هیولای درون | الف


«آنگاه که با هیولاها پنجه در می‌افکنید به هوش باشید که خود هیولا نشوید. آنگاه که زمانی دراز چشم به خاک می‌دوزی، مغاک نیز چشم بر روحت می‌گشاید.» فردریش نیچه

در بامداد سرد و برفی یکی از روزهای آغاز زمستان او را به همراه همقطارانش به جرم خرابکاری، در میدان پادگانی در سن پترزبورگ روبه‌روی جوخه اعدام قرار دادند. جرمشان را قرائت کردند؛ از شنیدن حکم اعدام با جوخه آتش لرزه بر اندامشان افتاد. در میان برفها زانو زدند و کشیش شروع به خواندن کرد «... از آن سبب که پاداش گناه مرگ است...»

همزاد داستایفسکی

سه نفر را به چوبه اعدام بستند، چشمهایشان را بستند، و او که نوبت خویش را انتظار می‌کشید، بدانها خیره شده بود، اسلحه‌ها بالا رفتند در انتظار فرمان آتش. اما سواری از راه رسید با فرمانی تازه از سوی تزار نیکولای اول که از بخشش حکم اعدام حکایت داشت. این جریان اگر چه نمایشی از پیش برنامه‌ریزی شده برای آن بود که مخالفان حساب کار دستشان باشد، اما با این حال تاثیرش را در فیودور داستایفسکی گذاشت. «تا کسی به مرگ چشم ندوخته باشد نمی‌تواند تاثیر آن را درک کند». چنان که آن روز کار یکی از حاضران در صحنه به جنون کشید.

بی‌شک نمی‌توان پشت سر گذاشتن چنین تجربه‌ای را در چگونگی نگاه داستایفسکی به زندگی و مرگ نادیده گرفت و از تاثیرات آن بر آثارش غافل شد. در آن زمان بیست و هشت ساله بود و نویسنده‌ای تازه کار که اگر فرمان اعدام اجرا شده بود امروز دیگر یادی از او اینچنین برجای نمی‌ماند.

در این صورت نیچه نمی‌گفت در طول زندگی از هیچکس به اندازه داستایفسکی روان‌شناسی طبیعت آدمی را یاد نگرفته است و ایضا آلبرت انیشتین بر این نکته تاکید نمی‌کرد که از داستایفسکی بیشتر آموخته تا کارل فردریش گاوس فیزیکدان و ستاره‌شناس برجسته. فروید رمان «برادران کارامازوف» را بهترین رمان تاریخ ادبیات نمی‌خواند و... اما با وجود خیل تاییدات ریز و درشتی که نثار این نویسنده بزرگ ادبیات روس شده همه نامداران نیز در در این باره با یکدیگر همداستان نبودند.

هنگامی که از لنین درباره داستایفسکی پرسیدند در پاسخ گفت، وقتی برای خواندن این مهملات ندارد. ماکسیم گورکی اگرچه نمی‌توانست نبوغش را در داستان‌نویسی انکار کند، او را بورژوایی شکست خورده می‌خواند و از همه جالب‌تر ولادیمیر ناباکوف بود که عقیده داشت، داستایفسکی بلندگویی بوده که بدیهیات را نعره می‌زده و در غیر این صورت رمان‌نویسی گوتیک و بیش از اندازه احساساتگرا بوده که بی‌دلیل او را بزرگ کرده‌اند!

اما از همه نظرات موافق و مخالف شخصی که بگذریم (البته مخالف‌ها به شدت در اقلیتند!) داستایفسکی روح زمانه خود، فرزند سرزمینی که نه کلیسایش در نهضت اصلاح دینی اروپا شریک بود و نه جریان تجدد در آن با روندی طبیعی از دل سنت زاده شده بود بلکه از بالا توسط تزاری اصلاح‌طلب اعمال شده بود و می‌کوشید ادای غربی شدن را در آورد.

