چین محضر دوربین است | هم‌میهن


«ظهور چین» دهه‌هاست ذهن مردم عادی و سیاستمداران را به خود مشغول کرده است؛ از همان زمان که «سیاست درهای باز» در دوران رهبری دنگ شیائو پنگ در دهه 1980 به رشد اقتصادی مداوم و اعجاب‌آوری انجامید و در کنار آن سرکوب اعتراضات میدان تیان آن من در 1989 این پرسش را مطرح کرد که آیا توسعه اقتصادی و آنچه چینی‌ها خود «اقتصاد سوسیالیستی بازارمحور» می‌نامیدند، به دموکراتیزاسیون و آزادی سیاسی نیز، مشابه آنچه در لیبرال دموکراسی‌های غربی رایج است، منجر خواهد شد یا در اینجا نیز چینی‌ها ابداعی منحصر به فرد در پیش خواهند گرفت و نظام سیاسی مخصوص به خود را شکل خواهند داد؟

خلاصه کتاب ما هماهنگ شده‌ایم؛ زندگی زیر نظر حکومت چین» [We have been harmonized : life in China's surveillance state]  کای اشتریت ماتر [Kai Strittmatter]

در کنار این پرسش از نسبت اقتصاد و سیاست در چین، ابعاد بین‌المللی حضور چین در جامعه جهانی نیز همواره گوشه ذهن متفکران و ناظران بوده است و بر همین اساس به‌طور مشخص دو دیدگاه متمایز درباره آینده چین در نظام جهانی و میزان قدرت آن در مقایسه با رقبایی چون آمریکا، اروپا و ژاپن مطرح شده است.

یک دیدگاه که کسانی نیل فرگوسن و دیوید لی آن را مطرح می‌کنند به‌طور خلاصه چنین است: «قرن 21 متعلق به چین است.» فرگوسن در همین زمینه کتابی دارد با این نام: «چه زمانی چین بر جهان حاکم می‌شود» و در عنوان فرعی آن کنایه معناداری به رقبای غربی چین نیز نثار کرده است: «پایان دنیای غرب و زایش نظم جدید جهانی». این دیدگاه خوشبینانه نزد برخی صاحبنظران حتی فراتر از چین به ظهور «بریکس» (برزیل، روسیه، هند، چین و آفریقای جنوبی) به‌عنوان قدرت‌های نوظهور در قرن بیست‌ویکم توجه دارد؛ گروهی دربردارنده بیش از نیمی از جمعیت دنیا با سهم نزدیک 25درصدی از اقتصاد جهان که چین در میان آنها هم محوریت دارد و می‌تواند رهبری مقابله با نظم پیشین جهانی را رقم بزند.

در برابر این دیدگاه خوشبینانه، البته هستند کسانی چون جوزف نای که چنین برداشتی از قدرت‌یابی هژمونیک چین، حتی در میان‌مدت را نیز نامحتمل می‌دانند و معتقدند، انتقال قدرت میان دولت‌ها از غرب به شرق تا نیمه قرن بیست‌ویکم نیز اتفاق نخواهد افتاد. این گزاره را وقتی در کنار این این ادعای جاناتان فنبی بگذاریم که معتقد است: «چین منابع اقتصادی، سیاسی و انسانی برای سلطه بر جهان را در اختیار ندارد، حتی اگر تمایل به چنین کاری داشته باشد» آنگاه این پرسش پیش می‌آید که مهمترین مانع چین در تبدیل شدن به قدرتی هژمونیک چیست؟

در پاسخ به این پرسش البته نظرگاه‌های متفاوتی ابراز شده است. از منظر کسانی چون نای که ماجرا نگریسته شود، «قدرت نرم» چین اندک است. چین نه هالیوود دارد، نه دانشگاه‌هایی با جاذبه جهانی، نه سازمان‌های غیردولتی برخوردار از حسن اشتهار و نه رسانه‌هایی عالم‌گیر و موثر. به بیانی کوتاه: چین جاذبه ندارد یا لااقل جذابیت آن کم است. در کنار این انتقادهای اساسی به واقعیت چین در حال حاضر، می‌توان از موضع خود کسانی چون فرگوسن که مبلغ ایده «چین ابرقدرت» هستند بر وضعیت فعلی چین نقدهایی بنیادین وارد کرد.

