از برده‌داری تا روا داری | اعتماد


«تاریخ اسلام در امریکا» [A history of Islam in America اثر کامبیز قانعی بصیری Kambiz GhaneaBassiri] کتابی است که می‌کوشد اسلام امریکایی را فارغ از طنین سیاسی این مفهوم به تصویر بکشد. شهید مطهری در یکی از آثارش آورده است که اسلام عرب بوی عرب می‌دهد و اسلام عجم بوی عجم. اینکه اسلام یک امریکایی چقدر بوی امریکا می‌دهد، سوالی است که پاسخش شاید با خواندن این کتاب تاحدی روشن شود. مورخین نوشته‌اند که ورود اسلام به سرزمین‌های شرق آسیا، عمیقا با تجارت و بازرگانی گره خورده بود و همین امر موجب تفاوت‌های قابل توجه اسلام شرق آسیا با اسلام در بسیاری از مناطق جهان شد.

تاریخ اسلام در امریکا» A history of Islam in America  کامبیز قانعی بصیری Kambiz GhaneaBassiri

یعنی اگر سرداران معاویه با لشکرکشی تا غربی‌ترین نقاط اروپا قلمرو خود را بسط دادند، اسلام در شرق آسیا بدون جنگ و خونریزی و با ملایمتی متناسب با تجارت و همنشینی، پا گرفت. هم از این رو، آسیای شرقی هنوز لبریز از مسلمین است ولی اسلام در اسپانیا، بیش از آنکه در زندگی روزمره مردم جای داشته باشد، در تاریخ این سرزمین جایگاهی را به خود اختصاص داده است. اسلام امریکایی نیز سرشتی فرودستانه دارد؛ چراکه نخستین مسلمانانی که تا قبل از جنگ داخلی امریکا وارد این کشور شده بودند، برده‌های آفریقایی‌ بودند که به جور اروپاییان جهت بیگاری دادن و استثمار شدن وارد امریکا شده بودند. قانعی بصیری در مقدمه کتابش می‌نویسد نخستین مسلمینی که به امریکا آمدند، احتمالا از مورها و عثمانی‌ها بودند که توسط انگلیسی‌ها و اسپانیایی‌ها در قرن هفدهم به عنوان برده و اسیر جنگی وارد امریکا شدند. ولی نویسنده کنکاش چندانی در این زمینه نکرده است چراکه کشف خاستگاه مسلمانان امریکا در قرن هفدهم، کار چندان سهلی نیست. آنچه روشن است این واقعیت است که پیش از جنگ داخلی امریکا در میانه قرن نوزدهم، اکثر مسلمانان امریکا از تبار آفریقاییان شمال و غرب بودند و در نظام اقتصادی و اجتماعی امریکا، نقش قربانی یا برده را ایفا می‌کردند. اینکه در کش و قوس جنگی که هدفش لغو برده‌داری بود، چه تعداد مسلمان در امریکا حضور داشتند و با شکست طرفداران برده‌داری در آن جنگ، شمار مسلمین رها شده از برده‌داری چند نفر بود، سوالاتی است که ظاهرا پاسخ روشنی ندارند. هرچه هست، تاریخ مکتوب مسلمین در امریکا، از نیمه دوم قرن نوزدهم پررنگ‌تر می‌شود.

مسلمینِ مسیحی

این نکته امروزه مسلم است که سفیدپوستان پروتستان و اروپایی‌تبار امریکا، برده‌های مسلمان را خوش نداشتند و با فشار و تبلیغات، می‌کوشیدند که برده‌های آفریقایی‌تبار مسلمان خودشان را مسیحی کنند. مبلغین مذهبی‌ و تحقیرهای سیستماتیک جامعه امریکا، بسیاری از مسلمانان آفریقایی را به این نتیجه رساندند که بهتر است از اسلام به مسیحیت بگروند تا بتوانند راحت‌تر زندگی کنند. قانعی بصیری می‌نویسد: «دقیقا نمی‌دانیم در چه زمان و چگونه انجام آزادانه عادات اسلامی در قرن نوزدهم ایالات متحده متوقف شد. طبق منابع موجود، فرزندان مسلمانان آفریقایی متولد امریکا نه تنها به شعائر مذهبی خود، بلکه به هویت دینی‌شان اعتقادی نداشتند...» اکثریت قابل ملاحظه‌ای از بردگان روستاهای جنوب تا دهه 1830 و 1840... مسیحی شدند. در جزیره ساپلو جورجیا «با تاسیس اولین کلیسای آفریقایی مسیحی باپتیست در مه 1866، پیروی از اسلام به صورت عمومی و جمعی به طور فزاینده‌ای کم شد.»

