تصویرهایی از نارضایتی | اعتماد


کتاب «زن غمگین» [اثر محسن عباسی] شامل چند داستان به نام‌های «خواب‌دور»، «مادر»، «گفت‌وگوی شبانه»، «زن غمگین»، «فصل آشنا» و «ترکم‌نکن! » است. زبان داستان ساده اما کامل است. ایماژها، گفت‌وگو‌ها، لحن راوی‌ها، همگی با موضوع رویدادها مطابقت دارند. هر 6 داستان علاوه بر انسجام، یک بافت درهم تنیده از رفتار متناسب با موضوع را نیز داراست.

زن غمگین محسن عباسی]

نگرش این چند داستان‌ در واقع رویدادهای چسبیده به زندگی و رفتارها و واکنش‌هاست. اما رویدادهایی است که در نتیجه ناخشنودی به وجود می‌آیند. مادر‌هایی که هم از زندگی خودشان و هم از زندگی فرزندان‌شان ناراضی و غمگین هستند. آنها را مطابق میل نمی‌بینند. زندگی جداگانه‌ عاطفی از همسران‌شان دارند. همه اینها واقعیت‌های غم‌انگیزی هستند که برای بهبودش کسی تلاش نمی‌کند اما ناخشنودی را مدام انتقال می‌دهند.

به عقیده نگارنده، تمامی داستان‌ها در درونمایه به‌خوبی با نام کتاب مطابقت دارند. اگرچه هریک از داستان‌ها مسائل و موضوعاتی از سطح طبقه متوسط را به تصویر می‌کشند، اما همه داستان‌ها با یکدیگر همخوانی دارند. یعنی وحدت اندام‌وار هر 6 داستان کتاب یکسان است. موجی از نارضایتی زندگی مشترک نسل قبل و انتقالش به فرزندان. همچنین غمگینی و تنهایی فردی در زندگی مشترک.

نویسنده با هر یک از داستان‌ها مانند اجزایی عمل کرده که در همکاری با هم هماهنگ عمل می‌کنند. منظور این است که رویدادها و ایماژ‌ها در هر موضوع به‌گونه‌ای است که علاوه بر ناخشنودی طرفین و تصویرهایی از مشکلات فرزندان، ازدواج، طلاق، مرگ، زندگی مستقل امروزی فرزند و در نهایت یک تنهایی عمیق وجودی همه و همه یک پیکره‌ای مرتبط به هم ساخته‌اند که می‌توان نقش رضایت مادر و پدر را از زندگی بسیار مهم ارزیابی کرد.

«همیشه آذوقه چندماه را داشت و از خریدهای جزیی بدش می‌آمد. به غرغر پدر اعتنا نداشت و کار خودش را می‌کرد. پیرمرد قبولش نداشت و از هر کاری ایراد می‌گرفت و سرش غر می‌زد. » (ص11- داستان خواب دور)
«بابا دیپلمش را به رخ مامان می‌کشید و مامان که عرصه بهش تنگ می‌آمد فحش و ناسزا نثارش می‌کرد. » (ص56- داستان مادر)
«جز گله و شکایت و نفرین حرفی از مامان نشنیده‌ام... گاهی که ساکتم انگار مامان عذاب وجدان می‌گیرد. می‌گوید «همه‌اش تقصیر اون گوربه گور شده‌اس که خودش رو راحت کرد و منو انداخت تو مصیبت!» بابا را می‌گفت و طوری پشت سرش حرف می‌زد که انگار بیچاره به اختیار خودش مرده بود.» (ص62- داستان گفت‌وگوی شبانه)

فاصله و گاهی کشمکش، در زندگی زن‌ و شوهرانی که از زندگی مشترک خود راضی نیستند. این جریان در هر داستان بر اساس موضوع مربوطه با واقعیت‌نمایی از نسل پدران و مادران در خلق تصویرهای نارضایتی موفق بوده است. اما در خواب‌دور، سعید فرزند نسل قبلی تحمل این همه ناخشنودی را ندارد و به خواسته همسرش تصمیم طلاق می‌گیرد. یا گفت‌وگوی شبانه دختر تاب و تحمل زندگی با مادری را که مدام ناله و نفرین می‌کند، ندارد و مستقل می‌شود. این نشانه‌ها برای معرفی نسل جوانند که تحمل بیش از حد و اجبار را نمی‌پذیرند.

