بیتا ناصر | آرمان ملی


آسیب‌های زیست‌محیطی و هشدار تخریب منابع طبیعی، سال‌هاست که به بخش لاینفکی از اخبار و تحلیل‌های رسانه‌ای تبدیل شده و متأسفانه هربار از فجایعی پرده برداشته می‌شود که دیگر برای مواجهه با آنها و بازگرداندن شرایط به حال و روز اولیه، مجالی نیست. واقعیت تسلط بشر بر طبیعت و گذشتن از آن به قیمت پیشرفت و تمدن، یک مساله جهانی و تاریخی است، اما با این حال، وقتی صحبت از انقراض یک گونه‌ حیوانی یا گیاهی به میان می‌آید، نمی‌توان ساده از کنار آن گذشت و این همان دغدغه‌ای است که مرجان عالیشاهی را که پیش از این آثاری همچون «یک کاسه گل سرخ» و «دوباره لیلا شو» را روانه بازار کتاب کرده بود، به نوشتن رمان «قلمرو منقرض» واداشته است. آنچه در ادامه می‌خوانید، مشروح گفت‌وگو با نویسنده «قلمرو منقرض» است.

خلاصه کتاب معرفی قلمرو منقرض مرجان عالیشاهی

چاپ دوم کتاب «قلمرو منقرض» به‌تازگی از سوی نشر نون راهی بازار کتاب شد. در وهله نخست کمی درباره درونمایه این اثر توضیح دهید.

قبل از آفرینش هر اثر هنری، سوالی ذهن هنرمند را درگیر می‌کند. آن سوال، اتفاق بزرگی است که در ذهن او افتاده ولی زندگی او را هم مختل می‌کند. همه اصل‌ها، همه اساس‌ها و باورها را به حاشیه می‌برد تا آن سوال به این سوال تبدیل شود؛ سوالی که برای ذهن هنرمند آشنا و قابل درک باشد. خیلی سخت است که آدم بداند چیزی وجود که او را می‌لرزاند؛ ولی نداند آن چیز، چیست. آن سوال، آتش بی‌جان و کم‌رمقی زیر خاکستری انبوه از ناآگاهی است. هنرمند، مدت زیادی به آن سوال فکر می‌کند تا خوب ببیندش، کشفش کند و بفهمدش. همین که آن را فهمید، آن سوال تبدیل می‌شود به این سوال؛ سوالی که ملموس و جزئی از وجودش است و همین سوال می‌شود همه دستمایه او برای رستن و رهایی خود از تاریکی ذهن و تلاشش برای یافتن پاسخ. داستان‌نویس شروع به نوشتن می‌کند تا به پاسخی قانع کننده دست بیابد و گام‌های بعدی را برای خلق داستان و رمان بردارد. قبل از نوشتن رمان «قلمرو منقرض» آن سوال در ذهنم اتفاق افتاد.

وقتی که کوه سیالان را برای اولین بار دیدم، دچار بهت و حیرت شدم. سیالان، کوهی است که هیچ در موردش نمی‌دانستم و به‌طور اتفاقی در جریان یک سفر تفریحی به الموت دیدمش. شاید باورتان نشود؛ ولی همین که چشمم از پشت شیشه ماشین به آن افتاد، انگار جرقه و نور کمرنگی زیر خاکستر و در عمق تاریکی را دیده باشم که مرا واداشت خاکستر را کنار بزنم و به آن دست بیابم. ذهنم درگیر سوالی شده بود که نمی‌دانستم چیست. مدت‌ها با من بود، به آن فکر کردم تا آن سوال به این سوال تبدیل شد و فهمیدم طبیعت، ابرقدرت همه جغرافیا و همه اعصار بوده و است، و انسان تا توانسته، علیه آن بوده؛ نه اینکه خودخواسته در جبهه مقابل طبیعت قرار گرفته، نه. او از سر ناتوانی و برای اثبات توانایی و قدرت خود، خواسته بر طبیعت تسلط بیابد و آن را به اختیار خویش درآورد و هیهات که نمی‌دانسته تخریب و نابودی طبیعت چه صدمه جبران‌ناپذیری به حیات خودش می‌زند. در این رمان، طبیعت و محیط زیست دستمایه خلق شخصیت‌ها بوده و درونمایه‌ای حیاتی بر پایه زاویه دید انسان به زیست‌بوم اساس نوشتنم بوده است.

بخشی از «قلمرو منقرض» به طبیعت و حیواناتی می‌پردازد که متاثر از نوع زندگی و انتخاب‌های انسان‌‌ها، رو به نیستی می‌روند. از فضاسازی و شخصیت‌پردازی کتاب بگویید.