با این حال، چنانکه مولانا گفته است، صورتی در زیر دارد آنچه در بالاستی. در همین جزیره، مسلمانانی بودند که در مراسم عبادی مسیحیان شرکت می‌کردند ولی در بسیاری از اوقات اگر فرصتی نصیب‌شان می‌شد، انفرادا به جنگل می‌رفتند تا نماز چنان بخوانند که مسلمین می‌خوانند. بنابراین، مسیحی شدن بسیاری از مسلمانان آفریقایی‌تبار، نه عملی از سر اعتقاد بلکه «بهره‌برداری از یک فرصت» بود. این واقعیت وقتی روشن‌تر می‌شود که بدانیم برخی از مسلمانانی که مسیحی می‌شدند، از کشیش‌های پروتستان می‌خواستند که به آنها کمک کنند تا به سرزمین‌های مادری‌شان بازگردند و برای تبلیغ مذهبی به گوشه و کنار آفریقا بروند. در واقع آنها با هدف بازگشت به آفریقا، مسیحی می‌شدند و تعهد می‌دادند که مبلغ مسیحیت در الجزایر و مصر و تونس و چاد و چه و چه باشند. اما برخی از آنها وقتی به وطن‌شان بازمی‌گشتند، به اسلام هم بازمی‌گشتند. خلاصه اینکه، بازگشت به دین و وطن مالوف، انگیزه‌ای بود برای تظاهر به مسیحی شدن. مسلمانان فرهیخته‌تری که سواد یا قدرت بیان مقبولی داشتند و با تکیه بر همین فضایل، می‌توانستند مبلغ مسیحیت در قاره آفریقا باشند.

فقیر آمدند و مرفه شدند

با برچیده شدن بساط برده‌داری و سپری شدن قرن نوزدهم، مسلمانانی که در آغاز قرن بیستم وارد امریکا می‌شدند، نه به اجبار که به اختیار می‌آمدند. در واقع مسلمانان امریکایی دیگر نه برده که مهاجر بودند. همچنین بسیاری از آنها آسیایی بودند؛ برخلاف قرن نوزدهم که تقریبا اکثر آنها آفریقایی بودند. دلیل مهاجرت مسلمین به امریکا در آغاز قرن بیستم، جست‌وجوی فرصت‌های شغلی تازه بود. در سال 1910 هزاران نفر از شمال هند به امریکا آمدند. در آن زمان نیز دولت امریکا آمار درستی از تعداد مسلمانان این کشور نداشت. مطابق تخمین خود مسلمانان، تعداد آنها در میانه دهه 1920، پنجاه تا شصت هزار نفر بود. هندی‌ها، ترک‌ها، سوریه‌ای‌ها، کردها، عرب‌ها و اهالی اروپانشین خلافت عثمانی، مسلمانانی بودند که در قرن بیستم وارد امریکا شدند برای دستیابی به کسب و کار بهتر و رفاه بیشتر. بسیاری از این افراد پس از فروپاشی دولت عثمانی به وطن‌شان بازگشتند.