در دل چنین جامعه متلاطمی هم نویسنده‌ای چون داستایفسکی می‌توانست بیرون بیاید و هم بعد از آن انقلابی خونی که تمام نهادهای نظم گذشته از سلطنت گرفته تا کلیسا را به زیر کشید و شخصیت‌های داستایفسکی در این میانه مدام با خیر و شر، گناه و ثواب، جنایت و ... دست به گریبان بودند.

با وجود مرگ زودهنگام داستایفسکی، در اوج قدرت و پختگی، داستایفسکی نویسنده‌ای پرکار بود با آثاری که اگرچه از سطوح کیفی متفاوتی برخوردارند. برخی شاهکارند و برخی نه؛ اما در عین حال در یک صفت با یکدیگر مشترکند و آن اینکه نوشته داستایفسکی‌اند، داستانهایی که در بین نبوغ و جنون در نوسانند و از این منظر تاثیرگذار و فراموش ناشدنی.

رمان «همزاد» [The Double یا Dvojnik] نیز از این قاعده مستثنی نیست. رمانی که در قیاس رمانهای طولانی این نویسنده، جزو آثار کوتاهش محسوب می‌شود. این رمان در سال ۱۸۴۶ برای اولین بار در روسیه منتشر شد. و بیست و دوسال بعد به انگلیسی ترجمه و منتشر شد. در ایران اما این رمان چهار بار به فارسی ترجمه شده، ابتدا توسط ایرج قریب (نشر نقره) و ناصر موذن (نشر تندر) که هر دو به سال 1368 برمی‌گردد، بهترین ترجمه آن توسط سروش حبیبی در سال 1391 به همت نشر ماهی به بازار آمد که تاکنون پنج بار تجدید چاپ شده، چندی پیش ترجمه ای نیز توسط نسرین مجیدی (نشر روزگار) منتشر شد.

سروش حبیبی که روزگاری متون ادبیات روس را از زبان فرانسه به فارسی برمی‌گرداند، چند دهه‌ای‌ست با تسلط بر این زبان به ترجمه شاهکارهای ادبیات روس کمر همت بسته و کتاب حاضر نیز در ادامه همین جریان به بازار آمده؛ گفتنی است حبیبی علاوه بر زبانهای فرانسه، روسی بر انگلیسی و آلمانی نیز تسلط اما مهمترین ویژگی ترجمه‌های او که آنها را از دیگران متمایز می‌سازد اشرافی است که به زبان فارسی و ظرائف آن دارد.

به «همزاد» بازگردیم که به گمان نگارنده اگر نه جزو شاهکارهای داستایفسکی (البته به این نکته توجه داشته باشیم که معمولی‌ترین آثار او نیز از بهترین‌های بسیاری نویسندگان ارزنده‌تر است!) که از جمله مهمترین آثار این نویسنده است.

همزاد یکی از دو رمانی است که داستایفسکی در دوره جوانی و پیش دستگیری‌اش و آن مراسم نمایشی اعدام نوشته و منتشر کرده است. او اگر چه اعدام نشد اما پنج سال را در زندان‌های سخت و دشوار سیبری گذراند؛ بنابراین مقایسه کردن نگاه او به زندگی در دو اثر نخستینش، با آثاری که بعد از بازگشت از زندان نوشت، می‌تواند نشان دهنده چند و چون تاثیر آن حادثه هولناک بر روح و روان و نگاه داستایفسکی به زندگی باشد. او پنجه در پنجه هیولا در افکنده بود؛ به جنبه‌های غیر عادی بشر چشم دوخته و خود را با آنها وفق داده بود و با چنین تجربه‌هایی، در آثارش به جنبه‌های تاریک روان و شهوت آدمی می‌پرداخت.

با این حال توجه به جنبه‌های روان‌شناختی آدمی که تابع درونی‌ترین احساسات آنها بود در گذشته نیز در آثار داستایفسکی دیده شده بود، اگرنه تا این حد مهیب و تیره و تاریک. رمان «همزاد» برخلاف نخستین رمانش «مردم فقیر» با اقبال گرم منتقدان روبه‌رو نشد، اما خود او تصور دیگری درباره آن داشت. در نامه‌ای به برادرش نوشت که این رمان ده برابر از مردم فقیر بهتر است و کسانی که آن را خوانده‌اند می‌گویند بعد از نفوس مرده گوگول ادبیات روس چنین اثری نیافریده است.

