جنبش‌های جمعی معاصر ما بار سنگین شکست‌های انقلاب‌های قرن بیستم را بر دوش خود دارند، شکست‌هایی که شدت و گستردگی‌شان تخیل یوتوپیایی‌ را به کل فلج کرده است... روایت رسمی و فاتح، انقلاب اکتبر را به توتالیتاریسم فروکاست و عصر تازه را دوران پایان انقلاب‌ها و آرزوهای بزرگ نامید... کمونیسم در آغاز قرن بیستم با وعده آزادی به عرصه آمده بود؛ اما در سال‌های پایانی قرن به‌عنوان نمادی از «از‌خودبیگانگی» و «بیدادگری» صحنه را ترک می‌کرد... در پی تبیین تبلورهای مختلف فرهنگ شکست است


خاطره چپ: به یاد آر | شرق


جهان فعلی در غیاب یک چپ قدرتمند، جهانی است بی‌چشم‌انداز که افسانه بازار و رقابت، امکان تخیل هر نوع نظم متفاوتی را از بین برده است. فروپاشی سوسیالیسم دولتی در سال‌های پایانی قرن بیستم، چپ را گرفتار بحرانی بزرگ کرد که همچنان با آن درگیر است. این وضعیت این پرسش را مطرح می‌کند که چرا چپ پس از شکست‌های مکرر با اراده و عزمی قوی‌تر دوباره به میدان نبرد بازمی‌گشت؛ اما پس از فروپاشی بلوک شرق نتوانست چنین کند؟

 انزو تراورسو [Enzo Traverso] خلاصه کتاب مالیخولیای چپ» [Left-wing melancholia : Marxism, history, and memory]

این یکی از پرسش‌هایی است که انزو تراورسو [Enzo Traverso] در کتاب خواندنی‌اش با عنوان «مالیخولیای چپ» [Left-wing melancholia : Marxism, history, and memory]، به آن پرداخته است. او می‌گوید از نظر تاریخی انقلاب‌ها زرادخانه‌های یوتوپیاها بوده‌اند که اندیشه‌های جدید و تخیلات را شکل می‌دادند و امیدها و انتظارات مردم را منسجم و قدرتمند می‌کردند؛ اما آیا انقلاب‌های مخملی نیز چنین بودند؟ پاسخ تراورسو منفی است؛ چرا‌که این انقلاب‌ها نه‌تنها نتوانستند رؤیاهای پیشین را محقق کنند؛ بلکه امکان خلق آثار هنری و فرهنگی را نیز از خود سلب کردند. مثال روشن تراورسو، واتسلاو هاول است که «بعد از انتخاب‌شدن به‌عنوان رئیس‌جمهوری چک، بدل به یک کپی غم‌انگیز و رنگ و رو رفته از یک دولتمرد غربی شد». این وضعیت در آلمان شرقی و لهستان نیز وجود داشت. پس از لحظه‌ای که نامش را «نقطه عطف» گذاشته‌اند، خلاقیت و نوآوری نویسندگان آلمان شرقی در مقایسه با گذشته رنگ باخت و در لهستان نیز نقطه عطف 1989 «موجی ناسیونالیستی پدید آورد و مرگ یاچک کرون و کریستف کیشلوفسکی مهر پایانی زد بر عصر فرهنگ انتقادی».

تراورسو می‌گوید این انقلاب‌ها به جای متمرکزشدن بر آینده و آنچه در پیش‌رو قرار داشت، جوامعی پدید آوردند که فقط در پی گذشته بودند: «موزه‌ها و سازمان‌های حافظ میراث، که به دنبال احیای گذشته‌های ملی ربوده‌شده از سوی کمونیسم روسی بودند، هم‌زمان در سرتاسر کشورهای اروپای مرکزی بنیان گذاشته شدند».