روانشناسان معتقدند نارضایتی یکباره و یک‌شبه به وجود نمی‌آید بلکه دلایل زیادی سبب به وجودآمدن آن می‌شود. سعی‌نگارنده یادآوری چند دلیل اصلی ناخشنودی متناسب با داستان‌هاست. علت اول نارضایتی به دلیل بی‌توجهی به تفاوت‌های فردی و انتظارات نامعقول از یکدیگر داشتن است و دوم نارضایتی به دلیل نداشتن درک متقابل در زندگی مشترک. دلیل سوم نداشتن آمادگی لازم برای شروع زندگی مشترک است. یکی از دلایلی که همه مادران و زنان در روایت‌ها غمگین و بیشتر از غم ناخشنودند، ازدواج‌های سنتی زمان گذشته و نبود مهارت کافی در درک متقابل است. به نظر می‌رسد که همه داستان‌ها تقابلی بین گذشته و حال است.

داستان «زن غمگین» که با عنوان کتاب همخوان است بازنمایی تصویری از زنی غمگین است که گاهی از سوی راوی سوم شخص و گاهی از زبان شیده که ساکن یک آپارتمان است، روایت می‌شود. تصویرها برای خواننده در این روایت در نیمه داستان شکننده می‌شوند. شکننده به این معنا که وقتی حس کرده‌ایم شیده فقط کنجکاو است تا علت غمگینی خانم همسایه را بداند، اما در ازای آن شیده را غمگین و بلاتکلیف می‌بینیم، می‌پرسیم آیا این زن خودش غمگین است یا همسایه‌اش؟ انگار آدم‌ها در زندگی واقعی هم نمی‌توانند همه‌چیز را ببینند. برای همین است که بازتاب برخی از واقعیت‌های خودشان را به دیگران نسبت می‌دهند و راحت‌تر بیان می‌کنند، درست مانند شیده.

«غلت زد و از فکرش گذشت وقتی وضع مالی خوبی داشته باشی، شغل خوب و خانواده مرتب، دیگر جایی برای افسردگی نمی‌ماند. زن را دیده بود که با بارانی چرم پشت سوناتا می‌نشست و در خیابان دور می‌شد. از این نظر شبیه شوهرش نبود. گاهی قیافه غم‌زده زن برق می‌زد و اعتماد به نفس و امید نشان می‌داد. حتی آدامس جویدنش، وقتی آرام فکش تکان می‌خورد رشک‌برانگیز بود و زن به قاعده‌ای را نشان می‌داد.»(ص87)

شیده تازه ازدواج کرده و از اینکه کلاس‌های ورزشی را نمی‌رود، ناراحت است. کار حسابداری را رها کرده و حسرت گذشته را نیز به همراه دارد. به فکرش می‌رسد دوستش را که مرکز مشاوره دارد، پیدا کند تا ادامه تحصیل در رشته روانشناسی بدهد. همه این موارد ناشی از بلاتکلیفی، می‌تواند زمینه مناسبی برای غمگینی باشد و حسادت به زنی که فرزند دارد و سرگرم بزرگ کردنش است را به دنبال داشته باشد. در ضمن به گفته شیده همیشه هم مرتب و با وقار است.
«با بی‌حوصلگی به قابلمه سر زد و از حواس‌پرتی جای رشته، جوی پرک ریخت. » گفت «وای!»
لحن راوی در این داستان هم مانند بقیه سرشار از نارضایتی است.

داستان انتهایی «ترکم نکن!» اگرچه مانند داستان‌های قبلی روایت یک خانواده است. اما تک‌گویی درونی یک شخصیت روی تخت بیمارستان تنهایی عمیق‌تری را به تصویر می‌کشد. همسر شخصیت در این ماجرا به طور نمایشی به شوهر بستری شده‌اش سر می‌زند. شخصیت می‌داند که همسرش این وضعیت را دوست ندارد و با ماسک به دیدنش می‌آید. یا وقتی جواب تلفن را بیرون از اتاق می‌دهد و در ادامه به شوهر بستری سکته کرده‌اش می‌گوید فردا به دیدنش نمی‌آید. اشک‌های مرد بستری شده که دوست دارد دور از چشم همه باشد، نشان از یک فاصله و ناخشنودی بین هر دو طرف است.
«الآن در عرش برین سیر می‌کند و خدا را بنده نیست. می‌فهمم چه کیفی می‌کند مرا بی‌آزار و ناتوان روی تخت می‌بیند. «فردا خیال نکنم بیام اما پس فرادا میام.»

نگرانی و ترس شوهر از رفتن همسرش در خوابی که می‌بیند، به وضوح نشان داده می‌شود. توانایی و قدرتش را از دست داده است. همچنین بیان می‌کند که فرخنده این وضع را دوست دارد. لال است و هیچ‌کس جز خودش صدایش را نمی‌شنود.
«داد زدم. هوار کشیدم و صداشان زدم. فرخنده صدایم را شنید اما اعتنا نکرد و به راهش ادامه داد و من بیشتر فرو رفتم.»

