پس از پناه دادن به یک روسپی از جانب کلیسا طرد می‌شود... در قید نگه‌‌داری چیزی نیست و مالکیت را اختراعی از سر خودخواهی می‌داند. از همین روست که خانه‌اش کلید ندارد... در مقابل خدای کلیسا می‌ایستد، خدایی که نمایندگان او در کلیسا از عیسی ناصری ابزاری ساخته‌اند برای دست‌یابی به اهداف خود... راهی غیرعقلانی که رهرو را به مرحله‌ی انسان- خدایی می‌رساند، آنچه مسیح حقیقی، نه مسیح کلیسایی، در پی آن و مروج آن بود


به صلیب آویختگی عقل | کافه داستان


«نازارین» [Nazarin] رمانی است قرن نوزدهمی و کلاسیک از نویسنده‌ای که پس از سروانتس مهم‌ترین رمان‌نویس اسپانیا محسوب می‌شود. بنیتو پرث گالدوس [Benito Pérez Galdós] رمان‌نویس و نمایشنامه‌‌نویس پرکار اسپانیایی در این رمان روایت‌گر زندگی کشیشی کاتولیک به نام نازارین است که پس از پناه دادن به کارگری جنسی [روسپی] (به دلیل ارتکاب احتمالی او به قتل) از جانب کلیسا طرد می‌شود و سفر معنوی خود را آغاز می‌کند.

نازارین» [Nazarin]  بنیتو پرث گالدوس [Benito Pérez Galdós]

زندگی نازارین تا پیش از این سفر از تعادلی نسبی برخوردار است. او جواز کشیشی دارد و هر چند وقت یک بار از جانب کلیسا برای اجرای مراسم عبادت و دعا دعوت می‌شود و مبلغی پول دریافت می‌کند. او گرچه با فقر دست‌وپنجه نرم می‌کند اما آشیانه‌ای دارد و سقف بالای سری و مهم‌تر از همه از چنان احترامی در میان مردم برخوردار است که گاه از او به عنوان قدیس یاد می‌شود. نازارین گرچه به گفته‌ی خود هرگز از مسیر آموزش‌های کلیسا منحرف نشده اما عقاید خاص خود را دارد. او در قید نگه‌‌داری چیزی نیست و مالکیت را اختراعی از سر خودخواهی می‌داند. از همین روست که خانه‌اش کلید ندارد و او از پس بارها دزدیده‌شدن اموالش به آن عادت کرده زیرا در نگاه او «هیچ‌چیز به هیچ‌کس تعلق ندارد و همه‌چیز از آن نخستین کسی است که نیازمندش باشد.» اما پناهندگی یک کارگر جنسی به او و سپس آتش‌‌گرفتن خانه‌‌اش توسط همان زن و در نهایت طرد او از جانب کلیسا به دلیل انجام عمل انسان‌دوستانه‌ اما شبهه‌ناک نازارین مقدمات عصیان او را فراهم می‌کند؛ طغیانی از جنس طغیان مسیح و برگزیدن راهی از نوع روش دیونیسوسی.

نیچه در کتاب «زایش تراژدی» نمود جسارت، قدرت و مبارزه‌طلبی را دیونیسوس می‌داند. خدای حرکت و دشمن تسلیم که در اساطیر یونان از او نام برده شده است. همین ویژگی است که تاب و توان نه‌ گفتن به شرایط موجود و آری گفتن برای جنگ با زندگی خشن را به عصیان‌گر می‌بخشد، یعنی درست راهی که «نازارین» برمی‌گزیند. او با پای‌نهادن به بیابان و گفتن این جمله که «در صحرا به خدا نزدیک‌ترم» در مقابل خدای کلیسا می‌ایستد، خدایی که نمایندگان او در کلیسا از عیسی ناصری ابزاری ساخته‌اند برای دست‌یابی به اهداف خود. نزدیکان خدا که خود را یگانه حافظ و قاضیان حقیقت و تنها معلمان آموزه‌های مسیح می‌دانند. نازارین با پشت کردن به کلیسا که نمونه‌ای از مذهب آپولونی است و برگزیدن تنهایی و پی‌گرفتن مسیر قلبی خویش به مذهبی دیونیسوسی روی می‌آورد. مذهبی که تنها از دو رکن خدا و انسان تشکیل شده و پس از عشق به سمت سعادت ابدی حرکت می‌کند و به وحدت می‌رسد.