برای نمونه فرگوسن معتقد است، تاریخ همواره شاهد کشمکش شبکه‌های ارتباطی و سلسله‌مراتب‌ها بوده است و اگر در میانه قرن بیستم حکومت‌های توتالیتر به منزله نمونه‌های اعلای نظم سلسله‌مراتبی اهمیتی ویژه داشتند، روزبه‌روز در جهان بر نقش و کارکرد شبکه‌های ارتباطی افزوده می‌شود؛ نقشی که بالاخص برای مانور کشورهای با نظام سیاسی اقتدارگرا موانعی مهم ایجاد می‌کند و در عوض برای کشورهایی گشوده به روی تغییرات و برخوردار از سازوکارهای پذیرش خلاقیت، مایه توسعه خواهد شد.

با این تفاسیر، خواندن کتاب «ما هماهنگ شده‌ایم؛ زندگی زیر نظر حکومت چین» [We have been harmonized : life in China's surveillance state] به ما کمک می‌کند روایتی جذاب و آکنده از اطلاعات دست اول درباره تضاد سلسله‌مراتب‌ها و شبکه‌های ارتباطی در چین و تلاش آن برای رفع این تناقض به شیوه‌ای مستبدانه را بخوانیم. نویسنده کتاب کای اشتریت ماتر [Kai Strittmatter] (متولد 1965) بیش از 30سال درباره چین مطالعه کرده است و بیش از یک دهه نیز در پکن برای روزنامه زوددویچه تسایتونگ خبرنگاری می‌کرد و در همین دوران کتابی دیگر با عنوان «چین الف تا ی» را منتشر کرد.

مایر کتاب حاضر را با عنوان فرعی «زندگی زیر نظر حکومت چین» در سال 2020 منتشر کرد، البته بعد از آنکه از چین خارج شد. در اینجا مایر از چینی رونمایی می‌کند که نه‌تنها در مسیر گشایش‌های اجتماعی و سیاسی پیش نمی‌رود بلکه برخلاف تمام آن تبلیغاتی که از دوران شیائو پنگ و بعدتر جیانگ زمین مبنی بر حرکت این کشور پهناور به سمت «اصلاحات و فضای باز» در دنیا می‌شد و البته تا حدودی ـ و فقط حدودی ـ نیز ریشه در واقعیت داشت، اینک دارد جای خود را به وضعیتی جدید می‌دهد.

چندی پیش نحوه برخورد رهبر مقتدر فعلی چین، شی جین پینگ با جیانگ زمین، رهبر اسبق در نشست حزب کمونیست چین محل ارزیابی‌های متفاوتی شد اما بعید است کسی از چنین برخوردی و خونسردی و نگاه معنادار پینگ به زمین، بتواند تفسیری دموکراتیک به دست دهد. با این همه، این برخورد برای برخی مایه تعجب شد. احتمالا این حیرت، ناشی از عدم دسترسی به این کتاب و آثار مشابه است چون کتاب مایر با چنین جمله‌ای شروع می‌شود: «چینی که زمانی می‌شناختیم دیگر وجود ندارد» زیرا «چین در تلاش است تا درون مرزهایش حکومت نظاره‌گر بی‌نقصی بسازد و مهندسان روح این کشور بار دیگر در تلاش‌اند تا «انسان طراز نوین»ی بیافرینند که زمانی لنین، استالین و مائو، رویایش را در سر داشتند.» پیش‌بینی تاسف‌بار نویسنده البته این است که: «این چین می‌خواهد باقی جهان را هم منطبق بر تصویر خودش شکل دهد.»