تراورسو نمونه‌هایی جدیدتر هم مثال می‌زند. او انقلاب‌های بهار عربی را هم‌سرنوشت همان انقلاب‌ها می‌داند که با بن‌بست‌هایی مشابه روبه‌رو شدند. در اینجا پرسش این بود که چه نظمی باید جایگزین دیکتاتوری‌های سقوط‌کرده تونس و مصر می‌شد؟ خاطره این انقلابیون پر بود از شکست‌های متوالی: سوسیالیسم، پان‌عربیسم و جهان‌سوم‌گرایی. تراورسو با اشاره به این انقلاب‌ها نوشته که در آنها که سازمان‌دهی امورشان به شکل غبطه‌برانگیزی در دستان خود مردم قرار داشت... سردرگمی در اتخاذ یک استراتژی مشخص بسیار پررنگ بود؛ اما مبارزان و آنها که در صف اول جنبش‌های اجتماعی در کشورهای عربی بودند، هیچ‌کدام مسئول محدودیت‌های این حرکت‌های سیاسی نبودند. به اعتقاد تراورسو، این محدودیت‌ها ریشه در زمانه‌ای دارند که ما در آن زندگی می‌کنیم: «جنبش‌های جمعی معاصر ما بار سنگین شکست‌های انقلاب‌های قرن بیستم را بر دوش خود دارند، شکست‌هایی که شدت و گستردگی‌شان تخیل یوتوپیایی‌ را به کل فلج کرده است».

تراورسو در میان تمام شکست‌هایی که در تاریخ چپ وجود دارد، سال 1989 را لحظه گسست می‌داند؛ تکانه‌ای که با آن عصری به پایان می‌رسد و عصر دیگری آغاز می‌شود. او سقوط دیوار برلین و حوادث پیش‌بینی‌ناپذیر و زیر و رو کننده‌اش را به‌عنوان رخدادی در نظر می‌گیرد که با آن وضعیتی جدید در جهان حاکم می‌شود؛ «چرخشی سرنوشت‌ساز که با برجای‌نهادن مازادی فراتر از علل آغازین خود و نیز با فراهم‌آوردن شرایط لازم برای طرح سناریوهای جدید، جهان را وارد یک منظومه پیش‌بینی‌ناپذیر می‌کرد».

سوسیالیسم دولتی منتقدان و مخالفان مهمی در میان خود چپ‌ها داشت و فروپاشی شوروی در آغاز موجی از شور و شوق همراه با «آرزوهای بزرگ» برای شکل‌دادن به نوعی از سوسیالیسم دموکراتیک پدید آورد؛ اما به‌زودی مشخص شد که در عصر تازه امکان تصور‌کردن آرزوهای بزرگ تا چه حد محدود شده است. در این عصر، چشم‌انداز تغییرات بزرگ و انقلابی، که در قرن بیستم وجود داشت، از میان رفت. روایت رسمی و فاتح، انقلاب اکتبر را به توتالیتاریسم فروکاست و عصر تازه را دوران پایان انقلاب‌ها و آرزوهای بزرگ نامید.

تراورسو روی یک روایت متفاوت تاریخی دیگر دست می‌گذارد که هستی خود را وامدار انقلاب اکتبر بود: انقلابی که نطفه رخدادهای سرنوشت‌سازی مانند جنگ داخلی اسپانیا، انقلاب کوبا و می‌68 را در بطن خود داشت. بنا بر این روایت، قرن بیستم شاهد هم‌زیستی میان توحش و انقلاب بود؛ اما پس از شوک نوامبر 1989، این روایت از بین رفت و در زیر آوار دیوار برلین مفقود شد و در واقع دیالکتیک قرن بیستم فروپاشید. فروپاشی بلوک شرق نه‌تنها به آزادسازی انرژی‌های انقلابی جدید منجر نشد؛ بلکه به نقطه پایان پیش‌روی تاریخی خود سوسیالیسم منجر شد و در این وضعیت بود که «تمام تاریخ کمونیسم صرفا به بعد توتالیتاریستی آن تقلیل داده می‌شد، چیزی شبیه به یک خاطره جمعی قابل انتقال که تقریبا از سوی همه گروه‌های سیاسی دنیای جدید پذیرفته شده بود».