این روش البته در تقابل کامل با آموزه‌های کلیساست که در رسته‌ی مذاهب آپولونی قرار دارد و نیچه او (آپولون) را نماد مفاهیمی چون قانون‌گرایی و نظم و هماهنگی می‌داند. در این گونه مذاهب است که در میانه‌ی دو رکن خدا و انسان رکن دیگری به نام تکلیف وجود دارد و راه رسیدن به کامیابی تنها انجام وظایف دینی است. در واقع نازارین با شروع سفر بیرونی خود و پشت‌پا زدن به رفاهیات نسبی‌ای که تا پیش از این از آن برخوردار بوده سفری درونی را نیز آغاز می‌کند. او گرچه پیش از این نیز برخی تفکرات دیونیسوسی داشته اما گاه برای ادامه‌ی زندگی مجبور بوده با جهان مواجهه‌ای آپولونی داشته باشد. رویارویی واقع‌گرایانه که در زیر سایه‌ی منطق و عقل تحقق می‌یافته اما این‌ بار نازارین مصمم است تا شناخت خود را از جهان نه با مواجهه‌ای بیرونی که با برخوردی درونی شکل دهد. او با شور و شوق سفری را که مدت‌ها در انتظار آن به سر می‌برده آغاز می‌کند و با به‌کارگیری اموری خلاف عرف و منطق و گاه محال از مرزهای خرد فراتر می‌رود.

ورود او به شهری که درگیر بیماری واگیردار و کشنده‌ی آبله‌مرغان است گواهی بر این مدعاست، عملی غیرعقلانی که گرچه بدبینی و تعجب اهالی شهر را در پی دارد اما نویدبخش سعادت نازارین و دو زن همراه اوست زیرا که در باور نازارین، همچون سورن کیرکگار، اعتقاد محض به چیزی جز از دست‌دادن عقل در راه یافتن خداوند نیست و اصلی‌ترین اساس‌ مسیحیت رنج‌بردن و محنت‌کشیدن یک مسیحی است زیرا که ایمان خود نوعی رنج است و «به صلیب آویختگی عقل». به همین دلیل است که نازارین به استقبال خطر می‌رود و با فرد شروری چون «پدرو بلمونته»، اشراف‌زاده‌ی دائم‌الخمری که آوازه‌ی ستمگری‌هایش تا دوردست‌ها رفته ملاقات می‌کند. تأکید چندباره‌ی نازارین در معرفی خود با این عبارت که «یک مسیحی‌ام» در مقابل پدروبلمونته اشاره‌‌ای است به ثبات قدم نازارین در راهی که برگزیده ‌است. نازارین دریافته که شناسایی خدا تنها با شور و شوق امکان‌پذیر است و هرگاه این اشتیاق بر تردید و دودلی پیروز گردد سعادت آغاز می‌گردد.

گرچه نازارین از همان ابتدا در دیالوگ‌هایی که با راوی (در فصول ابتدایی رمان راوی یکی از همسایگان نازارین است و در بخش‌های بعد به دانای کل تبدیل می‌شود) ردوبدل می‌کند به وضوح از باورهای خود سخن می‌گوید و احتمال هرگونه تردید و دودلی را از جانب خود برای مخاطب از بین می‌برد اما خواننده در فصلی که زندانیان دسته‌جمعی اقدام به کتک‌زدن نازارین می‌کنند چیزی جز این را شاهد است. او حتی پیش از ورود به زندان در مقابل دلایل عقلانی کدخدای شوخ و بذله‌گوی روستا در رد باورهای نازارین همچنان بر عقیده‌ی خویش استوار است و لحظه‌ای از تمسخر او ابرو در هم نمی‌کشد. جملات کدخدا که به وضوح نیاز به معاهدات تجاری و مبایع‌نامه‌های پرمنفعت را بیش از نیاز به زاهد و راهب راه‌گشا می‌داند و حلال مشکلات را نه راهبان که عالمان بزرگ اقتصاد می‌داند بیش از نازارین، خواننده را به تفکر وامی‌دارد. این مقاومت اما در هنگام کتک‌خوردن توسط زندانیان برای لحظاتی درهم می‌شکند و راوی عکس‌العمل و موعظه‌ی نازارین را الهی و انسانی می‌داند و مخاطب انتظار ایجاد تزلزل یا تغییراتی را در باورهای نازارین دارد. این انتظار گرچه پس از بیماری نازارین و اطلاع از غیرواقعی‌بودن آنچه در عالم رویا مشاهده کرده (تبدیل آندرای زشت، یکی از زنان همراه او، به زیباترین و دلیرترین زن جنگاوری که تصورش در ذهن می‌گنجد) قوت می‌گیرد اما در صفحه‌ی پایانی کتاب با دیالوگ یک طرفه‌ی مسیح با نازارین فرو می‌پاشد.

