از بطن طبیعت | الف


انسان هرگز نتوانسته مستقل از طبیعت زندگی کند. حتی وقتی خواسته به آن آسیبی برساند و یا نابودش کند، باز هم طبیعت هم‌چون مادری خشمگین و در عین‌حال دلسوز، او را در آغوش گرفته است. اولگا توکارچوک، نویسنده، روشنفکر و فعال اجتماعیِ لهستانی نیز همواره در بخشی از بن‌مایه‌های آثار خود، به پیوند تنگاتنگ میان انسان و طبیعت پرداخته و طبیعت را خاستگاه اندیشه و محل تعالی انسان دانسته است. رمانکِ «بچه‌های سبز»[Les Enfants Verts] تصویری تمام‌عیار از چنین دیدگاهی است که با رویکردی اسطوره‌ای نیز در هم‌ آمیخته است. اولگا توکارچوک [Olga Tokarczuk] نویسنده‌ای که در سال 2018 جایزه من‌بوکر و نوبل را همزمان از آن خود کرد، در این کتاب در قالب روایتی موجز، به واکاوی فلسفی و روانشناختی ارتباط انسان با طبیعت پرداخته است.

بچه‌های سبز[Les Enfants Verts]  اولگا توکارچوک [Olga Tokarczuk]

داستان «بچه‌های سبز» در بهار 1656 می‌گذرد. ویلیام دیویسون که گیاه‌شناسی اسکاتلندی است و در فرانسه اقامت دارد، به دعوت همسر پادشاه لهستان، در مقام طبیب به آن سرزمین سرد و مرطوب نقل مکان می‌کند. شاید همین سفر به قلب بحران‌هایی که لهستان قرن هفدهم تجربه می‌کند و تمرکز وسواس‌گونه بر چنین زمانه‌ای است که موجب شده ترجمه‌ی کتاب، رنگی از زبان باستانی به خود بگیرد: «در پی نخجیر به سمت قسمت‌های انبوه جنگل دویدند و از دیدمان پنهان شدند. منتظر بودیم آهویی فربه و نرم‌گوشت یا قرقاول برای‌مان بیاورند، اما شکارچیان با صیدی چنان دور از تصور برگشتند که زبان همه از حیرت بند آمد، من‌جمله شخص اعلی‌حضرت که صدالبته بر خود مسلط شد.»

دیویسون در اصل گیاه‌شناس دربار است، اما چون همه‌ی رُستنی‌ها را برف پوشانده، به جای نباتات به انسان می‌پردازد. لهستانی‌ها همواره مهمانان فرانسوی خود را تحسین کرده‌اند و او نیز به همین دلیل از ستایش همه‌جانبه‌ی آن‌ها بهره‌مند می‌شود. پادشاه در همان اول کار و برای در امان ماندن از سرما، پوست گرگی به او می‌دهد که تا ساق پایش می‌رسد. اما دیویسون چندان از این سفر راضی نیت. او خود را با رنه دکارت مقایسه می‌کند؛ دانشمندی که به دعوت ملکه‌ی سوئد در قصرهای یخ‌زده‌ی استکهلم اقامت گزید، اما در نهایت به زکامی سخت مبتلا شد و اگرچه سنی از او نگذشته بود، از دنیا رفت. با چنین مقایسه‌ای چگونه می‌توان برای این سفر فرجام خوشی در نظر گرفت؟

سفر این طبیب با زمانه‌ی سختی مقارن شده است؛ دوره‌ای که غربِ لهستان مورد تهاجم و غارت سوئدی‌ها قرار گرفته و همزمان قشون روس هم از طرف شمال حمله کرده‌اند و روستائیان نیز سر به طغیان گذاشته‌اند. در همین احوالات پادشاه هم حال جسمانیِ خوشی ندارد و با باده‌گساری و همنشینی با زیبارویان، خودش را سر پا نگه می‌دارد. او برای حفظ تمامیت لهستان و برای مقابله با سیل تهاجم‌های بیگانه، موکب سلطنتی‌اش را راهی لیتوانی می‌کند. راوی طی همراهی با پادشاه، فجایع بسیاری می‌بیند که جملگی از عوارض جنگ‌اند؛ خشونت، مرگ و میر، روستاهای سوخته و چوبه‌های داری که همه جا بر پاست و جنازه‌های دفن‌نشده که گرگ‌ها پاره‌پاره‌شان کرده‌اند. اخبار شکست سپاهیان مدام به گوش می‌رسد و حال پادشاه نیز به این واسطه روز به روز بدتر می‌شود و مداواها کارساز نیست. شاید تنها دعا و نذر و نیاز به درگاه مریم عذراست که می‌تواند راهگشا باشد.

اُپالینسکی شخصیت محوری دیگر این داستان، جوانی است که در این سفر دستیار و مترجم همراه این پزشک گیاه‌شناس است. دیویسون در طول این سفر داروهایی را با کمک او برای سلامت پادشاه مهیا می‌کند و می‌کوشد با حجامت و راهکارهای سنتی دیگر حال او را بهتر کند. برای درمان مرض ناپل و همچنین نقرس که عامل آن پرخوری و افراط در نوشیدن است، به تجویز جیوه متوسل می‌شود. او دستی هم بر نقاشی دارد و طرح‌ها و نقش‌ونگارهای بدیعی به تصویر کشیده است. همین‌طور به‌عنوان یک دل‌مشغولی فرعی، در حال نوشتن رساله‌ای در باب «گیس لهستانی» است که در افسانه‌‌های بسیاری به آن پرداخته شده و ظاهراً به ساحره‌‌ها و یا از ما بهتران تعلق دارد. مقوله‌ای که در هر فرهنگی توصیفات و تأملات خاص خودش را دارد. مثلا در آلمانی «گیسوی پری» نامیده می‌شود و در انگلیس «گیس حوری جنگلی». در جای‌جای قصه، این گیس لهستانی است که طبیعت را نمایندگی می‌کند و شفا و آرامش را برای مردمان لهستان به ارمغان می‌آورد.