همه موجودات زنده حق حیات دارند و کسی نباید این حق را از آنها بگیرد. یک حکم ابدی ازلی که همیشه بر عهده انسان بوده است. من می‌گویم زندگی چنین رقم خورده که اگر حق حیات موجودات دیگر را رعایت نکنیم، حق حیات را از خود ربوده‌ایم؛ زیرا زندگی همه موجودات شبیه دانه‌های یک گردنبند مروارید با ارزش و قیمتی است و اگر یکی‌اش کم شود، آن فاصله بین دانه‌ها را هیچ مهره دیگری نمی‌تواند پر کند. این فضای حرمت و عزت، همان فضایی است که خواسته‌ام برای رمان «قلمرو منقرض» بسازم. در همین راستا هم به همه موجودات زنده و غیر‌زنده‌ای که در این داستان نقشی برعهده داشته‌اند، شخصیت داده‌ام؛ دفاع از بودن و هستی خویش و دیگران. اگر انسان برای راحتی و کسب آرامش و آسایش خویش طبیعت را تسخیر کرده، این عملش در درازمدت نتیجه عکس داده است. جایی که انسان قدرتمند است، ناکارآمد و مضر هم است و جایی که طبیعت در حال نابودی است، رشد و نمو و آبادی هم هست. وقتی موجودات در حال انقراض هستند، قدرت تکثیر و زاد و ولدشان را حفظ کرده‌اند.

جوهر هستی و بودن انسان تنها به حضور و استقرار او نیست؛ بلکه به آگاهی و شعور زیستی او هم برمی‌گردد که چه شناختی از زیست و حفظ حق حیات دیگر موجودات دارد. سرزمین ما جغرافیای مناسبی برای زیست حیوانات مختلف داشته که متأسفانه خیلی‌هایشان قربانی شیوه زندگی و خودخواهی انسان شده‌اند. در رمان «قلمرو منقرض» به حیات و خطرهای انقراض پلنگ ایرانی اشاره شده است. پلنگ در این رمان، شخصیت موثری در پیشبرد داستان دارد.

درباره دغدغه‌های‌تان برای پرداختن به این‌ موضوع توضیح دهید؟ شما در آثارتان اغلب سراغ عشق و زندگی رفته‌اید، چه شد که از مرگ و انقراض گفتید؟

هراس و بیم من همیشه از مرگ بوده است و به قول ساعدی بزرگ، تلاشم این بوده که با مرگ مبارزه کنم، با نیستی و نابودی بجنگم. عقاید و باورها و اسطوره‌ها در طول تاریخ متولد می‌شوند اما برای همیشه ماندگار نیستند؛ زیرا قدرت تکثیرشان در بُعد زمان، چندان قابل توجه نیست و چنان که باید برای همه نسل‌ها جذاب و مفید نیستند. دغدغه من مبارزه با نابودی و مرگ اسطوره‌هاست. در پس همه باورها و اسطوره‌ها، موجود زنده‌ای حضور داشته است؛ هراس من نابودی این قلب تپنده است. اگر از مرگ نوشته‌ام، خواسته‌ام که مرگ از حیات موجودات و طبیعت دفاع کند. وقتی از عشق و زندگی می‌نویسم، باز هم دغدغه‌ام مرگ بوده است؛ مرگ به معنای نابودی. رمان قلمرو منقرض، مواجه هستی و نیستی است و هراس من از پیروزی نیستی بوده است. دغدغه‌ام نابودی زندگی و عشق و بالا رفتن پرچم مرگ بوده است، چه نابودی انسان و چه نابودی حیوانات و طبیعت و محیط زیست.

به نظر شما چرا با وجود اهمیت مسأله محیط زیست، در آثار داستانی نویسندگان، نقش کمرنگی از آن می‌بینیم؟

داستان شهری، جا و فرصت کمی برای پرداختن به محیط‌زیست گذاشته است. مکان داستان، محدود به شهر و روستا شده و متناسب با تمدن و اجتماع بشری پیش ‌رفته است. ادبیات داستانی به زندگی انسان و دغدغه و رنج او پرداخته و غافل از محیط زیست و طبیعت شده است. داستان با آدمی به هرکجا که او رفته و تصرف کرده و گام و نشان گذاشته هم رفته است و اما کم پیش آمده که درونمایه داستان و دغدغه نویسنده داستان محیط زیست و طبیعت باشد؛ زیرا انسان همواره به طبیعت و محیط زیست به عنوان مقوله‌ای در خدمت و اختیار خودش نگاه کرده است.