قانعی بصیری می‌نویسد اولین مرحله مهاجرت مسلمین به امریکا، در فاصله جنگ داخلی امریکا و جنگ جهانی اول صورت گرفت. این مهاجران با استناد به آیاتی از قرآن که مهاجرت را تایید می‌کند، ورودشان به کشور مسیحیان برای کسب روزی را موجه می‌دانستند. هدف آنها پس‌انداز کافی پول و سپس بازگشت به وطن بود. به همین دلیل بسیاری از آنها بدون همسر و فرزندان‌شان به امریکا آمده بودند یا اگر مجرد بودند، به زندگی مجردی در ایالات متحده ادامه می‌دادند. نویسنده در این بخش از کتاب، آماری از دلارهای ارسالی این کارگران مسلمان به هندوستان و سوریه و آلبانی و سایر کشورها یا مناطق مسلمان‌نشین دنیا ارایه می‌دهد. مشقت زندگی کارگری و مجردی، در کنار فقدان فضای کافی برای زیستن در زیر یک سقف، دمار از روزگار این کارگران فقیر و زحمتکش درآورده بود. صرفه‌جویی شدید برای بازگشت به وطن با پول کافی، موجب شده بود انبوهی از کارگران مرد مسلمان، مشترکا در خانه‌های کوچک زندگی کنند. قانعی بصیری با استناد به یک گزارش منتشر شده در دهه 1910، زندگی مسلمانان آلبانی را این طور توصیف می‌کند: «مردان با هم در اتاق‌های اجاره‌ای در محله‌های فقیرنشین شلوغ زندگی می‌کنند. ده تا پانزده مرد اغلب در یک اتاق یک‌نفره از یک خانه زندگی می‌کنند. زیستن در چنین خانه‌ای خسته‌کننده بود. آلبانی‌ها در سرزمین خودشان به زندگی در فضای باز عادت داشتند... آنها پس از یک روز طولانی پشت میز کار یا دستگاه بافندگی، شب با وحشت به اتاق‌های اجاره‌ای سرد بازمی‌گشتند... آشپزی به طور نوبتی در آشپزخانه انجام می‌شد... آنها لباس‌های خودشان را می‌شستند و رفو می‌کردند و کفش‌های‌شان را خودشان تعمیر می‌کردند... افراد بزرگ‌تر در این خانه‌ها بانک‌دار می‌شدند. دستمزد را برای جای امن نگه‌داشتن به آنها می‌سپردند و آنها کیسه پول بزرگی را در کمربندی می‌گذاشتند و آن را نزدیک بدن می‌بستند.» یا مهاجران سوری «در اتاق‌های سرد شلوغ زندگی می‌کردند، مسیرهای طولانی را پیاده به سر کارشان می‌رفتند تا کرایه واگن برقی را پس‌انداز کنند و به‌شدت مراقب یک سِنت خودشان بودند... حتی زمانی که درآمد آنها پس از سال‌ها افزایش یافت، شرایط زندگی‌شان همان‌گونه باقی ماند چون آنها بیشتر پول‌شان را پس‌انداز می‌کردند.» هندی‌ها نیز در پس‌انداز کردن ید طولایی داشتند و زندگی سخت و بسیار فقیرانه‌ای را تحمل می‌کردند.

قانعی بصیری درباره جنسیت این مهاجران می‌نویسد که در دهه اول قرن بیستم 98 درصد هندی‌ها، 96 درصد ترک‌ها و 68 درصد سوری‌ها مذکر بودند. اکثر آنها نیز کارگر مزرعه یا کارگر بی‌مهارت بودند. به لحاظ سنی نیز 14 تا 44 ساله بودند. با فروپاشی عثمانی در دهه 1920، بسیاری از آلبانیایی‌ها، سوری‌ها و ترک‌ها به وطن‌شان بازگشتند. 86 درصد ترک‌هایی که در دو دهه اول قرن بیستم به امریکا مهاجرت کرده بودند، پس از فروپاشی عثمانی به جمهوری ترکیه بازگشتند. در مجموع جنگ جهانی اول برای این مسلمانان مهاجر، بی‌برکت نبود. جدا از فروپاشی حکومت فاسد و ناکارآمد عثمانی، که انگیزه‌ بازگشت به وطن را برای بسیاری از مسلمانان امریکایی ایجاد کرد، آنان که در امریکا باقی ماندند، پس از جنگ جهانی اول، رشد اقتصادی و تحرک اجتماعی قابل توجهی پیدا کردند. مثلا «مردان هندی که ده تا پانزده سنت در روز درمی‌آوردند، توانستند روزانه دو تا پنج دلار در شمال امریکا به دست آورند. هندی‌هایی که در بدو ورودشان موفق شدند در راه‌آهن، کارخانه، صنایع چوب‌بری و کشاورزی کار پیدا کنند، پس از یک دهه خودشان توانستند زمین برای کشاورزی بخرند یا اجاره کنند... درآمد سالانه آنها بطور متوسط از 451 دلار در سال 1908 به 900 دلار در 1921 افزایش یافت... در 1919 نزدیک به صدهزار هکتار زمین کشاورزی در کالیفرنیا در تملک یا اجاره هندی‌ها بود. در ماساچوست بسیاری از آلبانیایی‌ها زندگی خود را با کارگری در... کارخانه‌های تولید کفش... آغاز کردند... تا 1939 بسیاری از کارگران به صاحبان فروشگاه‌های مواد غذایی، رستوران‌ها، بارها، مغازه‌های سلمانی، فروشگاه مبلمان و موسسات خدمات نظافت منزل تبدیل شدند. در منطقه بزرگ‌تر بوستون آنها مالک 300 فروشگاه مواد غذایی و میوه‌فروشی بودند.»