در همین راستا یکی از نقاط عطف داستان اتفاق می‌افتد و دیویسون با دو کودک مواجه می‌شود که پوستی سبز و ظاهری کاملاً بدوی و گیس‌هایی بافته دارند. بچه‌های سبز از قربانیان جنگ‌اند و بیشتر زندگی‌شان را در جنگل گذرانده‌اند. آن‌ها بالای درختان خانه دارند و گویی از نور ماه تغذیه می‌کنند و به شکلی‌ تمام‌عیار با طبیعت درآمیخته‌اند. پادشاه البته طبیعت را یک «پوچی سترگ» می‌داند. بنابراین دستور می‌دهد آن دو کودک را طناب پیچ کنند. اما در موقعیتی مساعد، دختر بچه خودش را می‌رهاند و با موهایش پاهای دردآلود پادشاه را مالش می‌دهد. درد پادشاه فروکش می‌کند و رضایتش جلب می‌شود. با اشاره‌ی او دختر و پسر را غسل تعمید می‌دهند و لباس می‌پوشانند. پسر اما به شکل مرموزی می‌میرد و مرگ او دیویسون را به دریافتی عمیق از طبیعت می‌رساند. دختر و پسری که از بطن طبیعت آمده‌اند با ماجراهایی که رقم می‌زنند، انسان را به آشتی و بازگشت دوباره به آغوش این مادر مهربان و حامی فرا می‌خوانند. بچه‌های سبز با روش زندگی و حتی مرگشان بر این نکته پا می‌فشارند که طبیعت یگانه مأمن حقیقی و گرم برای همه‌ی بشریت است.

................ تجربه‌ی زندگی دوباره ...............

از فروپاشی خانواده‌ای می‌گوید که مجبور شد او را در مکزیک بگذارد... عبور از مرز یک کشور تازه، تنها آغاز داستان است... حتی هنگام بازگشت به زادگاهش نیز دیگر نمی‌تواند حس تعلق کامل داشته باشد... شاید اگر زادگاهشان کشوری دموکرات و آزاد بود که در آن می‌شد بدون سانسور نوشت، نویسنده مهاجر و آواره‌ای هم نبود ...
گوته بعد از ترک شارلوته دگرگونی بزرگی را پشت سر می‌گذارد: از یک جوان عاشق‌پیشه به یک شخصیت بزرگ ادبی، سیاسی و فرهنگی آلمان بدل می‌شود. اما در مقابل، شارلوته تغییری نمی‌کند... توماس مان در این رمان به زبان بی‌زبانی می‌گوید که اگر ناپلئون موفق می‌شد همه اروپای غربی را بگیرد، یک‌ونیم قرن زودتر اروپای واحدی به وجود می‌آمد و آن‌وقت، شاید جنگ‌های اول و دوم جهانی هرگز رخ نمی‌داد ...
موران با تیزبینی، نقش سرمایه‌داری مصرف‌گرا را در تولید و تثبیت هویت‌های فردی و جمعی برجسته می‌سازد. از نگاه او، در جهان امروز، افراد بیش از آن‌که «هویت» خود را از طریق تجربه، ارتباطات یا تاریخ شخصی بسازند، آن را از راه مصرف کالا، سبک زندگی، و انتخاب‌های نمایشی شکل می‌دهند. این فرایند، به گفته او، نوعی «کالایی‌سازی هویت» است که انسان‌ها را به مصرف‌کنندگان نقش‌ها، ویژگی‌ها و برچسب‌های از پیش تعریف‌شده بدل می‌کند ...
فعالان مالی مستعد خطاهای خاص و تکرارپذیر هستند. این خطاها ناشی از توهمات ادراکی، اعتماد بیش‌ازحد، تکیه بر قواعد سرانگشتی و نوسان احساسات است. با درک این الگوها، فعالان مالی می‌توانند از آسیب‌پذیری‌های خود و دیگران در سرمایه‌گذاری‌های مالی آگاه‌تر شوند... سرمایه‌گذاران انفرادی اغلب دیدی کوتاه‌مدت دارند و بر سودهای کوتاه‌مدت تمرکز می‌کنند و اهداف بلندمدت مانند بازنشستگی را نادیده می‌گیرند ...
هنر مدرن برای او نه تزئینی یا سرگرم‌کننده، بلکه تلاشی برای بیان حقیقتی تاریخی و مقاومت در برابر ایدئولوژی‌های سرکوبگر بود... وسیقی شوئنبرگ در نگاه او، مقاومت در برابر تجاری‌شدن و یکدست‌شدن فرهنگ است... استراوینسکی بیشتر به سمت آیین‌گرایی و نوعی بازنمایی «کودکانه» یا «بدوی» گرایش دارد که می‌تواند به‌طور ناخواسته هم‌سویی با ساختارهای اقتدارگرایانه پیدا کند ...