کمونیسم در آغاز قرن بیستم با وعده آزادی به عرصه آمده بود؛ اما در سال‌های پایانی قرن به‌عنوان نمادی از «از‌خودبیگانگی» و «بیدادگری» صحنه را ترک می‌کرد. تراورسو درباره تصاویر به‌جا‌مانده از آغاز و پایان این قرن نوشته: «تصاویر صحنه‌های تخریب دیوار برلین، در یک نگاه پسینی، گویی برعکس صحنه‌های فیلم اکتبر آیزنشتاین است؛ بی‌تردید نوار فیلم انقلاب را به عقب برگردانده بودند. در واقع امید کمونیستی، مدت‌ها پیش از آنکه سوسیالیسم دولتی متلاشی شود، رنگ باخته بود. در سال 1989، تقارن این دو، روایتی روشن از هر دو به وجود آورد؛ روایتی که انقلاب را در توتالیتاریسم ادغام می‌کرد».

تراورسو در کتابش به بازاندیشی تاریخ مارکسیسم و سوسیالیسم در پرتو مالیخولیا پرداخته است. او در کندوکاوش در گذشته چپ، مباحث نظری را از دریچه آثار هنری پی گرفته؛ چرا‌که معتقد است «رد پای هرچه شفاف‌تر و دقیق‌تر مالیخولیای چپ، نه در آثار دکترینال و مناقشات نظری، بلکه در میان مدیوم‌های متنوع به کار گرفته‌شده برای بیان تخیل سوسیالیستی به چشم می‌خورد؛ از این گذشته، خود مباحثات فکری و آموزه‌ای نیز چنانچه در پرتو تخیل جمعیتی که آنها را همراهی می‌کرد تبیین شوند، معانی تازه‌ای از خود به ظهور خواهد رساند».

مارکس یوتوپیا

آن‌طورکه خود تراورسو تأکید کرده، در این کتاب فرهنگ چپ گستره‌ای از نظریه‌ها و تجربه‌ها، ایده‌ها و احساسات، اشتیاق‌ها و یوتوپیاها در نظر گرفته شده است. او خاطره چپ را گنجینه‌ای سرشار از پیروز‌ی‌ها و شکست‌ها می‌داند؛ در‌حالی‌که مالیخولیا را به تعبیر او می‌توان یک حس، یک وضعیت روحی یا عرصه‌ای برای احساسات در نظر گرفت. از‌این‌رو «واکاوی مالیخولیای چپ خواه‌ناخواه به معنی فرارفتن از پرداختن صرف به ایده‌ها و مفاهیم خواهد بود».

آن‌طورکه مترجم فارسی کتاب نیز اشاره کرده «چپ در طول تاریخ، با وجود از سر گذراندن تجربه‌های متوالی شکست، هرگز امید خود به تحقق یک آینده متفاوت را از دست نمی‌داد. با این حال، از منظر تراورسو شکست و ترومای 1989 و متعاقبا فروپاشی شوروی منجر به یک دگرگونی اساسی در سنت شکست‌های چپ شد، به‌ این معنا که به این شکست دیگر به‌عنوان یک مرحله گذار و موقتی نگریسته نمی‌شد؛ بلکه به‌مثابه واپسین شکست مطرح بود».