بسیاری از امریکایی‌های سوری نیز پس از پایان جنگ جهانی اول، از دوره‌گردی و کارگری در کارخانه‌ها به تاسیس فروشگاه‌های خشکبار رسیدند. رشد اقتصادی، سبب شد برخی از این مسلمانان مهاجر به فکر خریدن زمین‌های کشاورزی در امریکا بیفتند اما قانون به بیگانگانی که فاقد شرایط شهروندی بودند، اجازه خرید یا اجاره زمین‌های کشاورزی را نمی‌داد؛ بنابراین هندی‌ها و دیگر مسلمانان نسبتا مرفه، با زنان امریکایی ازدواج کردند تا زمین‌های‌شان را به نام همسر یا فرزندان‌شان کنند یا اینکه اموال‌شان را به نام همکاران سفیدپوست امریکایی‌ خودشان می‌کردند و از این طریق قانون را دور می‌زدند. هر چه بود، با وجود تحمل سختی‌های فراوان در یکی دو دهه اول قرن بیستم، سرمایه‌داری پویای امریکا امکان رشد اقتصادی را برای مسلمانان مهاجر فراهم می‌کرد. کسی که اهل کار کردن بود، اگر بدشانسی نمی‌آورد، می‌توانست پیشرفت کند.

سبک زندگی

از حیث نحوه مسلمانی، صدور حکم کلی درباره زندگی مسلمانان امریکایی امکان‌ناپذیر است. اما به نظر می‌رسد تا پیش از جنگ جهانی دوم، مسلمانان ساکن امریکا با تساهل و تسامح بیشتری به اجرای احکام شرعی در زندگی شخصی خودشان می‌نگریستند. آنها از جوامعی سنتی و بسته به جامعه‌ای باز و مدرن آمده بودند و طبیعتا احساس آزادی بیشتری داشتند و کم‌وبیش نوعی عمل دلبخواهانه به احکام شرعی را در پیش گرفته بودند. علاوه بر این، آنها به لحاظ فرهنگی همچنان در موضع ضعف بودند و نمی‌توانستند دین را بر کار مقدم بدارند. اما پس از جنگ جهانی دوم، که برخی از مسلمانان در ارتش امریکا جنگیدند، از موضعی قوی‌تر با مساله «عمل دینی در جامعه امریکا» مواجه شدند؛ چراکه آنها مدعی بودند که وفاداری‌شان را به امریکا ثابت کرده‌اند و بنابراین حق دارند مثل مسیحیان و یهودیان، آزادانه به احکام دین‌شان عمل کنند. مثلا در دهه 1930، مسلمانان امریکا نمی‌توانستند فروشگاه‌های‌شان را برای اقامه نماز جمعه تعطیل کنند.