این مواجهه که به‌زعم راوی مشخص نمی‌گردد در جهان گذران رخ می‌دهد یا در سرای باقی گرچه نقطه‌ی پایانی بر این رمان محسوب می‌شود اما سرآغاز سعادتی است که نازارین پیش از این به‌رغم تمامی مخالفت‌های بزرگ و کوچک (کلیسا و افراد) راه سخت رسیدن به آن را شروع کرده بود. راهی صعب و دشوار که حرکتی است از دنیای آپولونی به دنیای دیونیسوسی و نتیجه‌ی آن برداشته‌شدن فاصله میان نازارین و مسیح (آن‌گونه که در صحنه‌ی پایانی شاهدیم)، شناخت بیشتر از او و درنهایت یکی‌شدن با عیسی ناصری است (نازارین نیز به معنای ناصری است) و این پایان چیزی جز فرجام مطلوب مذاهب دیونیسوسی نیست. راهی غیرعقلانی که رهرو را به مرحله‌ی انسان- خدایی می‌رساند، آنچه مسیح حقیقی، نه مسیح کلیسایی، در پی آن و مروج آن بود؛ راهی از خود به سوی خدا که «گالدوس» در این رمان توانسته در کنار نقد بر ساختار کلیسا به خوبی آن را نشان دهد.

نگارنده در نوشتن این یادداشت از مقالات و نقدها و مطالب دکتر گلزایی بهره فراوان برده است.

اقتباس سینمایی «نازارین» اثر لوئیس بونوئل 1959 م.

................ تجربه‌ی زندگی دوباره ...............

تمایل به مبادله و خرید و فروش انگیزه‌های غریزی در انسان‌ها نیست، بلکه صرفاً پدیده‌ای متاخر است که از اروپای قرن 16 آغاز می‌شود... بحران جنگ جهانی اول، رکود بزرگ و جنگ جهانی دوم نتیجه عدم تعادل بین آرمان بازار و رفاه اجتماعی و ناتوانی هرگونه ضدجنبش اجتماعی، نظیر سوسیالیزم و کمونیزم، برای کاهش تنش‌ها بود... تاریخ انگلیس، از جنبش حصارکشی در قرن شانزدهم تا لغو قانون حمایت از فقرا در 1834، تاریخ کالایی سازی جامعه و طبیعت است... نئولیبرال‌ها و فاشیست‌ها همچنان مشغول آرمانشهر بازارند! ...
سنت حشره‌شناسی در ایران به دانشکده‌های کشاورزی پیوند خورده و خب طبعا بیشتر پژوهشگران به مطالعه حشرات آفت می‌پردازند... جمله معروفی وجود دارد که می‌گوید: «ما فقط چیزهایی را حفاظت می‌کنیم که می‌شناسیم»... وقتی این ادراک در یک مدیر سازمانی ایجاد شود، بی‌شک برای اتخاذ تصمیمات مهمی مثل سم‌پاشی، درختکاری یا چرای دام، لختی درنگ می‌کند... دولت چین در سال‌های بعد، صدها هزار گنجشک از روسیه وارد کرد!... سازمان محیط زیست، مجوزهای نمونه‌برداری من در ایران را باطل کرد ...
چه باور کنید و چه نکنید، خروج از بحران‌های ملی نیز به همان نظم و انضباطی نیاز دارند که برای خروج از بحران‌های شخصی نیاز است... چه شما در بحران میانسالی یا در بحران شغلی گرفتار شده باشید و چه کشور شما با کودتا توسط نظامیان تصرف شده باشد؛ اصول برای یافتن راه‌حل خروج از بحران و حرکت روبه جلو یکسان است... ملت‌ها برای خروج از تمامی آن بحران‌ها مجبور بودند که ابتدا در مورد وضعیت کنونی‌شان صادق باشند، سپس مسئولیت‌ها را بپذیرند و در نهایت محدودیت‌های‌شان را کنار بزنند تا خود را نجات دهند ...
در ایران، شهروندان درجه یک و دو و سه داریم: شهرنشینان، روستانشینان و اقلیت‌ها؛ ما باید ملت بشویم... اگر روستاییان مشکل داشته باشند یا فقیر باشند؛ به شهر که می‌روند، همه مشکلات را با خود خواهند برد... رشدِ روستای من، رشدِ بخش ماست و رشدِ شهرستانِ ما رشد استان و کشور است... روستاییان رأی می‌دهند، اهمیت جدولی و آماری دارند اهمیت تولیدی ندارند! رأی هم که دادند بعدش با بسته‌های معیشتی کمکشان می‌کنیم ولی خودشان اگر بخواهند مولد باشند، کاری نمی‌شود کرد... اگر کسی در روستا بماند مفهوم باختن را متوجه ...
تراژدی روایت انسان‌هایی است که به خواسته‌هایشان نرسیده‌اند، اما داستان همه‌ی آنهایی که به خواسته‌هایشان نرسیده‌اند، تراژیک به نظر نمی‌آید... امکان دست نیافتن به خواسته‌هامان را همیشه چونان سایه‌ای، پشت سر خویش داریم... محرومیت ما را به تصور و خیال وا می‌دارد و ما بیشتر از آن که در مورد تجربیاتی که داشته‌ایم بدانیم از تجربیات نداشته‌ی خود می‌دانیم... دانای کل بودن، دشمن و تباه‌کننده‌ی رضایتمندی است ...