برگردیم به شی جین پینگ. از نظر مایر، قدرت بلامنازع پینگ در حزب، یادآور تجدید اقتدار مائو است و او را باید جاه‌طلب‌ترین رهبر چین دانست که از بخت بد جهان، بر قدرتمندترین چین چند دهه اخیر نیز حکمرانی می‌کند و برخلاف آن تصور که گمان می‌کند حکومت‌های اقتدارگرا با تکنولوژی و اینترنت میانه خوشی ندارند و در مواجهه با آنها تنها از سانسور و سرکوب استفاده می‌کنند، از قضا می‌کوشد با بهره‌گیری ابزاری از این فناوری‌های نوین ارتباطی و ابداعات ویژه‌ای که در دانش هوش مصنوعی و کلان‌داده‌ها و فناوری اطلاعات رخ می‌دهد، سیطره و نظارت کامل خود را نخست بر مردمان چین، سپس بر دنیا به طرزی مطلق بگستراند و آنچه را زمانی جرمی بنتام ذیل بحث از «زندان سراسربین» مطرح کرد و بعدتر میشل فوکو از آن استعاره‌ای برای توضیح محدودیت‌های جامعه مدرن ساخت، این‌بار در کشوری که نبتی پارادوکسیکال با امر مدرن دارد، تحقق عینی بخشد: «یکی از پروژه‌هایی که چین می‌خواهد از طریق آن پایگاه‌های داده و دوربین‌های نظارت تمام کشور را به هم متصل کند، شوئی لیانگ نام دارد. این نام بازی با واژه «تیز» است ـ مانند چشم‌های تیزبین توده‌ها که یکی از شعارهای عصر مائو است و در آن زمان تمام کشور جاسوسی همدیگر را می‌کردند. چشم جهان‌بینی که جمعیت 1.4 میلیارد نفری را از برج مراقبتی در بالا می‌پاید و درون همه‌چیز را می‌بیند، بالاخره ممکن شده است. دستگاه امنیت چین به وجود آمده است.»

«ما هماهنگ شده‌ایم» از 15فصل تشکیل شده است که در هرکدام نویسنده می‌کوشد به یک پرسش ویژه پاسخ دهد: چگونه خودکامگان زبان‌مان را می‌دزدند، چگونه وحشت و قانون مکمل یکدیگرند، پروپاگاندا چگونه عمل می‌کند، چگونه حزب کمونیست چین یاد گرفت عاشق اینترنت باشد، چرا مردم باید فراموش کنند، چگونه حزب یک امپراتور انتخاب کرد، چگونه کارل مارکس و کنفوسیوس همراه با این کشور بزرگ احیا می‌شوند، چگونه حزب قوانین‌اش را با هوش مصنوعی به‌روز می‌کند، چگونه کلان‌داده و سامانه اعتبار اجتماعی قرار است مردم را به رعیت‌های خوبی تبدیل کنند، چگونه دیکتاتوری ذهن را منحرف می‌کند، چگونه چین اعمال نفوذ می‌کند و البته چگونه چند شهروند سرکش دروغ‌ها را برملا می‌کنند و چگونه قدرت سد راه خودش می‌شود.

بدین سان با خواندن این کتاب مفصل خوش خوان درمی‌یابیم آنچه در معرفی کتاب در پشت جلد آن آمده است مبنی بر اینکه «در «شهرهای هوشمند» جدید و زیبای چین به‌ندرت پیش می‌آید شهروندی از خیابان بگذرد یا پرتقال بخرد و حکومت متوجهش نشود یا تشبیه صورت رهبر بزرگ به نان خامه‌ای در توئیتی خنده‌دار ممکن است آدم را به زندان بیندازد» اغراق و غلو نیست، بلکه واقعیتی است وحشت‌زا که البته باید به‌قول مایر در برابر آن ایستاد و در این ایستادگی بیش از قدرت چین باید از ضعف جهان آزاد هراسید: «قدرت چین آنقدرها تعیین‌کننده نیست. مسئله تعیین‌کننده آن است که چقدر قوی هستیم یا به‌عبارت دیگر، چقدر ضعیفیم، چقدر متفرقیم، چقدر در دامان جبرگرایی و تسلیم می‌افتیم. هنوز کارت‌های بهتر دست ماست. فقط نباید اجازه بدهیم آنها را از دست‌مان دربیاورند.»

