شاهکاری برای همیشه | آرمان ملی


تیم اوبراین [Tim O'Brien] با شاهکارش «آنچه با خود حمل می‌کردند»[The Things They Carried] نامش را در ادبیات جهان جاودانه کرد. کتابی که حالا از آن نه‌تنها به‌عنوان یک کلاسیک آمریکایی-ویتنامی یاد می‌شود، که به‌عنوان یکی از کلاسیک‌های جهان نام برده نمی‌شود؛ اهمیت این کتاب تا جایی است که به فهرست صدتایی آمازون، کتاب‌هایی که باید در زندگی خواند، راه یافته است. میچیکو کاکوتانی، منتقد برنده جایزه پولیتزر درباره این رمان می‌گوید: «تیم اوبراین در نثری که ریتم‌های تند و آنتی‌سانتیمانتال همینگوی‌مآب را با توصیفات ملایم‌تر و شاعرانه‌تر درهم‌آمیخته، به خواننده احساس درونی غافلگیرانه‌ای می‌دهد که گویی در جنگلی تله‌گذاری‌شده با بیست تُن تجهیزات، چهارده تُن مهمات، به همراه رادیو، مسلسل، خمپاره، نارنجک... آواره شده است. با رمان « آنچه آنها حمل می‌کردند» آقای اوبراین کتابی مهم و حیاتی نوشته؛ کتابی که نه‌تنها برای کتابخوانان علاقه‌مند به ویتنام نوشته شده، بلکه برای هر کسی که علاقه‌مند به هنر نوشتن است.»

تیم اوبراین [Tim O'Brien] آنچه با خود حمل می‌کردند[The Things They Carried]

در طول سی سالی که از انتشار «آنچه با خود حمل می‌کردند» می‌گذرد، همگان بر این باورند که این رمان بهترین کتابی است که درباره ویتنام نوشته شده و برخی باور دارند که این رمان بهترین اثری است که درباره جنگ نوشته شده است؛ حق با هر دو دسته است.

تیم اوبراین در سال 1968 که به‌تازگی از دانشکده مک‌آلیستر در سرزمینش در ایالت مینه‌سوتا فارغ‌التحصیل شده بود برای تحصیلات تکمیلی در دانشگاه هاروارد پذیرفته شد و با اکراه و از روی اجبار به جنگ رفت. ایده گریختن را در سر می‌پروراند، بارها قصد کرد به کانادا بگریزد، اما فرار نکرد و در جنگ ماند و سالم بازگشت. به تحصیل در هاروارد ادامه داد، یک دوره ملولانه از زندگی خود را برای واشنگتن‌پست کار کرد و به مینه‌سوتا وطنش بازگشت. بیست سال بعد در سال 1990 شاهکارش «آنچه با خود حمل می‌کردند» را منتشر کرد. هرچه بخواهیم از این کتاب بگوییم که کتاب موفقی بود و هست، کم گفته‌ایم.

اگر از بُعد داستانی، که مجموعه‌ای از رخدادهایی است که براساس تصورات نوشته شده و کاراکترهای آن هرگز چنین داستانی را در واقعیت تجربه نکرده‌اند و در واقع اصلا چنین کاراکترهایی در دنیای واقعی وجود ندارند، بخواهیم به «آنچه با خود حمل می‌کردند » نگاه کنیم، این رمان، داستان نیست؛ زیراکه آقای اوبراین آن را از آنچه در حیات واقعی خود تجربه کرده برگرفته است. او براساس وقایعی که بیست سال قبل از نوشتن رمان در ویتنام تجربه کرده بود آن را نوشت. اما او در کتاب دیگرش «چگونه یک داستان جنگ واقعی نقل کنیم» یکی از کتاب‌های او که از داستان‌ها و روایات نامرتبط و درهم‌تنیده تشکیل شده می‌گوید: «در بسیاری از موارد، داستان جنگی، باورکردنی نیست، اگر آن را باور کردید، به آن شک کنید، مساله در اینجا، باورپذیربودن است.»- «غالبا مسائل جنون‌وار و کاذب، باورکردنی‌تر و پذیرفتنی‌تر هستند تا امور طبیعی، چون امور طبیعی به این علت واجب و ضروری هستند که جنونِ حقیقتا باورنکردنی، پذیرفته شود.»

