راویِ مردم | آرمان امروز


محمود دولت‌آبادی چهره‌ چندوجهی ادبیات ایران است که دامنه‌ وسیع تجارب او را در مجموعه‌آثار روایی‌اش می‌توان دید. او در رمان‌هایش منعکس‌کننده‌ رنج مردم است و چون تحولات سیاسی‌اجتماعی بسیاری به چشم دیده بر دردهای جامعه انگشت گذاشته و آسیب‌شناسی کرده و هر کدام را در آثار خود منعکس کرده ‌است. رمان‌های دولت‌آبادی ابزاری هستند برای تعامل روشنفکران و مردم، چه پیش از انقلاب که شروع آن با «سفر» بوده و با «کلیدر» در ابتدای انقلاب ادامه یافته و سپس با «جای خالی سلوچ»، «روزگار سپری‌شده مردم سالخورده»، «کلنل» پیش رفته تا رسیده به «دودمان» که به‌تازگی منتشر شده است.

خلاصه رمان دودمان محمود دولت‌آبادی

«دودمان» همچون آثار گذشته‌ دولت‌آبادی دارای نگاهی عمیق به دوره‌ انقلاب و مسائلی همچون اختلاف طبقاتی، عدالت، فقر، رعیت، ارباب و زن دارد. و در «دودمان» دغدغه‌اش هویت گمشده در زندگی افرادی است که ارزش‌های دراماتیک لازم برای خلق یک داستان را دارند. تعهد به جامعه در نوشته‌هایش او را در قامت یک جامعه‌شناس، روشنفکر و حساس به اتفاقات نمایان می‌کند که مدام به مخاطبش آگاهی می‌دهد. و به آدم‌هایی توجه می‌کند که در این میانه هستند و نیستند و ساختار قدرت را نه در راس، بلکه در لایه‌های میانی‌تر مورد نقد قرارمی‌دهد. او بار دیگر توانسته زیر پوست و آشوبه‌ این سیاره‌ رنج را برای مخاطبانش با جزییات و زبان غنی به تصویر بکشد.

در «دودمان» غیرتِ برادرانه و هویت گمشده‌ ارسلان یکی از شخصیت‌های رمان و خواهرش شوقی، نماینده‌ زنی که از همه طرف مورد ظلم قرار گرفته و مدام درگیر خشونت، مظلومیت و نابرابری سرکوب و حقارت است و پیرمردی به نام جوباری، مرفه بی‌دردِ به ته رسیده که از دست پسرش والازمان از مشهد به تهران فرارکرده و آدم‌هایی که در این صحنه نمایش با دردها و رنج‌ها دور هم هستند که بازگوی یک روایت ماندگار از دولت‌آبادی باشند. او با «دودمان» جانِ تازه‌ای در رئالیسم دمیده ‌است. تجمیعِ این شخصیت‌ها و روایت رازهای شخصی‌شان و به‌هم‌پیوندزدن‌شان در روزهای منتهی به انقلاب، یک‌سری روایت ساخته‌ است‌؛ رخ‌دادهایی که هر کدام‌شان از آدم‌های او چهره‌های چندلایه‌ای می‌سازد. او مسیرِ حوادثش را بر مبنایِ اتفاق‌های سیاسی و تاریخی‌ای استوار کرده ‌است.