به همین دلیل پنجشنبه شب‌ها نماز جمعه را دسته‌جمعی می‌خواندند و در ادامه آن، حدود 45 دقیقه را هم صرف سخنرانی و قرآن‌خواندن می‌کردند. با این حال، بسیاری از آنها عامل به احکام شرعی نبودند. نه روزه می‌گرفتند نه نماز می‌خواندند. ولی با هویت اسلامی خودشان هم مشکلی نداشتند و در ماه‌ رمضان نیز تا موقع افطار صبر می‌کردند و بعد به کافه‌ها می‌رفتند. یکی از گزارش‌های دهه 1930 می‌گوید: «عرب‌ها در شیکاگو مانند کافرها رفتار می‌کنند تا مسلمانان. مثلا مسلمان دیگری درباره عملکرد خودش و دیگر مسلمانان قبل از اینکه مسلمین در دهه 1920 در هایلند پارک صاحب مسجد شوند، گفته است: «مسلمانان هایلندپارک در خانه‌های‌شان نماز می‌خواندند. هر کدام از مومنان قرآن خودش را می‌خواند و به رهبر نیازی نداشت... من روز جمعه کار می‌کردم. کارم را انجام می‌دادم و نمازم را هم می‌خواندم.» در اواخر دهه 1920، ایده ساخت مسجد برای مسلمانان امریکا جدی‌تر شد. قانعی بصیری دلیل این مطالبه را برگزاری مراسم مذهبی برای مردگان می‌دانست؛ چراکه 30 سال از آغاز قرن بیستم گذشته بود و کم‌کم مرگ و میر در میان مهاجران شایع می‌شد. با این حال تربیت مذهبی فرزندان هم دلیل دیگری برای ساختن مساجد و مراکز اسلامی بود. امروزه قدیمی‌ترین مسجد امریکا، مسجدی است که در 1934 ساخته شده.

ازدواج‌های مسلمین در نیمه اول قرن بیستم غالبا درون‌دینی بود اما هر چه زمان پیش‌تر می‌آمد، ازدواج با مسیحیان هم بیشتر می‌شد. ازدواج مسلمانان با یهودیان کم‌شمار بود. ازدواج با مسیحیان، نوعی پلورالیسم را در جامعه پدید آورده بود. مثلاً «شوهران هندی و زن‌های مکزیکی در مورد موضوعات زیادی اختلاف نظر داشتند اما در مورد تربیت مذهبی فرزندان‌شان این گونه نبودند. مردها همسران‌شان را تشویق می‌کردند که آداب مذهبی خودشان را انجام دهند.» مرد مسلمان نماز خودش را می‌خواند و همسر مسیحی‌اش نیز به کلیسا می‌رفت و نسبت به دین فرزندشان هم سخت‌گیری نمی‌کردند. اما کسانی هم بودند که پلورالیسم محیط متکثر امریکا را خوش نداشتند. مثلا یک مسلمان فلسطینی در 1921 درباره فرزندش می‌گفت: «من ترجیح می‌دهم این پسر را {بی‌دین} رها کنم تا او را یک کاتولیک بار بیاورم. » با این حال مسلمانان پلورالیست در اقلیت بودند. اینکه فرزند یک ازدواج دورگه مذهبی، چه دینی پیدا خواهد کرد، سوالی بود که جوابش نامعلوم بود و به همین دلیل اکثر مسلمانان در دو سه دهه اول قرن بیستم ترجیح می‌دادند با زنان امریکایی ازدواج نکنند. در بسیاری از موارد، مردان مسلمانی که با زنان کاتولیک مکزیک ازدواج می‌کردند، فرزندان‌شان پروتستان می‌شدند. از حیث عمل به احکام، اکثر مسلمانان در نیمه اول قرن بیستم رویه‌ای گزینشی داشتند. مثلا اهل مشروب و گوشت خوک نبودند اما اصراری هم بر نماز خواندن یا روزه گرفتن فرزندان‌شان نداشتند. در مجموع نوعی تساهل و التقاط مذهبی بر زندگی اکثر مسلمانان امریکا در طول نیمه اول قرن بیستم حاکم بود.

