ترجمه سپیده سرایی | شهروند

لوری گاتلیب [Lori Gottlieb] نویسنده کتاب «بهتر است با یک نفر حرف بزنی» [] درمانگری ساکن ‏شهر لس‌آنجلس است که به افشای زندگی و روابط انسان‌ها می‌پردازد. او یکی از نویسندگان این اثر پرفروش ‏به انتخاب نیویورک تایمز است و ستون‌نویسی شناخته شده در سطح ملی. کتاب، ما را به پشت صحنه دنیای ‏درمانگران می‌برد، جایی که او و بیمارانش به دنبال جواب سوال‌هایشان می‎گردند. «بهتر است با یک نفر ‏حرف بزنی» روایتگر بحرانی است که در زندگی لوری گاتلیب پیش می‌آید و دنیایش را زیرورو می‌کند. از ‏دیگر شخصیت‌های کتاب، وِندِل‎ ‎است؛ درمانگری عجیب و غریب که لوری اغلب برای مشاوره به مطب او ‏مراجعه می‌‏‎کند. وندل با کله‎ای طاس، پیراهن پشمی و شلوار خاکی رنگش انگار ذاتاً برای این کار آفریده شده ‏است. ‏
رفته‌رفته گاتلیب دالان‌های پرپیچ و خم ِزندگی بیمارانش را واکاوی می‎کند؛ بیمارانی نظیر یک تولیدکننده ‏خودشیفته‌ هالیوود، خانمی مسن که تهدید می‎کند اگر تا جشن تولدش وضع بهتر نشود خودکشی خواهد ‏کرد و دختر جوانی که مدام با آدم‌های اشتباهی قرار آشنایی می‎گذارد. گاتلیب متوجه می‌شود مشکلاتی که ‏بیمارانش با آن دست به گریبان هستند، فرقی با مشکلات خودش ندارد. گاتلیب با طنزی مثال‎زدنی از ما ‏دعوت می‎کند تا وارد دنیای او به‌عنوان درمانگر و بیمار شویم و به واکاوی حقایق و دروغ‌هایی بپردازیم که ‏در فراز و فرود میان عشق و تمایل، معنا و مرگ، گناه و رستگاری، ترس و شجاعت، امید و تغییر به خود ‏می‌گوییم. آنچه در ادامه می‌خوانید گفت‌وگویی است با لوری گاتلیب درباره کتاب «بهتر است با یک نفر حرف ‏بزنی»، روابط او و کاراکترهای کتاب.‏


بهتر است با یک نفر حرف بزنی | گفت‌وگو لوری گاتلیب [Lori Gottlieb]

«بهتر است با یک نفر حرف بزنی» [Maybe you should talk to someone] انواع روابط، روابط والدین، روابط عاشقانه و ‏دوستانه را در بر می‌گیرد. رابطه‌ای وجود دارد که موقع نوشتن کتاب کشف کرده باشید و ‏شما را شگفت‌زده کرده باشد؟
بله، در این کتاب در مورد زن جوانی می‌نویسم که وقتی از ماه عسل برمی‌گردد، متوجه می‌شود آنچه فکر ‏می‌کرده نشانه بارداری است درواقع از علایم سرطان بوده. گرچه رابطه ما یکی از عمیق‌ترین رابطه‌های من ‏با بیمارانم بود، رابطه‌ای که مرا به تعجب واداشت، رابطه او با همسرش بود. او و همسرش در مورد سخت‌ترین مسائل به شدت بحث می‌کردند. آنها در جمع حرف می‌زدند اما در پایان، یکی به زندگی خودش ‏برمی‌گشت و دیگری نمی‌توانست. همچنین درباره انواع چیزهایی که همه زوج‌ها تجربه می‌کنند اعم از ‏حسادت، عصبانیت، خودخواهی، جاه‌طلبی‌های رقابتی، ضرر و اندوه، صادقانه صحبت می‌کردند. رابطه دوستانه ‏آنها بسیار عمیق بود. لازم نیست یک بیماری کشنده فضایی برای زوجین به وجود بیاورد تا صادق باشند و ‏دریابند که حتی در تاریکی هم شادی وجود دارد و صمیمیت و عشق حرف اول را می‌زند.‏

