آتش بی‌امانی که هر کس را به گونه‌ای می‌سوزاند | الف


ترس‌ها، تردید‌ها و تناقض‌های درونیِ آدم‌ها، محور داستان «رستگاری در تکیه دولت» را می‌سازد؛ عناصری که در «طلابازی»، رمان قبلی امیرحسین شربیانی نیز نمود ویژه‌ای داشتند. کتاب حاضر نه تنها بر دغدغه‌های شخصی تک تک آدم‌های داستان تمرکز دارد، بلکه به تجارب جمعی آن‌ها نیز پرداخته است. اما آن‌چه این تجارب جمعی را در این کتاب معنادارتر می‌کند، مکانی است که شخصیت‌ها در آن گرد هم آمده‌اند؛ مکانی که آدم‌ها را در بسیاری از ویژگی‌ها همانندسازی می‌کند و سرنوشتی یکسان برایشان رقم می‌زند.

خلاصه رمان رستگاری در تکیه دولت» امیرحسین شربیانی

بازار نقطه‌ی مشترک و قلب تپنده‌ی زندگی شخصیت‌های این رمان را می‌سازد و جایی است که منفعت و ضرر همگی‌شان با هم در آن تلاقی پیدا می‌کند. در آن‌جاست که رشد کرده‌اند، شکل گرفته‌اند و شخصیت امروزی‌شان قوام پیدا کرده است. در سایه‌ی بازار است که خود را شناخته‌اند و به تعریفی جامع از دنیای اطرافشان رسیده‌اند. آن‌ها آموخته‌اند که در این مکان روزگار بگذرانند و بسیاری‌شان بخش عمده‌ی روز و روزمرگی خود را در این مکان می‌گذرانند. برای برخی این‌جا حتی حکم خانه‌ی اول را دارد و از زمانی که خود را به یاد می‌آورند در آن مشغول به کار بوده‌اند. حتی زمان‌های بهت و حیرت، بیکاری و بیهودگی خود را در بازار گذرانده‌اند و از این روست که این مکان سهم عمده‌ای در تعیین سرنوشت‌شان دارد.

نویسنده کوشیده با خلق شخصیت‌های متفاوت، اقشار مختلفی از جامعه را ترسیم کند که گرچه همگی در مکانی یکسان و مشخص حضور دارند، اما دغدغه‌های گوناگونی دارند که هر یک دنیایی فاصله با دیگری دارد. هر فصل از منظر یک شخصیت روایت می‌شود و جهان معنایی او را چه از جنبه‌ی فردی و چه از بُعد اجتماعی تشریح می‌کند. شخصیت‌ها طیف گسترده‌ای را می‌سازند؛ از حجره‌دار متکی به سرمایه‌ای هنگفت تا دلال کف بازار، از آتش‌نشان گرفته تا باستان‌شناس، زن و مرد، در کنار هم، در محیطی که علیرغم عیان بودن همه چیز، پیچیدگی‌های بسیاری دارد.

پیش از آن‌که اتفاقی محوری، آدم‌های داستان را در پیوندی مضاعف کنار هم قرار دهد، آن‌ها هر یک گره‌های کور زندگی خود را به مخاطب نشان می‌دهند؛ گره‌هایی که چنان سطحی از کشمکش را در آن‌ها ایجاد کرده که به قدر کافی سردرگم و درمانده شده‌اند. هر یک از آن‌ها حتی بدون یک ماجرای مرکزی هم دنیایی تنش را با خود حمل می‌کنند و درصدد یافتن راه حلی برای مسائل متعدد و پیچیده‌ی خود هستند. بنابراین حتی بدون رخدادی که بخواهد آن‌ها را به دیگری گره بزند در کلاف سردرگم خویش گرفتارند. اما در این میانه اتفاقی دیگر، همه را همچون سیلی با خود می‌کشد و می‌برد و باری سنگین‌تر و دردی علاج‌ناپذیرتر بر دوش‌شان می‌گذارد.

در روز سردی از نیمه‌ی پاییز و با التهابی فزاینده که بازار را مستقیماً تحت تأثیر خود قرار می‌دهد، موجی از اعتراض شکل می‌گیرد. همه‌ی آدم‌های بازار به نوعی درگیر ماجرا می‌شوند. هیچ کس از این آتش گسترده در امان نخواهد بود. قهرمان‌های داستان می‌کوشند هرچه کم‌تر و سطحی‌تر با این اتفاق در تماس باشند، اما هرچه تلاش می‌کنند گویی بیش‌تر در این ورطه گرفتار می‌شوند. رویداد با گران شدن بنزین در ارتباط است و آدم‌های بازار هرچه می‌کنند نمی‌توانند از اثرات آن دور و مصون باقی بمانند. هم مسأله به بازار مربوط است و هم اعتراضات تا پای بازار آمده است. به همین خاطر در چنین آتش فراگیری، جایی برای فرار و کناره گرفتن باقی نمی‌ماند.

اتفاقی که افتاده زندگی جمعی شخصیت‌های داستان را درگیر خود ساخته است و آن‌ها که در عرصه‌ی فردی نیز مسائل حل نشده‌ی بسیاری را دارند، اکنون باید با تمام قوا در دو جبهه بجنگند. در بحبوحه‌ی این جنگ پای خانواده، روابط و امور شخصی و ابعاد پنهان زندگی آدم‌ها به داستان باز می‌شود. هر یک از شخصیت‌‌ها در معرض تهدیدی چندجانبه از محیط پیرامون خود قرار می‌گیرند و گویی از هر طرف نیرویی آن‌ها را تحت فشار خود قرار می‌دهد. آدم‌ها در این میانه با چنگ و دندان در پی نجات خود و زندگی‌شان مبارزه می‌کنند. عیار آن‌ها این‌جاست که محک می‌خورد و گاه علیرغم این‌که خود را موجودی قوی نشان داده‌اند در ورطه‌ی سقوط می‌افتند.