تراورسو درواقع می‌خواهد نشان دهد که چگونه می‌توان با به‌یادآوردن مالیخولیای شکست‌های گذشته به پیروزی در آینده امید داشت. او در پی سویه‌های سیاسی، رادیکال و رهایی‌بخش این یادآوری است و به عبارتی در پی احضار شکست است و این رویکرد بیش از هر کسی یادآور والتر بنیامین است. او مفهومی با عنوان «فرهنگ شکست» را صورت‌بندی می‌کند و با پرداختن به تجربه‌های سیاسی گوناگون و وام‌گرفتن از نظریه‌پردازان انتقادی، در پی تبیین تبلورهای مختلف این فرهنگ شکست است. تراورسو بر اهمیت به‌یاد‌آوردن شکست‌های گذشته تأکید می‌کند تا به این واسطه میان اکنون و امیدها و یوتوپیاهای گذشته پیوندی برقرار شود.

............... تجربه‌ی زندگی دوباره ...............

کتاب جدید کانمن به مقایسه موارد زیادی در تجارت، پزشکی و دادرسی جنایی می‌پردازد که در آنها قضاوت‌ها بدون هیچ دلیل خاصی بسیار متفاوت از هم بوده است... عواملی نظیر احساسات شخص، خستگی، محیط فیزیکی و حتی فعالیت‌های قبل از فرآیند تصمیم‌گیری حتی اگر کاملاً بی‌ربط باشند، می‌توانند در صحت تصمیمات بسیار تاثیر‌گذار باشند... یکی از راه‌حل‌های اصلی مقابله با نویز جایگزین کردن قضاوت‌های انسانی با قوانین یا همان الگوریتم‌هاست ...
لمپن نقشی در تولید ندارد، در حاشیه اجتماع و به شیوه‌های مشکوکی همچون زورگیری، دلالی، پادویی، چماق‌کشی و کلاهبرداری امرار معاش می‌کند... لمپن امروزی می‌تواند فرزند یک سرمایه‌دار یا یک مقام سیاسی و نظامی و حتی یک زن! باشد، با ظاهری مدرن... لنین و استالین تا جایی که توانستند از این قشر استفاده کردند... مائو تسه تونگ تا آنجا پیش رفت که «لمپن‌ها را ذخایر انقلاب» نامید ...
نقدی است بی‌پرده در ایدئولوژیکی شدن اسلامِ شیعی و قربانی شدن علم در پای ایدئولوژی... یکسره بر فارسی ندانی و بی‌معنا نویسی، علم نمایی و توهّم نویسنده‌ی کتاب می‌تازد و او را کاملاً بی‌اطلاع از تاریخ اندیشه در ایران توصیف می‌کند... او در این کتاب بی‌اعتنا به روایت‌های رقیب، خود را درجایگاه دانایِ کل قرار داده و با زبانی آکنده از نیش و کنایه قلم زده است ...
به‌عنوان پیشخدمت، خدمتکار هتل، نظافتچی خانه، دستیار خانه سالمندان و فروشنده وال‌مارت کار کرد. او به‌زودی متوجه شد که حتی «پست‌ترین» مشاغل نیز نیازمند تلاش‌های ذهنی و جسمی طاقت‌فرسا هستند و اگر قصد دارید در داخل یک خانه زندگی کنید، حداقل به دو شغل نیاز دارید... آنها از فرزندان خود غافل می‌شوند تا از فرزندان دیگران مراقبت کنند. آنها در خانه‌های نامرغوب زندگی می‌کنند تا خانه‌های دیگران بی‌نظیر باشند ...
تصمیم گرفتم داستان خیالی زنی از روستای طنطوره را بنویسم. روستایی ساحلی در جنوب شهر حیفا. این روستا بعد از اشغال دیگر وجود نداشت و اهالی‌اش اخراج و خانه‌هایشان ویران شد. رمان مسیر رقیه و خانواده‌اش را طی نیم قرن بعد از نکبت 1948 تا سال 2000 روایت می‌کند و همراه او از روستایش به جنوب لبنان و سپس بیروت و سپس سایر شهرهای عربی می‌رود... شخصیت کوچ‌داده‌شده یکی از ویژگی‌های بارز جهان ما به شمار می‌آید ...