گم‌شدن در جنگل | سازندگی


استیون کینگ یکی از پرکارترین نویسنده‌های جهان است که بیش از دویست‌وپنجاه میلیون نسخه از آثارش در سراسر جهان فروش رفته است. رمان کوتاه «دختری که تام گوردن را دوست داشت» [The girl who loved Tom Gordon] از آثار شاخص کینگ به‌شمار می‌رود که در سال 1999 چاپ شد و در سال 2004 بازنشر شد و در سال 2019 اقتباسی از روی آن ساخته شد. ترجمه فارسی این رمان توسط عاطفه ابراهیم‌نژاد از سوی نشر نون منتشر شده است.

استیون کینگ خلاصه کتاب معرفی دختری که تام گوردن را دوست داشت» [The girl who loved Tom Gordon]

تریشا دختر نه‌ساله در یک صبح ماه ژوئن در مسیر شش‌مایلی درحال پیاده‌روی است که احساس می‌کند نیاز به قضای حاجت دارد. مسیر پیاده‌روی در محله‌ای در غرب مین به سمت شمال کانوی است. او دیگر نمی‌تواند مادر و برادر خود که جلوتر می‌روند و مشغول بحث با همدیگر هستند را پیدا کند. آنها سخت مشغول «مساله مسخره توجیه‌کردن همدیگر» هستند. دختر برای قضای حاجت نیاز دارد تنها باشد پس بر سر یک دوراهی از مادر و برادرش جدا می‌شود و کم‌کم وارد جنگل می‌شود. پس از اتمام کار گمان می‌کند با برگشتن به مسیر اصلی به‌راحتی می‌تواند به آن دو بپیوندد.

در این قسمت شما توقع دارید که کینگ حداقل یک پدوفیل آدم‌کُش که از زندان فرار کرده یا یک گرگینه وحشی را در مقابل تریشای بیچاره قرار دهد تا او را بترساند؛ با اینکه نسبت به سنش قدبلند است و بسیار شجاع اما حتی از تاریکی هم هراس دارد. تنها مهارتی که اینجا برایش سودمند است همین اطلاعات کمی است که از راه‌های جنگل دارد، به‌علاوه یک کوله‌پشتی که داخل آن غذا و یک رادیوی کوچک است که می‌تواند به بازی تیم موردعلاقه‌اش بوستون ردساکس گوش دهد. و البته که قهرمان زندگی‌اش تام گوردن پرتاپ‌کننده توپ در همین تیم بیسبال است کسی که او را به‌خاطر حفظ آرامش در «شرایط سخت» و به‌دلیل اینکه جذاب‌ترین مرد دنیاست تحسین می‌کند.

اما به‌طرز شگفت‌آوری در این داستان که به‌نظر می‌رسد به خودی خود پیش می‌رود کینگ هیولاهای وحشتناک را وارد روایت نکرده و بیشتر روی مسائل ساده مربوط به گم‌شدن در جنگل که ممکن است اکثر ما را نگران کند تمرکز کرده مانندِ حشرات، مار، گرسنگی، تشنگی، صخره‌ها، باتلاق، شاخ‌وبرگ قطور و پر از خار، بیماری، آب‌وهوای نامساعد، صداهای مخوف در تاریکی و تخیلات بی‌حدومرز انسان‌ها و البته چیزی که به‌نظر می‌رسد تریشا را تعقیب می‌کند: چیزی بسیار بزرگ. موجودی که خرخر می‌کند. چیزی که قادر است سر آهو را از بدنش جدا کند. موجودی که ما می‌دانیم تریشا قرار است مستقیما با آن دست و پنجه نرم کند قبل از آنکه از جنگل خارج شود.

سوال اینجاست: آیا تریشا جون سالم به در می‌برد؟ به موازات جهان طبیعی که تهدید کننده است مسئله ای که خواننده را نگران می‌کند دانستن این موضوع است که کینگ بعنوان خدای دنیای ساختگی اش قادر است یک کودک را از بین ببرد؛ در داستان قبلی این نویسنده کودکان اغلب در شرایط‌ پیش‌آمده زنده نمی‌ماندند. حتی بدتر از آن در این رمان اتفاق می‌افتد، چراکه دنیایی که تریشا تلاش می‌کند تا به آن بازگردد خیلی هم بهتر از دنیایی نیست که هم‌اکنون در آن گم شده است. والدین او طلاق گرفته‌اند و بر سر سرپرستی او و برادرش مدام اختلاف و بحث دارند. پدرش دائم‌الخمر است. برادرش از مدرسه راضی نیست؛ درحالی‌که او از راه اصلی جاده خارج می‌شود آخرین جملاتی که از برادرش می‌شنود این است: «سردرنمی‌آورم چرا ما باید تاوان کار اشتباه شما دوتا را بدهیم؟!»