اما در این رمان، در کنار تجربه‌ای جمعی که به زندگی آدم‌ها در دل بحران معنا می‌بخشد و در عین درگیری با بسیاری از معضلات شخصی که قهرمانان داستان توأمان با آن‌ها دست و پنجه نرم می‌کنند، چالش‌ها، تناقضات و کشمکش‌هایی هم در شخصیت‌ها رخ می‌دهند که بسیار درونی‌اند و منجر به مکاشفاتی در هر یک از آن‌ها می‌شوند. مکاشفاتی که علیرغم ویژگی‌های ظاهری و رفتارهای معمول شخصیت‌ها، به راحتی قابل مشاهده نیستند و در روندی کندتر و طولانی‌تر اتفاق می‌افتند. لایه‌ی زیرین‌تر تحولات رمان را همین مکاشفه‌ها می‌سازند و باعث می‌شوند رخدادی اجتماعی جنبه‌های درونی‌تر و شخصی‌تری نیز پیدا کند. به همین خاطر است که می‌توان گفت شخصیت‌ها در این داستان چندبعدی‌اند و این مسأله تجزیه و تحلیل‌شان را برای خواننده دشوارتر می‌سازد. آن‌ها جنگجویانی هستند که همزمان در جبهه‌های متفاوتی می‌جنگند و هر یک شیوه‌ی منحصر به فرد خود را برای این مبارزه‌ها دارند و شاید جذاب‌ترین نکته‌ی نهفته در پیرنگ این رمان نیز همین باشد.

................ تجربه‌ی زندگی دوباره ...............

بی‌فایده است!/ باد قرن‌هاست/ در کوچه‌ها/ خیابان‌ها/ می‌چرخد/ زوزه می‌کشد/ و رمه‌های شادی را می‌درد./ می‌چرخم بر این خاک/ و هرچه خون ماسیده بر تاریخ را/ با اشک‌هایم می‌شویم/ پاک نمی‌شود... مانی، وزن و قافیه تنها اصولی بودند که شعر به وسیلهء آنها تعریف می‌شد؛ اما امروزه، توجه به فرم ذهنی، قدرت تخیل، توجه به موسیقی درونی کلمات و عمق نگاه شاعر به جهان و پدیده‌های آن، ورای نظام موسیقایی، لازمه‌های شعری فاخرند ...
صدای من یک خیشِ کج بود، معوج، که به درون خاک فرومی‌رفت فقط تا آن را عقیم، ویران، و نابود کند... هرگاه پدرم با مشکلی در زمین روبه‌رو می‌شد، روی زمین دراز می‌کشید و گوشش را به آنچه در عمق خاک بود می‌سپرد... مثل پزشکی که به ضربان قلب گوش می‌دهد... دو خواهر در دل سرزمین‌های دورافتاده باهیا، آنها دنیایی از قحطی و استثمار، قدرت و خشونت‌های وحشتناک را تجربه می‌کنند ...
احمد کسروی به‌عنوان روشنفکری مدافع مشروطه و منتقد سرسخت باورهای سنتی ازجمله مخالفان رمان و نشر و ترجمه آن در ایران بود. او رمان را باعث انحطاط اخلاقی و اعتیاد جامعه به سرگرمی و مایه سوق به آزادی‌های مذموم می‌پنداشت... فاطمه سیاح در همان زمان در یادداشتی با عنوان «کیفیت رمان» به نقد او پرداخت: ... آثار کسانی چون چارلز دیکنز، ویکتور هوگو و آناتول فرانس از ارزش‌های والای اخلاقی دفاع می‌کنند و در بروز اصلاحات اجتماعی نیز موثر بوده‌اند ...
داستان در زاگرب آغاز می‌شود؛ جایی که وکیل قهرمان داستان، در یک مهمانی شام که در خانه یک سرمایه‌دار برجسته و بانفوذ، یعنی «مدیرکل»، برگزار شده است... مدیرکل از کشتن چهار مرد که به زمینش تجاوز کرده بودند، صحبت می‌کند... دیگر مهمانان سکوت می‌کنند، اما وکیل که دیگر قادر به تحمل بی‌اخلاقی و جنایت نیست، این اقدام را «جنایت» و «جنون اخلاقی» می‌نامد؛ مدیرکل که از این انتقاد خشمگین شده، تهدید می‌کند که وکیل باید مانند همان چهار مرد «مثل یک سگ» کشته شود ...
معلمی بازنشسته که سال‌های‌سال از مرگ همسرش جانکارلو می‌گذرد. او در غیاب دو فرزندش، ماسیمیلیانو و جولیا، روزگارش را به تنهایی می‌گذراند... این روزگار خاکستری و ملا‌ل‌آور اما با تلألو نور یک الماس در هم شکسته می‌شود، الماسی که آنسلما آن را در میان زباله‌ها پیدا می‌کند؛ یک طوطی از نژاد آمازون... نامی که آنسلما بر طوطی خود می‌گذارد، نام بهترین دوست و همرازش در دوران معلمی است. دوستی درگذشته که خاطره‌اش نه محو می‌شود، نه با چیزی جایگزین... ...