با توجه به زیست‌بوم‌های متنوعی که در کشورمان وجود دارد، چه ظرفیت‌هایی برای پرداخت‌های زیست محیطی در آثار داستانی وجود دارد؟

در جغرافیای پهناور ایران، مکان مناسب برای زیست موجودات مختلف وجود دارد ولی همه جاندارانی که می‌توانند در این سرزمین زیست کنند را شما اینجا نمی‌یابی. خیلی از آنها روزگاری در این سرزمین حضور داشته‌اند؛ ولی اکنون نسلشان منقرض شده است. پوشش‌های گیاهی و حیوانات زیادی برای همیشه نابود شده‌اند. اما هنوز هم این زیست بوم با ارزش، ظرفیت‌های زیادی برای پرداخت و نوشتن دارد؛ نوشتن به منظور مبارزه با انقراض و نابودی زیست بوم. حضور حیوانات در فرهنگ و رسوم مردم گویای این مطلب است که انسان وقتی دستش از واقعیت حضور خیلی از جانداران کوتاه شده، می‌دانسته خودش مسئول نابودی آنها بوده است؛ پس روی آورده به مجاز و اسطوره و قصه. در گوشه و کنار ایران، اقوام مختلف و طوایف متعددی زندگی می‌کنند که خرده فرهنگ‌های متنوع و زبان‌ها و لهجه‌های خاص خودشان را دارند. این شانس داستان‌نویسان ایرانی است که چنین دارایی باارزشی برای پرداخت و نوشتن دارند.

درخشش داستان اقلیم و بومی در ادبیات داستانی ایران را در سال‌های گذشته دیده‌ایم. اقلیم در داستان‌نویسی مدرن هم به وفور استفاده شده است، اما تجربه‌ زیستی مختص هر محیط وقتی شکل می‌گیرد که علاوه بر اقلیم و بوم، به محیط زیست هم توجه کنند؛ زیرا خلق اسطوره‌ها و فرهنگ‌ها و حتی آداب و رسوم تا حدود زیادی متاثر از محیط و جغرافیای آن محدوده است. شکل‌گیری تمدن و اجتماع انسانی سازگار با طبیعت وحشی نبوده و از غریزه تابعیت نکرده؛ ولی به‌همرور زمان این جامعه انسانی بوده که طبیعت را قربانی کرده است.

«قلمرو منقرض» در مقایسه با دیگر کتاب‌های‌تان چه جایگاهی برای شما دارد؟

من نمی‌توانم به این رمان جایگاه برتری بدهم. می‌دانید که رمان‌ها و داستان‌ها در امتداد هم متولد می‌شوند و برای بقای هم نوشته می‌شوند. فکر می‌کنم موقع نوشتن این رمان، خودم جایگاه متفاوتی نسبت به زمانی که بقیه رمان‌ها و داستان‌هایم را می‌نوشتم، داشته‌ام. جایگاه یک نویسنده گاهی جایگاه یک تماشاچی و شاهد است و گاهی جایگاه کارگردان و فاعلی که اتفاق رمان بر او افتاده است و او در حال کشف و شهود و تازه شدن و ساختن است. رمانی که نویسنده به عنوان تماشاچی و شاهد از یک اتفاق و حادثه درونی یا بیرونی می‌نویسد متفاوت است با رمانی که نویسنده با آن سوال و آن اتفاق و درونمایه داستان، نو و تازه شده است. من در زمان نوشتن قلمرو منقرض، در جایگاه کُننده‌ کار بودم و همین باعث شد که این رمان جایگاه متفاوت با دیگر کارهایم داشته باشد. هم در نظر خودم و هم از نظر مخاطبینی که این رمان و دیگر کارهای مرا خوانده‌اند، رمانی متفاوت است.

قلمرو منقرض

با توجه عنوان‌های متفاوت برای فصل‌های این کتاب، جایگاه عنوان‌بندی فصل‌ها در داستان‌نویسی را چطور ارزیابی می‌کنید؟

عنوان برای فصل‌ها، شبیه دریچه است برای اتاق؛ همین‌قدر کوچک و مختصر و مفید. عنوان، تمرکز مخاطب را روی جریان داستانی فصل جمع می‌کند و داستان را جذاب می‌نمایاند. جایگاه عنوان در داستان‌نویسی مهم است و مثل مسیریاب برای مخاطب عمل می‌کند تا او را به سرمنزل مقصود برساند و سرعت برقراری ارتباط بین مخاطب و داستان را بالا می‌برد. من برای انتخاب عنوان هر فصل به خرده روایت‌ها و مسیر داستان و زاویه دید راوی در هر فصل توجه داشتم و برایم مهم بود که عنوان‌ها متاثر و در خدمت کلیت داستان باشند.