البته چنین شعفی بیشتر حاصل احساسات پرشور جوانی دربرابر تایید و تحسین دوستان بود، تا ارزش‌های واقعی رمان همزاد در قیاس با نفوس مرده گوگول که هم عرض برجسته‌ترین شاهکارهای بعدی داستایفسکی بود، به همین دلیل وقتی رمان منتشر شد و منتقدان توجه چندانی به آن نشان ندادند داستایفسکی به شدت عصبانی و دلخور شد.

با این حال همزاد با وجود نشانه‌هایی از جوانی و تازه‌کاری داستایفسکی از نبوغ او بی‌بهره نیست. به ویژه در زمینه توجه به اتمسفر روانی رمان و شخصیت‌های اصلی داستان. داستایفسکی در همزاد برای نخستین بار نشانه‌های اسکیزوفرنی را در یک اثر ادبی و در متن داستان بکار گرفت؛ این در حالی بود که در آن زمان هنوز هیچ روان‌شناسی از این بیماری و نشانه‌های روانی آن آگاهی نداشت.

همزاد» [The Double یا Dvojnik]  داستایفسکی

داستایفسکی به شکلی هنرمندانه خواننده را وارد دنیای اسکیزوفرنیک شخصیت اصلی داستان می‌کند. قهرمان داستان یاکوبف پتروویچ گالیادکین مشاور رسمی دون پایه‌ای است درگیر با جنونی ناشناخته که احوالی جهنمی برایش به همراه آورده است. روبه‌رو شدن او با مردی که شباهتی تام با او دارد، گاه چنان در فضای روانی رمان شکل مبهمی می‌گیرد که خواننده نیز چون شخصیت اصلی رمان، مردد می‌ماند آیا او انعکاس تصویرش در آینه است یا آدمی مجزا که نام و قیافه‌اش با او مشترک است. با این اوصاف بیشتر به تصویری در آینه شکسته می‌ماند که بخشهایی از وجود او را بازتاب می‌دهد. درگیری گالیادکین با همزادش حوادث جالب توجهی به همراه دارد، تا آنجا که او همزادش را کسی می‌پندارد که علیه خود او به پاخاسته و گاه با انکار او گویی بخشهایی از وجود خود را انکار می‌کند.

داستایفسکی علاقه زیادی به این رمان داشت. حتی بعدها که به پختگی و شهرت رسید همچنان این اثر را به عنوان یکی از بهترین آثارش می‌ستود. «من هرگز اندیشه‌ای جدی‌تر از این را در ادبیات پی‌ نیفکنده‌ام».

اما در مورد این رمان نکته ظریفی هست که می‌تواند کلید این دریافت‌های متفاوت باشد. ویساریون بلینسکی منتقدی به نام و پیشرو بود که با تحسین نخستین رمان او مردم فقیر در بالا رفتن اعتماد به نفس ادبی داستایفسکی نقشی سازنده داشت. او این نویسنده جوان را به محفل ادبی خود فراخواند که در آن بزرگانی چون تورگنیف و نکراسف رفت و آمد داشتند. جایی که داستایفسکی جوان در رویا نیز فکر راه یافتن به آنجا را نمی‌کرد.

او بخشهایی از رمان همزاد را نزد بلینسکی خواند، بلینسکی که از این بخشها به وجد آمده بود هنر داستایفسکی را ستود. همین باعث شد داستایفسکی آن چنان پرشور به برادرش نامه بنویسد و اثر خود را با نفوس مرده قیاس کند. اما این گذشت زمانی رمان منتشر شد بلینسکی که انتظار بالایی از آن داشت با خواندن کلیت رمان سرخورده شد.