نکته پایانی هم اینکه طرح و نوشته روی جلد جالب توجه است و انطباق و همخوانی خوبی با داستان‌ها دارد. در این مجال کوتاه فقط اشاره به رنگ عنوان کافی است. نوشته‌ای به رنگ قرمز، روی در چوبی سبزی که بسته است. نوشته زن غمگین با رنگ قرمز هشداری است به همه افراد تا بدانند غمگینی ناشی از هر چه باشد، پیامدش تنهایی در تاریکی است. همه ما در هستی تنهاییم اما می‌توانیم با عشق در تنهایی یکدیگر شریک شویم تا در تاریکی نمانیم.

................ تجربه‌ی زندگی دوباره ...............

تجربه‌نگاری نخست‌وزیر کشوری کوچک با جمعیت ۴ میلیون نفری که اکنون یک شرکت مشاوره‌ی بین‌المللی را اداره می‌کند... در دوران او شاخص سهولت کسب و کار از رتبه ١١٢ (در ٢٠٠۶) به ٨ (در ٢٠١۴) رسید... برای به دست آوردن شغلی مانند افسر پلیس که ماهانه ٢٠ دلار درآمد داشت باید ٢٠٠٠ دلار رشوه می‌دادید... تقریبا ٨٠درصد گرجستانی‌ها گفته بودند که رشوه، بخش اصلی زندگی‌شان است... نباید شرکت‌های دولتی به عنوان سرمایه‌گذار یک شرکت دولتی انتخاب شوند: خصولتی سازی! ...
هنرمندی خوش‌تیپ به‌نام جد مارتین به موفقیت‌های حرفه‌ای غیرمعمولی دست می‌یابد. عشقِ اُلگا، روزنامه‌نگاری روسی را به دست می‌آورد که «کاملا با تصویر زیبایی اسلاوی که به‌دست آژانس‌های مدلینگ از زمان سقوط اتحاد جماهیر شوروی رایج شده است، مطابقت دارد» و به جمع نخبگان جهانی هنر می‌پیوندد... هنرمندی ناامید است که قبلا به‌عنوان یک دانشجوی جوان معماری، کمال‌گرایی پرشور بوده است... آگاهیِ بیشتر از بدترشدنِ زندگی روزمره و چشم‌انداز آن ...
آیا مواجهه ما با مفهوم عدالت مثل مواجهه با مشروطه بوده است؟... «عدالت به مثابه انصاف» یا «عدالت به عنوان توازن و تناسب» هر دو از تعاریف عدالت هستند، اما عدالت و زمینه‌های اجتماعی از تعاریف عدالت نیستند... تولیدات فکری در حوزه سیاست و مسائل اجتماعی در دوره مشروطه قوی‌تر و بیشتر بوده یا بعد از انقلاب؟... مشروطه تبریز و گیلان و تاحدی مشهد تاحدی متفاوت بود و به سمت اندیشه‌ای که از قفقاز می‌آمد، گرایش داشت... اصرارمان بر بی‌نیازی به مشروطه و اینکه نسبتی با آن نداریم، بخشی از مشکلات است ...
وقتی با یک مستبد بی‌رحم که دشمنانش را شکنجه کرده است، صبحانه می‌خورید، شگفت‌آور است که چقدر به ندرت احساس می‌کنید روبه‌روی یک شیطان نشسته یا ایستاده‌اید. آنها اغلب جذاب هستند، شوخی می‌کنند و لبخند می‌زنند... در شرایط مناسب، هر کسی می‌تواند تبدیل به یک هیولا شود... سیستم‌های خوب رهبران بهتر را جذب می‌کنند و سیستم‌های بد رهبران فاسد را جذب می‌کنند... به جای نتیجه، روی تصمیم‌گیری‌ها تمرکز کنیم ...
دی ماهی که گذشت، عمر وبلاگ نویسی من ۲۰ سال تمام شد... مهر سال ۸۸ وبلاگم برای اولین بار فیلتر شد... دی ماه سال ۹۱ دو یا سه هفته مانده به امتحانات پایان ترم اول مقطع کارشناسی ارشد از دانشگاه اخراج شدم... نه عضو دسته و گروهی بودم و هستم، نه بیانیه‌ای امضا کرده بودم، نه در تجمعی بودم. تنها آزارم! وبلاگ نویسی و فعالیت مدنی با اسم خودم و نه اسم مستعار بود... به اعتبار حافظه کوتاه مدتی که جامعه‌ی ایرانی از عوارض آن در طول تاریخ رنج برده است، باید همیشه خود را در معرض مرور گذشته قرار دهیم ...