مسلمانانِ مسلمان‌تر

پس از جنگ جهانی دوم، هویت اسلامی مسلمانان امریکا پررنگ‌تر شد. این امر علل گوناگونی داشت. جدا از شرکت برخی مسلمانان در جنگ جهانی دوم، نیم قرن زندگی مهاجران در امریکا، اعتماد به نفس مطالبه‌گری را در آنها بالاتر برده بود. همچنین آنها با استناد به ارزش‌های دموکراتیک، خواهان برابری میان خودشان و پیروان دیگر ادیان و البته بی‌دینان شدند. همچنین جدی‌تر شدن مبارزه با نژادپرستی در امریکا، تقابل مسلمانان با نظام فرهنگی این کشور را تقویت کرد. ظهور مالکوم ایکس، تاسیس مساجد و مراکز اسلامی متعدد، ظهور جنبش‌های ناسیونالیستی در جهان سوم، پررنگ‌تر شدن مساله هویت در میان مسلمین در سراسر جهان، تشدید تقابل اسراییل و فلسطین، راه‌اندازی نشریات مخصوص مسلمین با تیراژهای بسیار بالا (مثلا هفته‌نامه «محمد سخن می‌گوید» با تیراژ 600هزار نسخه)، افزایش ارتباطات بین مسلمانان امریکایی و مسلمانان خارج از امریکا، حمایت‌های مالی عربستان و مصر از مراکز اسلامی در امریکا، وقوع انقلاب اسلامی در ایران، اشغال افغانستان توسط ارتش سرخ و حمایت‌های مالی امریکا از مسلمانان مخالف شوروی، همه و همه عواملی بودند که هویت اسلامی مسلمانان امریکا را در نیمه دوم قرن بیستم پررنگ‌تر کرد. اسلام حتی موجب اصلاح شیوه مبارزه مالکوم ایکس شد. او تا پیش از حضور در مراسم حج، سیاه‌پوستی ضد سفیدپوستان بود ولی پس از اینکه اخوت سیاهان و سفیدها را در مراسم حج دید، از ضدیت با سفیدپوستان دست کشید و پذیرفت که آنها نیز می‌توانند علیه نژادپرستی دوشادوش سیاهان فعال باشند.

در این میان وقوع انقلاب اسلامی در ایران، شادی و اعتمادبه‌نفسی چشمگیر در میان مسلمانان جهان از جمله مسلمانان امریکا پدید آورد. سقوط رژیم غربگرای شاه، نوعی بیداری اسلامی را در میان مسلمانان سنی رقم زد. اکثر مسلمانان امریکایی نیز سنی‌مذهب بودند و بیداری اسلامی‌شان باعث پررنگ‌تر شدن هویت دینی آنها شد. ظهور انبوهی از نهادهای اسلامی در هفتاد سال گذشته در امریکا، ماهیت اسلام امریکایی را در این کشور دگرگون کرده است. یعنی اگر در نیمه اول قرن بیستم غالبا مسلمانان در امریکا دیده می‌شدند، در هفتاد سال اخیر اسلام هم بیش از پیش در این کشور دیده می‌شود. این نهادهای متعدد، در قیاس با صد سال پیش، «فضای اسلامی» را در بسیاری از شهرهای امریکا پدید آورده است. درباره آمار مسلمانان امریکا هنوز هم رقم دقیقی در دست نیست. قانعی بصیری می‌نویسد مطابق مشاهدات موجود، تا سال 2008 حدود سه میلیون مسلمان در امریکا زندگی می‌کردند ولی خود مسلمانان تعدادشان را از 6 تا 8 میلیون نفر اعلام کرده‌اند. از حیث گرایش سیاسی، تا اوایل قرن بیست‌ویکم، نزد مسلمانان امریکا، دموکرات‌ها نسبتا محبوب‌تر از جمهوریخواهان بودند اما در قرن بیست‌ویکم، محبوبیت دموکرات‌ها بسیار بیشتر شد. در سال 2008، 49 درصد مسلمانان امریکا خودشان را دموکرات، 8 درصد جمهوریخواه و 37 درصد استقلال‌طلب می‌دانستند.

