مردی که زبانش را فراموش کرد | شهرآرا


رمان «تصاحب تاریکی» [داگیر کردنی تاریکی] گشایشی شبیه «مسخ» کافکا دارد. در رمان کوتاه کافکا، «گریگور سامسا» یک روز صبح از خواب بیدار و متوجه می شود به موجودی نفرت انگیز و حشره مانند تبدیل شده است. در رمان عظیم بختیار علی که تمامی وقایع آن در ترکیه دهه های50 تا 80 قرن گذشته میلادی رخ می دهد، «عصمت اکتای» یک روز صبح از خواب بیدار و متوجه می شود که زبان ترکی را فراموش کرده است و فقط می تواند، به زبان عجیبی که کسی از آن سر در نمی آورد، حرف بزند.

خلاصه رمان تصاحب تاریکی» [داگیر کردنی تاریکی]  بختیار علی

این اتفاق نادر و شگفت انگیز که سرآغاز سلسله اتفاقات واقع گرایانه (رئالیسی) و فراواقع گرایانه (سورئالیستی) رمان است، در روز 12ژوئیه 1977 رخ می دهد، درست 32سال پس از آنکه «طارق آکانسو»، استاد دانشگاه و مأمور بلندپایه دولت ترکیه، به عنوان «فرستاده رئیس جمهور [عصمت اینونو] برای استحکام بخشیدن به پایه های زبان ترکی (ص39)» به شرق آناتولی اعزام شد تا در ادامه سیاست های ملی گرایانه افراطی آتاتورک و با استفاده از ابزار رعب و وحشت و سرکوب، زبان های غیرترکی و از جمله، زبان کُردی را، در آن نواحی از بین ببرد و رمان شرح ماجراهای این سه دهه از تاریخ ترکیه است، با محور قراردادن طارق آکانسو و به ویژه دو پسرش، آرسین و علی احسان که در داستان، دو نقش کلیدی و البته متفاوت خواهند داشت.

در این میان، فصل بندی رمان نیز جالب و متفاوت است. پس از پایان یافتن پنج فصل نخست این اثر 84 فصلی که اتفاقات روزهای 12تا 27ژوئیه 1977 را در مقام «زمان حال روایت» پوشش می دهد (یعنی بیدارشدن عصمت اکتای از خواب و پی بردن او به اینکه زبان ترکی را فراموش کرده تا اعزامش به مکانی سّری در آنکارا که قرار است او و چند مشابه را در آنجا قرنطینه کنند) فصل ششم، به ماه می 1945 برمی گردد (یا همان فلش بک می زند) که طارق آکانسو، به همراه دو پسر شانزده و سیزده ساله اش، از آنکارا به دیاربکر اعزام شده است. در ادامه، فصل های رمان، تقریبا به صورت یکی در میان و البته با سرعت های متفاوت، وقایع دو مقطع زمانی در 1945 و 1977 را روایت می کنند (گذشته را سریع تر و حال را کُندتر) تا در نهایت، این دو رشته زمانی از رخدادها، در فصل 83 رمان و در آوریل 1979 به هم می رسند. ناگفته نماند، عنوان هر فصل رمان، نشان دهنده یک تاریخ است که گاه یک روز مشخص است، مانند فصل اول با عنوان 12ژوئیه 1977، گاه چند روز مشخص، مانند فصل 67 که عنوان آن «27 ماه مه 1960 و روزهای بعد» است که اتفاقا روزی است مهم در تاریخِ معاصر ترکیه و گاه چند سال، مانند فصل آخر رمان با عنوان «اواخر 1978 تا اواخر 1994» که بیشترین سرعت روایت را در بین فصول دیگر رمان داراست.

نکته دیگری که اشاره به آن خالی از لطف نیست، زبان به کارگرفته شده برای روایت داستان است، داستانی که اتفاقا موضوع اصلی آن «زبان» است. زبانِ بختیار علی، در «تصاحب تاریکی» به شاعرانگی زبانش در «آخرین انار دنیا» و به ویژه «شهر موسیقیدان های سپید» نیست. اما همچنان، گاه با نام گذاری های متفاوت، مانند «پلنگ تشنه (ص140)»، گاه با ترکیب های وصفی یا اضافی شاعرانه و خوش آهنگ، مانند «تاریخِ تاریک (ص82)»، «دریایی از دروغ (ص587)» و شاید از همه مهم تر، عنوان درخشان و ماندگار رمان، یعنی «تصاحب تاریکی» و گاه با تصویرسازی های به یادماندنی مانند «روستایی ساکت و بی صفا که حتی پرنده هایش هم از ترس ژاندارم ها جرئت نمی کنند بخوانند (ص295)»، یا «این روستا پرت است و اگر شیطان را شخصا دعوت نکنیم، مسیرش به ما نمی خورد. (ص299)»، یا «مهدی انگار داشت گودالی عمیق در درون آن بچه [یعنی علی احسان] می کَند و باارزش ترین گنجینه اش را در آن پنهان می کرد. (ص306)»، یا «انگار شیطان به او سیلی زده باشد (ص627)»، یا «با روحی زخمی به عکس نگاه کرد (ص715)»، تسلطِ ستودنی خود را بر روح زبان و به رستاخیز کشاندن کلمات نشان می دهد. البته در این میان، نباید نادیده بگیریم تلاش های زبان آورانه مترجم کاربلد رمان، مریوان حلبچه ای را که با دقتی مثال زدنی در واژه گزینی و احاطه ای قابل احترام بر زبان فارسی، ترجمه ای دقیق و سلیس و روان از رمان به دست داده و با این کار، لذت خواندن متن فارسی شده داستان را دوچندان کرده است.