این رمان با تیترِ اولین داستانش «آنچه با خود حمل می‌کردند» آغاز می‌شود که از مهم‌ترین قصه‌های این مجموعه است. همانطور که داستان با گفتن اینکه آنها چه چیزهایی حمل می‌کنند «مواد دورکننده حشره، آدامس، جعبه لوازم دوخت‌ودوز، گواهی پرداخت حقوق ارتشی و...» به «نامه‌ای از یک دختر با نام مارتا» و به «اکثرا آنها خود را با شأن و با وقار حمل کردند» از جمله‌ای سطحی به جملاتی معنادار تغییر جهت می‌دهد، کلیت داستان نیز از روزمرگی پیش‌پاافتاده به امری که از لحاظ سمبلیک مهم است تغییر می‌یابد. در انتهای آن شما افراد را شناخته‌اید و درک کاملی از آنکه در آستانه چه امری است، دارید.

برخلاف نویسنده‌های خاصی که درباره جنگ می‌نویسند از جمله نورمن میلر و جیمز جونز، تیم اوبراین از نوشتن جملات طول و دراز و جامع و درهم‌تنیده و پیچیده خودداری می‌کند و درعوض به سادگی گرایش دارد. منتها این نوع سادگی تصنعی نیست، بلکه از سنخی است که پس از مدتی به نوعی خودپارودی تحول می‌یابد؛ یک سادگیِ قدرتمند که برگرفته از حقیقت است. برای مثال «جنگ جهنم است، اما نیمی از آن نیست، چون جنگ وحشت مرموز، ماجراجویی و اشتیاق و کشف و تقدس و تاثر و یأس و تمنا و عشق است. جنگ کثیف و زننده است، جنگ سرگرم‌کننده است، جنگ مهیج است، جنگ جانکاه است، جنگ تو را مرد می‌کند، جنگ تو را می‌کُشد...»

تمام داستای‌های این رمان در ویتنام رخ نمی‌دهد. داستان «روایت شجاعت» با نورمن باوکر آغاز می‌شود. وقتی یک سرباز پیاده‌نظام در جوخه اوبراین، شکار بزرگ پدرش را اطراف یک دریاچه در راه برگشت به خانه در میدوست، می‌گرداند، اما این سمبلی است برای نوع متفاوتی از دریاچه در راه برگشت به جنوب شرقی آسیا در جایی‌که اتفاق بسیار بدی برای نورمن بوکر رخ می‌دهد، اتفاق وحشتناکی که برای او سرانجامِ بدی را رقم می‌زند.

آخرین داستان این مجموعه «زندگی‌ مُردگان» درباره جنگ نیست، با آنکه این داستان نیز با مرگ یکی دیگر از سربازان در جوخه اوبراین آغاز می‌شود. در این داستان اوبراین یاد دخترک نُه‌ساله‌ای می‌افتد که وقتی کودک بود او را دوست می‌داشت، اما آن دختر در کودکی به علت تومور مغزی جانش را از دست داد. او کتاب را با تعریفی از «یک رویای معکوس» که در سال 1990 دیده و در آن او باز هم نُه‌ساله است، همچنین دوست نُه‌ساله‌اش، دخترک مبتلا به سرطان، نیز در آن رویا وجود دارد، به پایان می‌رساند.