کتاب با فصل «این پلنگ، این پلنگ، آن پلنگ» شروع و با فصل «مرگ» پایان می‌یابد. آیا می‌توان این مساله را به کلیت کتاب و آینده انسان تعمیم داد؟

بله. زندگی و حق حیاتی که از بقیه موجودات به سبب زیاده‌خواهی انسان سلب شده است، آسیب بزرگی است که جبران‌ناپذیر است. مگر انسان می‌تواند زندگی و فرصت حیات را از دیگر موجودات بگیرد و به زندگی و حیات خویش بیفزاید. خیر. تجربه نشان داده که نابودی دیگر موجودات در اصل نابودی شرایط حیات انسان است.

در حال حاضر کتابی در دست نگارش یا آماده انتشار دارید؟

بله یک رمان نوشتم به نام «مردی که یک چشم طلا داشت» با مضمون زندگی نوجوانان کار و فرودست جامعه. همچنین مشغول نوشتن رمان دیگری هستم که به زندگی سه زن مطرح در تاریخ معاصر ایران می‌پردازد؛ زنانی که به هنر و ادبیات ایران زمین خدمت کرده‌اند و در فرهنگ‌سازی چه خاص و چه عام بسیار موثر بوده‌اند.

................ تجربه‌ی زندگی دوباره ...............

نگاه تاریخی به جوامع اسلامی و تجربه زیسته آنها نشان می‌دهد که آنچه رخ داد با این احکام متفاوت بود. اهل جزیه، در عمل، توانستند پرستشگاه‌های خود را بسازند و به احکام سختگیرانه در لباس توجه چندانی نکنند. همچنین، آنان مناظره‌های بسیاری با متفکران مسلمان داشتند و کتاب‌هایی درباره حقانیت و محاسن آیین خود نوشتند که گرچه تبلیغ رسمی دین نبود، از محدودیت‌های تعیین‌شده فقها فراتر می‌رفت ...
داستان خانواده شش‌نفره اورخانی‌... اورهان، فرزند محبوب پدر است‌ چون در باورهای فردی و اخلاق بیشتر از همه‌ شبیه‌ اوست‌... او نمی‌تواند عاشق‌ شود و بچه‌ داشته‌ باشد. رابطه‌ مادر با او زیاد خوب نیست‌ و از لطف‌ و محبت‌ مادر بهره‌ای ندارد. بخش‌ عمده عشق‌ مادر، از کودکی‌ وقف‌ آیدین‌ می‌شده، باقی‌مانده آن هم‌ به‌ آیدا (تنها دختر) و یوسف‌ (بزرگ‌‌ترین‌ برادر) می‌رسیده است‌. اورهان به‌ ظاهرِ آیدین‌ و اینکه‌ دخترها از او خوش‌شان می‌آید هم‌ غبطه‌ می‌خورد، بنابراین‌ سعی‌ می‌کند از قدرت پدر استفاده کند تا ند ...
پس از ۲۰ سال به موطن­‌شان بر می­‌گردند... خود را از همه چیز بیگانه احساس می‌­کنند. گذشت روزگار در بستر مهاجرت دیار آشنا را هم برای آنها بیگانه ساخته است. ایرنا که که با دل آکنده از غم و غصه برگشته، از دوستانش انتظار دارد که از درد و رنج مهاجرت از او بپرسند، تا او ناگفته‌­هایش را بگوید که در عالم مهاجرت از فرط تنهایی نتوانسته است به کسی بگوید. اما دوستانش دلزده از یک چنین پرسش­‌هایی هستند ...
ما نباید از سوژه مدرن یک اسطوره بسازیم. سوژه مدرن یک آدم معمولی است، مثل همه ما. نه فیلسوف است، نه فرشته، و نه حتی بی‌خرده شیشه و «نایس». دقیقه‌به‌دقیقه می‌شود مچش را گرفت که تو به‌عنوان سوژه با خودت همگن نیستی تا چه رسد به اینکه یکی باشی. مسیرش را هم با آزمون‌وخطا پیدا می‌کند. دانش و جهل دارد، بلدی و نابلدی دارد... سوژه مدرن دنبال «درخورترسازی جهان» است، و نه «درخورسازی» یک‌بار و برای همیشه ...
همه انسان‌ها عناصری از روباه و خارپشت در خود دارند و همین تمثالی از شکافِ انسانیت است. «ما موجودات دوپاره‌ای هستیم و یا باید ناکامل بودن دانشمان را بپذیریم، یا به یقین و حقیقت بچسبیم. از میان ما، تنها بااراده‌ترین‌ها به آنچه روباه می‌داند راضی نخواهند بود و یقینِ خارپشت را رها نخواهند کرد‌»... عظمت خارپشت در این است که محدودیت‌ها را نمی‌پذیرد و به واقعیت تن نمی‌دهد ...