در این کتاب پیچیدگی‌های روابط درمانی یک به یک مورد بحث قرار گرفته است. چطور ‏این تغییر انرژی پویا میان درمانگر و زوج در اتاق درمان رخ می‌دهد؟
سوال مهمی است، زیرا وقتی افراد برای درمان می‌آیند، فقط به داستانی که تعریف می‌کنند گوش نمی‌دهم، ‏بلکه به انعطاف‌پذیری آنها در داستان‌شان هم توجه می‌کنم. آیا قهرمان داستان درحال پیشروی است یا ‏بیهوده دور خودش می‌چرخد؟ همه ما تمایل داریم داستان را به روشی خاص بگوییم؛ همان روشی که ‏می‌بینیم. اما همه ما نقاط کوری داریم. بنابراین وظیفه من به‌عنوان درمانگر این است که آینه‌ای در اختیار ‏مردم قرار دهم تا بتوانند خودشان را واضح‌تر ببینند. با زوج‌ها که هستم فقط یک نسخه از داستان را ‏نمی‌شنوم. حرف دو نفر را گوش می‌دهم. داشتن بیش از یک راوی، به افراد این امکان را می‌دهد که چیزی ‏درباره خودشان و همسران‌شان هرچه سریع‌تر بیاموزند.‏

‌ به‌زودی یک اقتباس تلویزیونی از «بهتر است با یک نفر حرف بزنی» به صفوف ‏برنامه‌هایی می‌پیوندد که نگاهی اجمالی به جلسات درمانی می‌اندازند. نظرتان در مورد ‏عملکرد درست و غلط برنامه‌های درمانیِ دیگر در تلویزیون چیست؟
دو تم اصلی در این کتاب وجود دارد. یکی اینکه ما در ارتباطِ با دیگران رشد می‌کنیم. دیگر اینکه ما ‏بیشتر از اینکه با هم متفاوت باشیم، یکسان هستیم. فکر می‌کنم آوردن خوانندگان به اتاق درمانم، جایی که ‏بیماران می‌توانند مرا بشناسند و همچنین در جلسات درمانی خود، جایی که در آن بیمار هستم، بشریت ‏مشترک ما را نشان می‌دهد و به افراد کمک می‌کند انزوای کمتری داشته باشند. هیچ‌کس ایمن از جنگ و ‏دعوا نیست - اهمیتی ندارد زندگی‌اش از بیرون چطور به نظر می‌رسد - در درون، همه ما یک چیز را ‏می‌خواهیم. می‌خواهیم دوست داشته باشیم و دوست‌مان داشته باشند اما اغلب در انجام آن مشکل داریم.‏
می‌خواهم نسخه تلویزیونی این کتاب درباره شخصی باشد که اتفاقاً درمانگر می‌شود؛ برخلاف متخصصی که ‏آن بالا نشسته و فقط حرف می‌زند. به‌عنوان درمانگر، بزرگ‌ترین ابزار در دست من، انسان بودنِ من است. ‏می‌خواهم این برنامه، انسان بودنِ مشترک ما را برجسته کند چون این امر به درمان سرعت می‌دهد و باعث ‏می‌شود مردم نسبت به یکدیگر دلسوزتر باشند.‏

بیماران با درمانگر خود احساس صمیمیت می‌کنند و این مسأله می‌تواند حسادت ‏همسران‌شان را برانگیزد. چطور فرد می‌تواند مشکلات زندگی‌اش را مطرح کند؟ آیا همه ‏چیز باید به اشتراک گذاشته شود؟
بین حریم خصوصی و رازداری، تفاوت وجود دارد. کارل یونگ، اسرار را «سم روانی» خواند چون اسرار ‏می‌تواند بسیار آزاردهنده باشد. اما همه ما به حریم خصوصی احتیاج داریم. فقط به این دلیل که ازدواج ‏کرده‌اید به معنای این نیست که همه فکر، احساس یا جزئیات روز خود را با یکدیگر در میان بگذارید. درمان ‏می‌تواند جایی باشد که یک شریک زندگی بتواند روی موضوعی فردی کار کند و هرچه بهبود یابد، روابط بهتر ‏می‌شود. این دو رابطه - یکی با درمانگر و دیگری با شریک زندگی شما - در رقابت نیستند. هر دو بسیار ‏نزدیک هستند، اما به نحوی متفاوت.‏

توصیه شما برای کسی که درباره مراجعه به درمانگر شک دارد، چیست؟ بزرگ‌ترین ‏مانع آن را چه می‌دانید؟
ما بیشتر برای سلامت جسم خود وقت می‌گذاریم و برای سلامت عاطفی خود ارزشی قایل نیستیم. اگر ‏احساس کنید چیزی از بدن شما دارد از کار می‌افتد، قبل از این اتفاق سریع به پزشک مراجعه می‌کنید؛ مثلاً ‏ایست قلبی. اما اگر حس کنید چیزی از نظر عاطفی یا در رابطه شما دارد از کار می‌افتد، چه می‌کنید؟ مردم ‏تمایل به نادیده گرفتن آن دارند. سعی می‌کنند وانمود کنند احساساتی در کار نیست. در حقیقت، هرچه بیشتر ‏سعی کنید آنها را سرکوب کنید، بیشتر می‌شوند و آنچه ممکن است اتفاق بیفتد این است که قبل از تماس با ‏درمانگر، ایست قلبی اتفاق بیفتد. ما می‌توانیم با صریح‌تر صحبت کردن درباره درمان، همان‌طور که آزادانه ‏درباره مراجعه به متخصص عمل جراحی صحبت می‌کنیم، تفکر عموم را تغییر دهیم. درباره زوجین این تصور ‏غلط وجود دارد که اگر آنها به درمانگر مراجعه کنند یعنی در آستانه طلاق قرار دارند. اما زوج‌هایی که برای ‏درمان می‌آیند نشانه قدرت یا اعتماد به نفس در رابطه آنها است، اینکه رابطه آنها برایشان مهم است. همیشه ‏به افرادی که از درمان بهره‌مند می‌شوند می‌گویم: «شما فقط یک بار زندگی می‌کنید و نمی‌دانید چقدر طول ‏خواهد کشید. پس منتظر چی هستید؟»‏

