هر انسان عاشق یک جاسوس بالقوه است... خبرچین می­‌شود و اطلاعاتی به شورویها می­‌دهد. هنگامی که متوجه درز کردن اطلاعات می­‌شوند به عوض کسل، دستیار او از سر اشتباه به قتل می‌­رسد و کسل به کمک روسها به مسکو پناه می‌­برد و آنجا، مانند رابینسون کروزوئه، تنهایی را تجربه می­‌کند... مرد عاشق «هرج و مرج‌­طلبی است که بمبی ساعتی با خود حمل می­‌کند».

عامل انسانی | گراهام گرین
عامل انسانی
[The Human Factor]. گراهام گرین (1) (1904-1991)، نویسنده انگلیسی، با این رمان که در 1978 منتشر شد، در زمینه‌­هایی باب طبع جان لوکاره (2) [نویسنده انگلیسی] قدم می‌گذارد. گرین از زبان یکی از اشخاص داستانی‌­اش می­‌گوید: «هر انسان عاشق یک جاسوس بالقوه است». در این اثر یک مأمور دوجانبه به نام کسل (3) می­‌کوشد به سیاهانی از آفریقای جنوبی، که دوستان همسر رنگین پوست اویند، کمک کند. او خبرچین می­‌شود و اطلاعاتی به شورویها می­‌دهد. هنگامی که متوجه درز کردن اطلاعات می­‌شوند به عوض کسل، دستیار او از سر اشتباه به قتل می‌­رسد و کسل به کمک روسها به مسکو پناه می‌­برد و آنجا، مانند رابینسون کروزوئه(4)، تنهایی را تجربه می­‌کند.

کسل، انسان تنها، مایل است از خدمات سری کناره­‌گیری کند، اما باید به پرداختن وجه­‌الضمان به «دستگاه»  ادامه دهد تا قرضهایی را که به مناسبت فرار همسرش به انگلستان متقبل شده است بپردازد. او که جاسوس و به انتخاب خود، مأمور دوجانبه است، دوستی ندارد و دیگر اعتقادی نیز به هیچ چیز ندارد. چون از فساد و بی­‌رحمی سادخویانه دنیای اطلاعات (که به او هم سرایت کرده) آگاه شده است، او نیز با اقدامات شخصی در آلوده کردن همنوعانش شرکت می­‌جوید. به این ترتیب، همکارش دیویس(5)، که مشکوک به خیانت است  به اشتباه به جای او کشته می­‌شود.

قهرمان ماجرا، به همانگونه که در همه رمانهای گرین، بخشیده می­‌شود و لاابالی­گری­‌اش بر اثر عشق به خانواده‌اش تخفیف می­‌یابد. همه اعمال او برای آنهاست، همه برای حفظ محراب شکننده‌­ای است که برای خود ترتیب داده‌­اند. کسل می­‌گوید که به کشورش خیانت کرده است تا نگذارد که سارا در فعالیتهای افریقای جنوبی و ایالات متحد شرکت کند. و سارا به او پاسخ می‌­دهد: «ما وطن خودمان را داریم، من و تو سام. تو به این وطن هرگز خیانت نکرده­‌ای، موریس.» کسل می‌­کوشد که به این یقین چنگ بیندازد؛ در حالی که می­‌داند به خاطر عشقش با هرگونه خطری مواجه خواهد شد، زیرا مرد عاشق «هرج و مرج‌­طلبی است که بمبی ساعتی با خود حمل می­‌کند». عشقی که به همسرش دارد مقدس است؛ اما آن زن همان «عامل انسانی» است که کسل را بی­‌احتیاط می­‌سازد. با بهای زیادی که به او می‌دهد، امنیت خود را به خطر می‌­اندازد و برای حفظ امنیتش مجبور به جدایی از او می‌­شود. این فداکاری که تنها ضعف قهرمان ماجراست برای همیشه او را به تنهایی سرد مسکو تبعید می­‌کند. چون شهروند شوروی شد تنها می­‌ماند، درحالی که برای هیچ از همه چیز چشم پوشیده است؛ هرگز به رؤیاهایش دست نخواهد یافت و به «آرامش ذهن» نخواهد رسید.