و در پایان اجازه دهید این نوشتار را با نقل بخش هایی از رمان تمام کنیم: «انگار زبانی که یاد گرفته است، زبان درونش باشد؛ زبان آدم هایی که این کلمات را برای گفت وگوی ذهنی و برای حرف زدن با خودشان به کار می برند. زبانی که انگار به درد حرف زدن با دیگران نمی خورد. (ص16)»؛ «ترسناک ترین مرضی که شکارچی ها دچارش می شوند این است که بخواهند حیوانی را شکار کنند که وجود ندارد. (ص137)»؛ «[مهدی مترجم خطاب به طارق آکانسو:] وقتی زبانی نداشته باشیم که با آن حرف بزنیم، دیگر ما را نخواهی دید. نه تو و نه هیچ کس دیگر نمی تواند با سکوت بجنگد. سکوت پاک نمی شود، سکوت ترسناک است، می تواند خفه ات کند. (ص241)»؛ «اگر می خواهی پسرت جنگجوی واقعی شود، او را از درد عشق نجات بده. انسانِ عاشق نمی تواند جنگجوی خوبی باشد. (ص262)»؛ «چیزی که آکانسو دنبالش می گشت «تصاحب تاریکی» بود، آرزویی محال. (ص429)»

................ تجربه‌ی زندگی دوباره ...............

از فروپاشی خانواده‌ای می‌گوید که مجبور شد او را در مکزیک بگذارد... عبور از مرز یک کشور تازه، تنها آغاز داستان است... حتی هنگام بازگشت به زادگاهش نیز دیگر نمی‌تواند حس تعلق کامل داشته باشد... شاید اگر زادگاهشان کشوری دموکرات و آزاد بود که در آن می‌شد بدون سانسور نوشت، نویسنده مهاجر و آواره‌ای هم نبود ...
گوته بعد از ترک شارلوته دگرگونی بزرگی را پشت سر می‌گذارد: از یک جوان عاشق‌پیشه به یک شخصیت بزرگ ادبی، سیاسی و فرهنگی آلمان بدل می‌شود. اما در مقابل، شارلوته تغییری نمی‌کند... توماس مان در این رمان به زبان بی‌زبانی می‌گوید که اگر ناپلئون موفق می‌شد همه اروپای غربی را بگیرد، یک‌ونیم قرن زودتر اروپای واحدی به وجود می‌آمد و آن‌وقت، شاید جنگ‌های اول و دوم جهانی هرگز رخ نمی‌داد ...
موران با تیزبینی، نقش سرمایه‌داری مصرف‌گرا را در تولید و تثبیت هویت‌های فردی و جمعی برجسته می‌سازد. از نگاه او، در جهان امروز، افراد بیش از آن‌که «هویت» خود را از طریق تجربه، ارتباطات یا تاریخ شخصی بسازند، آن را از راه مصرف کالا، سبک زندگی، و انتخاب‌های نمایشی شکل می‌دهند. این فرایند، به گفته او، نوعی «کالایی‌سازی هویت» است که انسان‌ها را به مصرف‌کنندگان نقش‌ها، ویژگی‌ها و برچسب‌های از پیش تعریف‌شده بدل می‌کند ...
فعالان مالی مستعد خطاهای خاص و تکرارپذیر هستند. این خطاها ناشی از توهمات ادراکی، اعتماد بیش‌ازحد، تکیه بر قواعد سرانگشتی و نوسان احساسات است. با درک این الگوها، فعالان مالی می‌توانند از آسیب‌پذیری‌های خود و دیگران در سرمایه‌گذاری‌های مالی آگاه‌تر شوند... سرمایه‌گذاران انفرادی اغلب دیدی کوتاه‌مدت دارند و بر سودهای کوتاه‌مدت تمرکز می‌کنند و اهداف بلندمدت مانند بازنشستگی را نادیده می‌گیرند ...
هنر مدرن برای او نه تزئینی یا سرگرم‌کننده، بلکه تلاشی برای بیان حقیقتی تاریخی و مقاومت در برابر ایدئولوژی‌های سرکوبگر بود... وسیقی شوئنبرگ در نگاه او، مقاومت در برابر تجاری‌شدن و یکدست‌شدن فرهنگ است... استراوینسکی بیشتر به سمت آیین‌گرایی و نوعی بازنمایی «کودکانه» یا «بدوی» گرایش دارد که می‌تواند به‌طور ناخواسته هم‌سویی با ساختارهای اقتدارگرایانه پیدا کند ...