«معلوم نبود آن جلو، دور و اطراف میدان چه خبر است؛ اما جایی که جوباری مانده بود یورش واپس بود که شروع شد بی‌فکر کسانی که اگر زمین می‌افتادند زیر دست و پا له می‌شدند. جوباری چمدان در بغل پا برداشت طرف کوچه که حس کرد هجوم جمعیت دارد می‌بردش توی کوچه و سکندری رفت و هول برخیزانیدش و هنوز کمر راست نکرده بود که گلوله‌هایی خوردند به در و دیوار و او- شاید دیگران هم- خَپیده ماند و چون توانست سر پا بایستد دید یک کلاه‌ فرنگی پرتاب‌شده جلوِ پایش و خم شد کلاه را برداشت و بوی سوختگی زد تو بینی‌اش، جای گلوله‌ای که از آن گذشته و سوراخش کرده بود و جخ یادش آمد که شاید کلاه فرنگی خودش در رف بالای صندلی جا مانده بوده. کلاه را در آن لحظه به سر نگذاشت، اما دورش هم نیانداخت. دلش نیامد دور بیاندازد. فرصت جست‌وجوی صاحب کلاه هم نبود. پس کلاه به دستش ماند و حالا باید سر خود را می‌دزدید و سالم از معرکه درش می‌برد تا سرانجام وضع آرام می‌گرفت با فرار جمعیت. اما کی تمام می‌شد؟ در آن لحظه اگر هزار آرزو در لایه‌های ذهن و مغز جوباری می‌چرخید، پیش و بیش از همه آن بود که غروب کی می‌رسد و این‌که چه وقت تمام می‌شود این روز نحس.»

دولت‌آبادی سرنوشت ایران را از طریق سرنوشت مردمانش درک می‌کند. این دیدگاه رایج ملی‌گرایانه است که انسانیت‌ تنها با میراث ملی می‌تواند پیشرفت کند. انگیزه‌های عمیق انسانی همه در روح مردم با استحکام و صلابت جای گرفته‌اند. توانایی نشان‌دادن این انگیزه‌ها یا تجلی آن‌ها، که آزادانه در بافت اجتماعی معلق می‌شوند و درعین‌حال از آن جدایی‌ناپذیرند، شاید تنها کارکردِ جوهر آزادی است که در هنر نویسنده وجود دارد.

رمان های مبتنی بر دوره‌ای از تاریخ معاصر نه‌تنها حقیقتی نو را می‌سازند، بلکه این حقیقت تازه موجب می‌شود مخاطب آن علاوه ‌بر در پی‌گرفتن خط سیر داستانی در جست‌وجوی خلا‌ها و پازل‌های گمشده و نقطه‌های کور تاریخ در مقایسه با تجربه خود باشد. ترسیم چنین فضایی البته که زبان مخصوص به خود را می‌خواهد. این زبان غنی در «دودمان» تراش‌خورده و خوش‌آهنگ است: «خبر که رسید تاخت به صندوق‌خانه، آنچه سبک بود به وزن و سنگین بود به قیمت برداشت و دسته‌ چمدان را چسبید، کلاه را از سر چوب‌رختی برداشت گذاشت سرش، از اندرونی گذشت در حیاط بیرونی لختی پاسست کرد به درنگ ماند، ندانست برای چه، و فکر کرد هرچه زودتر، زودتر. شاید اتومبیل جیپ و پنچری‌اش لحظه‌ای واداشته بودش و شاید هم می‌خواست به یادآورد چیز خاصی را جا نگذاشته. اتومبیل سواری که زیر پای پسر بزرگش والازمان بود که این آوارگی را بار شانه‌های این مرد کرده بود تا او ناچار لب بجود و لب بجود و نداند چه باید بکند؛ لابد پسر نادان تصورکرده بوده شهکاری است به آتش‌کشیدن انبارها در کنار خانه زندگانی مردم و سوخت مرگ‌شدن زن ‌و بچه‌های بیگناه توی خواب نیمه‌شب.»