گاتمن

[از این کتاب تا امروز، بیش از 8 ترجمه! منتشر شده است.]

................ هر روز با کتاب ...............

صدام حسین بعد از ۲۴۰ روز در ۱۴ دسامبر ۲۰۰۳ در مزرعه‌ای در تکریت با ۷۵۰ هزار دلار پول و دو اسلحه کمری دستگیر شد... جان نیکسون تحلیلگر ارشد سیا بود که سال‌های زیادی از زندگی خود را صرف مطالعه زندگی صدام کرده بود. او که تحصیلات خود را در زمینه تاریخ در دانشگاه جورج واشنگتن به پایان رسانده بود در دهه ۱۹۹۰ به استخدام آژانس اطلاعاتی آمریکا درآمد و علاقه‌اش به خاورمیانه باعث شد تا مسئول تحلیل اطلاعات مربوط به ایران و عراق شود... سه تریلیون دلار هزینه این جنگ شد ...
ما خانواده‌ای یهودی در رده بالای طبقه متوسط عراق بودیم که بر اثر ترکیبی از فشارهای ناشی از ناسیونالیسم عربی و یهودی، فشار بیگانه‌ستیزی عراقی‌ها و تحریکات دولت تازه ‌تأسیس‌شده‌ی اسرائیل جاکن و آواره شدیم... حیاتِ جاافتاده و عمدتاً رضایت‌بخش یهودیان در کنار مسلمانان عراق؛ دربه‌دری پراضطراب و دردآلود؛ مشکلات سازگار‌ شدن با حیاتی تازه در ارض موعود؛ و سه سال عمدتاً ناشاد در لندن: تبعید دوم ...
رومر در میان موج نویی‌ها فیلمساز خاصی‌ست. او سبک شخصی خود را در قالب فیلم‌های ارزان قیمت، صرفه‌جویانه و عمیق پیرامون روابط انسانی طی بیش از نیم قرن ادامه داده است... رومر حتی وقتی بازیگرانی کاملاً حرفه‌ای انتخاب می‌کند، جنس بازیگری را معمولاً از شیوه‌ی رفتار مردم معمولی می‌گیرد که در دوره‌ای هدف روسلینی هم بود و وضعیتی معمولی و ظاهراً کم‌حادثه، اما با گفت‌وگوهایی سرشار از بارِ معنایی می‌سازد... رومر در جست‌وجوی نوعی «زندگی‌سازی» است ...
درباریان مخالف، هر یک به بهانه‌ای کشته و نابود می‌شوند؛ ازجمله هستینگز که به او اتهام رابطه پنهانی با همسر پادشاه و نیز نیت قتل ریچارد و باکینگهم را می‌زنند. با این اتهام دو پسر ملکه را که قائم‌مقام جانشینی پادشاه هستند، متهم به حرامزاده بودن می‌کنند... ریچارد گلاستر که در نمایشی در قامت انسانی متدین و خداترس در کلیسا به همراه کشیشان به دعا و مناجات مشغول است، در ابتدا به‌ظاهر از پذیرفتن سلطنت سرباز می‌زند، اما با اصرار فراوان باکینگهم، بالاخره قبول می‌کند ...
مردم ایران را به سه دسته‌ی شیخی، متشرعه و کریم‌خانی تقسیم می‌کند و پس از آن تا انتهای کتاب مردم ایران را به دو دسته‌ی «ترک» و «فارس» تقسیم می‌کند؛ تقسیم مردمان ایرانی در میانه‌های کتاب حتی به مورد «شمالی‌ها» و «جنوبی‌ها» می‌رسد... اصرار بیش‌از اندازه‌ی نویسنده به مطالبات قومیت‌ها همچون آموزش به زبان مادری گاهی اوقات خسته‌کننده و ملال‌آور می‌شود و به نظر چنین می‌آید که خواسته‌ی شخصی خود اوست ...