حقیت این است این رمان همانند بسیاری از آثار نویسندگان جوان به ویژه در ساختار کلی از کم‌تجربگی داستایفسکی حکایت دارد، اما بخشهایی از آن چنان با نبوغ نوشته شده که خواننده را به شدت سر شوق می‌آورد. بلینسکی بی‌گمان خواننده همین بخشها از رمان بود که چه بسا اگر رمان اثری یکدست و در این سطح از پختگی و توانایی بود می‌توانست خود را به شاهکار گوگول نزدیک کند.

با همه این فراز و فرودهای محسوس «همزاد» اثری است که باید خواند، به ویژه آنها که شیفته ادبیات روس و یا داستایفسکی‌اند و بی‌گمان خواننده به واسطه نقاط اوج تحسین برانگیز و تاثیرگذار این رمان شاید آن را در ابله و برادران کارامازوف قرارندهد اما همانند اغلب آثار این نویسنده بزرگ هیچگاه آن را فراموش نخواهد کرد.

................ تجربه‌ی زندگی دوباره ...............

کتاب جدید کانمن به مقایسه موارد زیادی در تجارت، پزشکی و دادرسی جنایی می‌پردازد که در آنها قضاوت‌ها بدون هیچ دلیل خاصی بسیار متفاوت از هم بوده است... عواملی نظیر احساسات شخص، خستگی، محیط فیزیکی و حتی فعالیت‌های قبل از فرآیند تصمیم‌گیری حتی اگر کاملاً بی‌ربط باشند، می‌توانند در صحت تصمیمات بسیار تاثیر‌گذار باشند... یکی از راه‌حل‌های اصلی مقابله با نویز جایگزین کردن قضاوت‌های انسانی با قوانین یا همان الگوریتم‌هاست ...
لمپن نقشی در تولید ندارد، در حاشیه اجتماع و به شیوه‌های مشکوکی همچون زورگیری، دلالی، پادویی، چماق‌کشی و کلاهبرداری امرار معاش می‌کند... لمپن امروزی می‌تواند فرزند یک سرمایه‌دار یا یک مقام سیاسی و نظامی و حتی یک زن! باشد، با ظاهری مدرن... لنین و استالین تا جایی که توانستند از این قشر استفاده کردند... مائو تسه تونگ تا آنجا پیش رفت که «لمپن‌ها را ذخایر انقلاب» نامید ...
نقدی است بی‌پرده در ایدئولوژیکی شدن اسلامِ شیعی و قربانی شدن علم در پای ایدئولوژی... یکسره بر فارسی ندانی و بی‌معنا نویسی، علم نمایی و توهّم نویسنده‌ی کتاب می‌تازد و او را کاملاً بی‌اطلاع از تاریخ اندیشه در ایران توصیف می‌کند... او در این کتاب بی‌اعتنا به روایت‌های رقیب، خود را درجایگاه دانایِ کل قرار داده و با زبانی آکنده از نیش و کنایه قلم زده است ...
به‌عنوان پیشخدمت، خدمتکار هتل، نظافتچی خانه، دستیار خانه سالمندان و فروشنده وال‌مارت کار کرد. او به‌زودی متوجه شد که حتی «پست‌ترین» مشاغل نیز نیازمند تلاش‌های ذهنی و جسمی طاقت‌فرسا هستند و اگر قصد دارید در داخل یک خانه زندگی کنید، حداقل به دو شغل نیاز دارید... آنها از فرزندان خود غافل می‌شوند تا از فرزندان دیگران مراقبت کنند. آنها در خانه‌های نامرغوب زندگی می‌کنند تا خانه‌های دیگران بی‌نظیر باشند ...
تصمیم گرفتم داستان خیالی زنی از روستای طنطوره را بنویسم. روستایی ساحلی در جنوب شهر حیفا. این روستا بعد از اشغال دیگر وجود نداشت و اهالی‌اش اخراج و خانه‌هایشان ویران شد. رمان مسیر رقیه و خانواده‌اش را طی نیم قرن بعد از نکبت 1948 تا سال 2000 روایت می‌کند و همراه او از روستایش به جنوب لبنان و سپس بیروت و سپس سایر شهرهای عربی می‌رود... شخصیت کوچ‌داده‌شده یکی از ویژگی‌های بارز جهان ما به شمار می‌آید ...