«دودمان» مکانیسم اثر و هویت ذاتی‌اش را از این حقیقت می‌گیرد که خود رمان یک داستان فرعی است، داستانی فرعی از زندگی شخصیت‌هایش. زندگی این افراد، چه قبل و چه بعد از این داستان فرعی در هاله‌ای از ابهام است. زندگی جوباری به‌عنوان یک داستان فرعی در برابر ما قرار داده می‌شود تنها به این منظور که به لحاظ سمبولیک فناناپذیری او برای ما مشهود و قابل رویت باشد. درحقیقت زندگی او به اندازه‌ زندگی طبیعت فناپذیر است و این حقیقتی است که باید از طریق یک معنای درونی دریافت شود. این حقیقت درمورد او و همه‌ کسانی که در حلقه‌ دوروبر او قرار دارند مصداق پیدا می‌کند. اما این فناناپذیری به‌معنای کامل‌بودن طبیعت نیست، گرچه به‌نظر می‌رسد خیلی به آن نزدیک باشد، چراکه مفهوم کامل‌بودن، مفهوم ابدیت را نفی می‌کند، در‌حالی‌که ابدیت اوج شکوه و جلالش را در فناناپذیری به دست می‌آورد.

................ تجربه‌ی زندگی دوباره ...............

پس از ۲۰ سال به موطن­‌شان بر می­‌گردند... خود را از همه چیز بیگانه احساس می‌­کنند. گذشت روزگار در بستر مهاجرت دیار آشنا را هم برای آنها بیگانه ساخته است. ایرنا که که با دل آکنده از غم و غصه برگشته، از دوستانش انتظار دارد که از درد و رنج مهاجرت از او بپرسند، تا او ناگفته‌­هایش را بگوید که در عالم مهاجرت از فرط تنهایی نتوانسته است به کسی بگوید. اما دوستانش دلزده از یک چنین پرسش­‌هایی هستند ...
ما نباید از سوژه مدرن یک اسطوره بسازیم. سوژه مدرن یک آدم معمولی است، مثل همه ما. نه فیلسوف است، نه فرشته، و نه حتی بی‌خرده شیشه و «نایس». دقیقه‌به‌دقیقه می‌شود مچش را گرفت که تو به‌عنوان سوژه با خودت همگن نیستی تا چه رسد به اینکه یکی باشی. مسیرش را هم با آزمون‌وخطا پیدا می‌کند. دانش و جهل دارد، بلدی و نابلدی دارد... سوژه مدرن دنبال «درخورترسازی جهان» است، و نه «درخورسازی» یک‌بار و برای همیشه ...
همه انسان‌ها عناصری از روباه و خارپشت در خود دارند و همین تمثالی از شکافِ انسانیت است. «ما موجودات دوپاره‌ای هستیم و یا باید ناکامل بودن دانشمان را بپذیریم، یا به یقین و حقیقت بچسبیم. از میان ما، تنها بااراده‌ترین‌ها به آنچه روباه می‌داند راضی نخواهند بود و یقینِ خارپشت را رها نخواهند کرد‌»... عظمت خارپشت در این است که محدودیت‌ها را نمی‌پذیرد و به واقعیت تن نمی‌دهد ...
در کشورهای دموکراتیک دولت‌ها به‌طور معمول از آموزش به عنوان عاملی ثبات‌بخش حمایت می‌کنند، در صورتی که رژیم‌های خودکامه آموزش را همچون تهدیدی برای پایه‌های حکومت خود می‌دانند... نظام‌های اقتدارگرای موجود از اصول دموکراسی برای حفظ موجودیت خود استفاده می‌کنند... آنها نه دموکراسی را برقرار می‌کنند و نه به‌طور منظم به سرکوب آشکار متوسل می‌شوند، بلکه با برگزاری انتخابات دوره‌ای، سعی می‌کنند حداقل ظواهر مشروعیت دموکراتیک را به دست آورند ...
نخستین، بلندترین و بهترین رمان پلیسی مدرن انگلیسی... سنگِ ماه، در واقع، الماسی زردرنگ و نصب‌شده بر پیشانی یک صنمِ هندی با نام الاهه ماه است... حین لشکرکشی ارتش بریتانیا به شهر سرینگاپاتام هند و غارت خزانه حاکم شهر به وسیله هفت ژنرال انگلیسی به سرقت رفته و پس از انتقال به انگلستان، قرار است بر اساس وصیت‌نامه‌ای مکتوب، به دخترِ یکی از اعیان شهر برسد ...