................ تجربه‌ی زندگی دوباره ...............

نگاه تاریخی به جوامع اسلامی و تجربه زیسته آنها نشان می‌دهد که آنچه رخ داد با این احکام متفاوت بود. اهل جزیه، در عمل، توانستند پرستشگاه‌های خود را بسازند و به احکام سختگیرانه در لباس توجه چندانی نکنند. همچنین، آنان مناظره‌های بسیاری با متفکران مسلمان داشتند و کتاب‌هایی درباره حقانیت و محاسن آیین خود نوشتند که گرچه تبلیغ رسمی دین نبود، از محدودیت‌های تعیین‌شده فقها فراتر می‌رفت ...
داستان خانواده شش‌نفره اورخانی‌... اورهان، فرزند محبوب پدر است‌ چون در باورهای فردی و اخلاق بیشتر از همه‌ شبیه‌ اوست‌... او نمی‌تواند عاشق‌ شود و بچه‌ داشته‌ باشد. رابطه‌ مادر با او زیاد خوب نیست‌ و از لطف‌ و محبت‌ مادر بهره‌ای ندارد. بخش‌ عمده عشق‌ مادر، از کودکی‌ وقف‌ آیدین‌ می‌شده، باقی‌مانده آن هم‌ به‌ آیدا (تنها دختر) و یوسف‌ (بزرگ‌‌ترین‌ برادر) می‌رسیده است‌. اورهان به‌ ظاهرِ آیدین‌ و اینکه‌ دخترها از او خوش‌شان می‌آید هم‌ غبطه‌ می‌خورد، بنابراین‌ سعی‌ می‌کند از قدرت پدر استفاده کند تا ند ...
پس از ۲۰ سال به موطن­‌شان بر می­‌گردند... خود را از همه چیز بیگانه احساس می‌­کنند. گذشت روزگار در بستر مهاجرت دیار آشنا را هم برای آنها بیگانه ساخته است. ایرنا که که با دل آکنده از غم و غصه برگشته، از دوستانش انتظار دارد که از درد و رنج مهاجرت از او بپرسند، تا او ناگفته‌­هایش را بگوید که در عالم مهاجرت از فرط تنهایی نتوانسته است به کسی بگوید. اما دوستانش دلزده از یک چنین پرسش­‌هایی هستند ...
ما نباید از سوژه مدرن یک اسطوره بسازیم. سوژه مدرن یک آدم معمولی است، مثل همه ما. نه فیلسوف است، نه فرشته، و نه حتی بی‌خرده شیشه و «نایس». دقیقه‌به‌دقیقه می‌شود مچش را گرفت که تو به‌عنوان سوژه با خودت همگن نیستی تا چه رسد به اینکه یکی باشی. مسیرش را هم با آزمون‌وخطا پیدا می‌کند. دانش و جهل دارد، بلدی و نابلدی دارد... سوژه مدرن دنبال «درخورترسازی جهان» است، و نه «درخورسازی» یک‌بار و برای همیشه ...
همه انسان‌ها عناصری از روباه و خارپشت در خود دارند و همین تمثالی از شکافِ انسانیت است. «ما موجودات دوپاره‌ای هستیم و یا باید ناکامل بودن دانشمان را بپذیریم، یا به یقین و حقیقت بچسبیم. از میان ما، تنها بااراده‌ترین‌ها به آنچه روباه می‌داند راضی نخواهند بود و یقینِ خارپشت را رها نخواهند کرد‌»... عظمت خارپشت در این است که محدودیت‌ها را نمی‌پذیرد و به واقعیت تن نمی‌دهد ...