عامل انسانی، رمانی است نومیدانه که در آن گرین ابراز می‌­دارد که هیچ روزنه­‌ای در بهبود سرنوشت بشر ممکن نیست.

مهشید نونهالی. فرهنگ آثار. سروش

1.Graham Greene 2.John Le Garre 3.Castle
4.Robinson Grusoe 5.Davis 6.Kim Philby

................ تجربه‌ی زندگی دوباره ...............

ما خانواده‌ای یهودی در رده بالای طبقه متوسط عراق بودیم که بر اثر ترکیبی از فشارهای ناشی از ناسیونالیسم عربی و یهودی، فشار بیگانه‌ستیزی عراقی‌ها و تحریکات دولت تازه ‌تأسیس‌شده‌ی اسرائیل جاکن و آواره شدیم... حیاتِ جاافتاده و عمدتاً رضایت‌بخش یهودیان در کنار مسلمانان عراق؛ دربه‌دری پراضطراب و دردآلود؛ مشکلات سازگار‌ شدن با حیاتی تازه در ارض موعود؛ و سه سال عمدتاً ناشاد در لندن: تبعید دوم ...
رومر در میان موج نویی‌ها فیلمساز خاصی‌ست. او سبک شخصی خود را در قالب فیلم‌های ارزان قیمت، صرفه‌جویانه و عمیق پیرامون روابط انسانی طی بیش از نیم قرن ادامه داده است... رومر حتی وقتی بازیگرانی کاملاً حرفه‌ای انتخاب می‌کند، جنس بازیگری را معمولاً از شیوه‌ی رفتار مردم معمولی می‌گیرد که در دوره‌ای هدف روسلینی هم بود و وضعیتی معمولی و ظاهراً کم‌حادثه، اما با گفت‌وگوهایی سرشار از بارِ معنایی می‌سازد... رومر در جست‌وجوی نوعی «زندگی‌سازی» است ...
درباریان مخالف، هر یک به بهانه‌ای کشته و نابود می‌شوند؛ ازجمله هستینگز که به او اتهام رابطه پنهانی با همسر پادشاه و نیز نیت قتل ریچارد و باکینگهم را می‌زنند. با این اتهام دو پسر ملکه را که قائم‌مقام جانشینی پادشاه هستند، متهم به حرامزاده بودن می‌کنند... ریچارد گلاستر که در نمایشی در قامت انسانی متدین و خداترس در کلیسا به همراه کشیشان به دعا و مناجات مشغول است، در ابتدا به‌ظاهر از پذیرفتن سلطنت سرباز می‌زند، اما با اصرار فراوان باکینگهم، بالاخره قبول می‌کند ...
مردم ایران را به سه دسته‌ی شیخی، متشرعه و کریم‌خانی تقسیم می‌کند و پس از آن تا انتهای کتاب مردم ایران را به دو دسته‌ی «ترک» و «فارس» تقسیم می‌کند؛ تقسیم مردمان ایرانی در میانه‌های کتاب حتی به مورد «شمالی‌ها» و «جنوبی‌ها» می‌رسد... اصرار بیش‌از اندازه‌ی نویسنده به مطالبات قومیت‌ها همچون آموزش به زبان مادری گاهی اوقات خسته‌کننده و ملال‌آور می‌شود و به نظر چنین می‌آید که خواسته‌ی شخصی خود اوست ...
بی‌فایده است!/ باد قرن‌هاست/ در کوچه‌ها/ خیابان‌ها/ می‌چرخد/ زوزه می‌کشد/ و رمه‌های شادی را می‌درد./ می‌چرخم بر این خاک/ و هرچه خون ماسیده بر تاریخ را/ با اشک‌هایم می‌شویم/ پاک نمی‌شود... مانی، وزن و قافیه تنها اصولی بودند که شعر به وسیلهء آنها تعریف می‌شد؛ اما امروزه، توجه به فرم ذهنی، قدرت تخیل، توجه به موسیقی درونی کلمات و عمق نگاه شاعر به جهان و پدیده‌های آن، ورای نظام موسیقایی، لازمه‌های شعری فاخرند ...