................ تجربه‌ی زندگی دوباره ...............

هرگاه عدالت بر کشوری حکمفرما نشود و عدل و داد جایگزین جور و بیداد نگردد، مردم آن سرزمین دچار حمله و هجوم دشمنان خویش می‌گردند و آنچه نپسندند بر آنان فرو می‌ریزد... توانمندی جز با بزرگمردان صورت نبندد، و بزرگمردان جز به مال فراهم نشوند، و مال جز به آبادانی به دست نیاید، و آبادانی جز با دادگری و تدبیر نیکو پدید نگردد... اگر این پادشاه هست و ظلم او، تا یک سال دیگر هزار خرابه توانم داد... ای پدر گویی که این ملک در خاندان ما تا کی ماند؟ گفت: ای پسر تا بساط عدل گسترده باشیم ...
دغدغه‌ی اصلی پژوهش این است: آیا حکومت می‎تواند هم دینی باشد و هم مشروطه‎گرا؟... مراد از مشروطیت در این پژوهش، اصطلاحی‌ست در حوزه‌ی فلسفه‌ی حقوق عمومی و نه دقیقاً آن اصطلاح رایج در مشروطه... حقوق بشر ناموس اندیشه‌ی مشروطه‎گرایی و حد فاصلِ دیکتاتوری‎های قانونی با حکومت‎های حق‎بنیاد است... حتی مرتضی مطهری هم با وجود تمام رواداری‎ نسبی‎اش در برابر جمهوریت و دفاعش از مراتبی از حقوق اقلیت‎ها و حق ابراز رأی و نظر مخالفان و نیز مخالفتش با ولایت باطنی و اجتماعی فقها، ذیل گروهِ مشروعه‎خواهان قرار دارد ...
خودارتباطی جمعی در ایران در حال شکل‌گیری ست و این از دید حاکمیت خطر محسوب می‌شود... تلگراف، نهضت تنباکو را سرعت نداد، اساسا امکان‌پذیرش کرد... رضاشاه نه ایل و تباری داشت، نه فره ایزدی لذا به نخبگان فرهنگی سیاسی پناه برد؛ رادیو ذیل این پروژه راه افتاد... اولین کارکرد همه رسانه‌های جدید برای پادشاه آن بود که خودش را مهم جلوه دهد... شما حاضرید خطراتی را بپذیرید و مبالغی را پرداخت کنید ولی به اخباری دسترسی داشته باشید که مثلا در 20:30 پخش نمی‌شود ...
از طریق زیبایی چهره‌ی او، با گناه آشنا می‌شود: گناهی که با زیبایی ظاهر عجین است... در معبد شاهد صحنه‌های عجیب نفسانی است و گاهی نیز در آن شرکت می‌جوید؛ بازدیدکنندگان در آنجا مخفی می‌شوند و به نگاه او واقف‌اند... درباره‌ی لزوم ریاکاربودن و زندگی را بازی ساده‌ی بی‌رحمانه‌ای شمردن سخنرانی‌های بی‌شرمانه‌ای ایراد می‌کند... ادعا کرد که این عمل جنایتکارانه را به سبب «تنفر از زیبایی» انجام داده است... ...
حسرت گذشته را خوردن پیامد سستی و ضعف مدیرانی است که نه انتقادپذیر هستند و نه اصلاح‌پذیر... متاسفانه کانون هم مثل بسیاری از سرمایه‌های این مملکت، مثل رودخانه‌ها و دریاچه‌ها و جنگل‌هایش رو به نابودی است... کتاب و کتابخوانی جایی در برنامه مدارس ندارد... چغازنبیل و پاسارگاد را باد و باران و آفتاب می‌فرساید، اما داستان‌های کهن تا همیشه هستند؛ وارد خون می‌شوند و شخصیت بچه‌های ما را می‌سازند ...