشته که خاطره‌اش نه محو می‌شود، نه با چیزی جایگزین... ...