«نام واقعی‌اش اهمیتی نداشت. نُه‌ساله بود. او را دوست داشتم و او مُرد. با همه اینها در اینجا، در افسوس یا در تخیل، هنوز انگار از پس یخ‌ها او را می‌بینم، انگار به دنیا دیگری نگاه می‌اندازم، دنیایی که در آن از تومور مغزی و بنگاه‌های کفن و دفن خبری نیست و اصلا جسدی در آن نیست. می‌توانم کایووا، تد لوندر، و کورت لمون را هم ببینم و گاهی هم حتی تیمی را در حال اسکیت‌بازی‌کردن با لیندا در زیر نور چراغ‌های زردرنگ ببینم. جوان و خوشحالم. هرگز نمی‌میرم...»

................ تجربه‌ی زندگی دوباره ...............

کتاب جدید کانمن به مقایسه موارد زیادی در تجارت، پزشکی و دادرسی جنایی می‌پردازد که در آنها قضاوت‌ها بدون هیچ دلیل خاصی بسیار متفاوت از هم بوده است... عواملی نظیر احساسات شخص، خستگی، محیط فیزیکی و حتی فعالیت‌های قبل از فرآیند تصمیم‌گیری حتی اگر کاملاً بی‌ربط باشند، می‌توانند در صحت تصمیمات بسیار تاثیر‌گذار باشند... یکی از راه‌حل‌های اصلی مقابله با نویز جایگزین کردن قضاوت‌های انسانی با قوانین یا همان الگوریتم‌هاست ...
لمپن نقشی در تولید ندارد، در حاشیه اجتماع و به شیوه‌های مشکوکی همچون زورگیری، دلالی، پادویی، چماق‌کشی و کلاهبرداری امرار معاش می‌کند... لمپن امروزی می‌تواند فرزند یک سرمایه‌دار یا یک مقام سیاسی و نظامی و حتی یک زن! باشد، با ظاهری مدرن... لنین و استالین تا جایی که توانستند از این قشر استفاده کردند... مائو تسه تونگ تا آنجا پیش رفت که «لمپن‌ها را ذخایر انقلاب» نامید ...
نقدی است بی‌پرده در ایدئولوژیکی شدن اسلامِ شیعی و قربانی شدن علم در پای ایدئولوژی... یکسره بر فارسی ندانی و بی‌معنا نویسی، علم نمایی و توهّم نویسنده‌ی کتاب می‌تازد و او را کاملاً بی‌اطلاع از تاریخ اندیشه در ایران توصیف می‌کند... او در این کتاب بی‌اعتنا به روایت‌های رقیب، خود را درجایگاه دانایِ کل قرار داده و با زبانی آکنده از نیش و کنایه قلم زده است ...
به‌عنوان پیشخدمت، خدمتکار هتل، نظافتچی خانه، دستیار خانه سالمندان و فروشنده وال‌مارت کار کرد. او به‌زودی متوجه شد که حتی «پست‌ترین» مشاغل نیز نیازمند تلاش‌های ذهنی و جسمی طاقت‌فرسا هستند و اگر قصد دارید در داخل یک خانه زندگی کنید، حداقل به دو شغل نیاز دارید... آنها از فرزندان خود غافل می‌شوند تا از فرزندان دیگران مراقبت کنند. آنها در خانه‌های نامرغوب زندگی می‌کنند تا خانه‌های دیگران بی‌نظیر باشند ...
تصمیم گرفتم داستان خیالی زنی از روستای طنطوره را بنویسم. روستایی ساحلی در جنوب شهر حیفا. این روستا بعد از اشغال دیگر وجود نداشت و اهالی‌اش اخراج و خانه‌هایشان ویران شد. رمان مسیر رقیه و خانواده‌اش را طی نیم قرن بعد از نکبت 1948 تا سال 2000 روایت می‌کند و همراه او از روستایش به جنوب لبنان و سپس بیروت و سپس سایر شهرهای عربی می‌رود... شخصیت کوچ‌داده‌شده یکی از ویژگی‌های بارز جهان ما به شمار می‌آید ...