در آن سال، اکثر مسلمانان ترجیح می‌دادند علنا از اوباما حمایت نکنند؛ چراکه اوباما متهم به مسلمانی بود و حمایت آشکار از او، می‌توانست در انتخابات به ضررش تمام شود. در حالی که جمهوریخواهان درباره «راز مسلمانی اوباما» حرافی می‌کردند، کالین پاول با دفاعی دموکراتیک از اوباما و مسلمانان این کشور، نشان داد همه جمهوریخواهان هم مثل بوش نیستند که طالب جنگ صلیبی بود. پاول گفت: «جواب درست این است که او یک مسلمان نیست... اما جواب واقعا درست این است که اگر او مسلمان باشد چه اتفاقی می‌افتد؟ آیا در این کشور مسلمان بودن اتفاق بدی تلقی می‌شود؟ پاسخ منفی است زیرا چنین کشوری امریکا نیست. آیا در ذهن یک کودک هفت‌ساله مسلمان که باور دارد می‌تواند روزی رییس‌جمهور شود خطایی وجود دارد؟» از نماز خواندن پنهانی مسلمانان در قرن نوزدهم تا دفاع کالین پاول از امکان ظهور یک رییس‌جمهور مسلمان در امریکا، راه درازی است که اسلام امریکایی آن را به مدد پلورالیسم فرهنگی و مذهبی، و البته به دشواری، پیموده است. شاید همین مسیر دشوار و طولانی، اسلام امریکایی را به تحقق رویای امریکای اسلامی امیدوار نگه می‌دارد.

................ تجربه‌ی زندگی دوباره ...............

پس از ۲۰ سال به موطن­‌شان بر می­‌گردند... خود را از همه چیز بیگانه احساس می‌­کنند. گذشت روزگار در بستر مهاجرت دیار آشنا را هم برای آنها بیگانه ساخته است. ایرنا که که با دل آکنده از غم و غصه برگشته، از دوستانش انتظار دارد که از درد و رنج مهاجرت از او بپرسند، تا او ناگفته‌­هایش را بگوید که در عالم مهاجرت از فرط تنهایی نتوانسته است به کسی بگوید. اما دوستانش دلزده از یک چنین پرسش­‌هایی هستند ...
ما نباید از سوژه مدرن یک اسطوره بسازیم. سوژه مدرن یک آدم معمولی است، مثل همه ما. نه فیلسوف است، نه فرشته، و نه حتی بی‌خرده شیشه و «نایس». دقیقه‌به‌دقیقه می‌شود مچش را گرفت که تو به‌عنوان سوژه با خودت همگن نیستی تا چه رسد به اینکه یکی باشی. مسیرش را هم با آزمون‌وخطا پیدا می‌کند. دانش و جهل دارد، بلدی و نابلدی دارد... سوژه مدرن دنبال «درخورترسازی جهان» است، و نه «درخورسازی» یک‌بار و برای همیشه ...
همه انسان‌ها عناصری از روباه و خارپشت در خود دارند و همین تمثالی از شکافِ انسانیت است. «ما موجودات دوپاره‌ای هستیم و یا باید ناکامل بودن دانشمان را بپذیریم، یا به یقین و حقیقت بچسبیم. از میان ما، تنها بااراده‌ترین‌ها به آنچه روباه می‌داند راضی نخواهند بود و یقینِ خارپشت را رها نخواهند کرد‌»... عظمت خارپشت در این است که محدودیت‌ها را نمی‌پذیرد و به واقعیت تن نمی‌دهد ...
در کشورهای دموکراتیک دولت‌ها به‌طور معمول از آموزش به عنوان عاملی ثبات‌بخش حمایت می‌کنند، در صورتی که رژیم‌های خودکامه آموزش را همچون تهدیدی برای پایه‌های حکومت خود می‌دانند... نظام‌های اقتدارگرای موجود از اصول دموکراسی برای حفظ موجودیت خود استفاده می‌کنند... آنها نه دموکراسی را برقرار می‌کنند و نه به‌طور منظم به سرکوب آشکار متوسل می‌شوند، بلکه با برگزاری انتخابات دوره‌ای، سعی می‌کنند حداقل ظواهر مشروعیت دموکراتیک را به دست آورند ...
نخستین، بلندترین و بهترین رمان پلیسی مدرن انگلیسی... سنگِ ماه، در واقع، الماسی زردرنگ و نصب‌شده بر پیشانی یک صنمِ هندی با نام الاهه ماه است... حین لشکرکشی ارتش بریتانیا به شهر سرینگاپاتام هند و غارت خزانه حاکم شهر به وسیله هفت ژنرال انگلیسی به سرقت رفته و پس از انتقال به انگلستان، قرار است بر اساس وصیت‌نامه‌ای مکتوب، به دخترِ یکی از اعیان شهر برسد ...