تاریخ و چیستی علم | الف
گفتگویی را به یاد دارم که در یک کتابفروشی دیدم. دو جوان شانهبهشانهی هم ایستاده بودند و کتاب «نخستین دانشمند» [The first scientist : Anaximander and his legacy] را از روی پیشخان برداشته بودند و دستبهدست و برانداز میکردند. یکی از آنها به دیگری گفت: «اَه! این چیه؟!»
«چطور مگه؟»
«بدم میاد از این شخصیتهای قدیمی که بهترین حرفهاشون یهسری چرتوپرت مبهمه.»
«آره، قبول دارم. الکی گندهشون میکنن.»
«اونها رو بشناسیم که چی بشه؟ به هیچ دردی نمیخورن.» و کتاب را سر جایش گذاشت.
![نخستین دانشمند» [The first scientist : Anaximander and his legacy] کارلو روولی](/files/173935395971271580.jpg)
چه آن گفتگو درست باشد و چه نادرست، ربطی به کتاب «نخستین دانشمند» ندارد، چون این کتاب دربارهی آناکسیمندر، اندیشمند قرن ششم پیش از میلاد، نیست. در این کتاب از کپرنیک، گالیله، نیوتن، داروین، آینشتاین و سایر دانشمندان بزرگ تاریخ هم فراوان سخن به میان میآید. این کتاب دربارهی خود علم است؛ همان چیزی که کمتر کسی آن را میشناسد، زیرا همگان آن را با نتایجش خلط میکنند.
اگر نه همه، اما بیشتر افراد گمان میکنند از علم باخبرند و مثلاً میدانند نگاه علمی به جهان چگونه است. (و لابد خودشان هم آن را دارند!) اما این صرفاً یک توهم است. کسانی فهم درستی از علم دارند که کتابهای خوبی دربارهی علم مطالعه کرده باشند. شنیدن اخبار و خواندن متنهای مختصر و بریدههای کوتاه در فضای مجازی چیزی نیست. این اطلاعات تکهتکه تصویری درست و منسجم از علم به افراد نمیدهند. صریح بگویم، شناخت علمی دانشی است که بیشتر افراد، حداکثر، حداقلی از آن را میدانند و نه بیشتر. دلیلش هم این است که کتابهای علمی معمولاً مفصل و دشوارند. برای نمونه، نگاهی به «اصول ریاضی فلسفهی طبیعی» نیوتن و «منشأ انواع» داروین بیندازید تا ببینید علم چقدر مهیب و مخوف است و دور از دسترس از عموم افراد. اما لابهلای چنین کتابهای غولآسایی، کتابهای کوچک زیبایی پیدا میشوند که جبران مافات میکنند. این کتاب یکی از همانهاست. کارلو روولی [Carlo Rovelli] نویسنده کتاب، در کمتر از دویست صفحه تصویری کلی از علم و تاریخش به دست میدهد. دانشی که خواننده با این کتاب منسجم به دست میآورد معادل مطالعهی چندین کتاب است.
رووِلّی آناکسیمندر را آغازکنندهی راهی میداند که ما فعلاً در آخرین نقطهی آن ایستادهایم. این راه نوعی نگاه به عالم است، نوعی شناختِ جهانِ عینی که امروزه از سایر رقبا با اختلاف زیاد جلوتر است؛ یعنی شناخت قدرتمند علمی. این کتاب دربارهی آناکسمیندر نیست، بلکه در اصل دربارهی میراث اوست، یعنی علم. اساساً دانش موثق ما دربارهی آناکسیمندر بسیار کم است. علیرغم این قلّت، نویسنده هم هیچ ادعایی در شناخت کامل او ندارد. حرف رووِلّی این است که شناختِ سرآغاز علم به شناخت بهتر ماهیت آن کمک میکند. از نظر او، سرآغاز علم، نخستین انقلاب علمی عظیم در تاریخ بشر، همان انقلاب علمی آناکسمیندر است. و برای آشنایی با فراز و فرودهای علم در طول تاریخ، ماجرای علم را از قرن ششم قبل از میلاد تا دورهی معاصر بررسی میکند. در کنار بررسی تاریخی، مباحث ماهوی در باب سرشت علم هم مطرح میشوند.
نویسنده نشان میدهد که علم شناخت نیست، بلکه نوعی خاص از شناخت است که در کنار دیگر شناختها قرار دارد. در طول تاریخ صرفاً یک گزینهی معمولی، بلکه مهجور، بود تا اینکه در دورهی مدرن بیشتر مورد توجه قرار گرفت و کمکم نظرهای بیشتری را جلب کرد تا اینکه عاقبت بر صدر نشست. لذا امروزه علم بهقدری فراگیر و مسلط و همهجایی شده است که افراد خیال میکنند این جایگاه علم در فرهنگ و حیات بشری کاملاً عادی و طبیعی است. اما اصلاً اینطور نیست. اگر گذشتگان، حتی عالمان گذشته، زنده میشدند و وضع امروز را میدیدند، سخت تعجب میکردند. برای نمونه، در دوران باستان، اسطورهها منبع و مرجع شناخت جهان بودند.
هرچند رووِلّی فیزیکدان است، اما در این کتاب علوم دیگر را هم مدنظر دارد؛ برای مثال، ریاضیات، شیمی، نجوم، زیستشناسی، جغرافیا، هواشناسی. اهتمام اصلی او به نظریات علمی نیست، بلکه او در اصل میخواهد چیز دیگری را برجسته و متمایز کند: ماهیت اندیشهی علمی. مزیت علم به روش آن است و گرنه نظریات علمی همگی ابطالپذیر و موقتیاند و مرتب جای خود را به نظریاتی دیگر و البته بهتر میدهند. او چیستی بینش علمی را همهجانبه توضیح میدهد.

البته رووِلّی علم را یکطرفه بررسی نمیکند. ازاینرو، هم با نقاط قوت و مثبت علم آشنا میشویم و هم با محدودیتهایش. او همه را صریح و دقیق بیان میکند و در نهایت از علم دفاع میکند و میگوید باید به علم اعتماد کنیم. نه اینکه چون نتایجش یقینی یا خدشهناپذیر است، بلکه چون بهترین گزینهی موجود است و سازوکاری واضح و مشخص برای تصحیح خطاهایش دارد. علم بهترین شناخت سنجشپذیر است.
خلاصه کنم، کتاب بسیار جذابتر از آن است که از تصویر جلدش یا حتی عنوانش برمیآید. حتی مطالب عادی آن هم نکات برجستهای هستند. اگر پیش از آن روز، کتاب را خوانده بودم، به سوی آن دو جوان میرفتم، کتاب را از دستشان میگرفتم، آن را باز میکردم و برای نمونه، صفحهی 55، شروع فصل چهارم، را نشانشان میدادم که بخوانند:
«بسیاری از مردم امروز تصور میکنند که مردمان قرون وسطی زمین را مسطح میپنداشتند. بر مبنای این اسطوره، وقتی کریستف کلمب تصمیم گرفت به جانب غرب پارو بکشد تا به چین برسد، با مخالفت حکمای اسپانیایی روبهرو شد که میگفتند این کاری ابلهانه است، زیرا به نظر آنها در صورت چنین اقدامی، او از لبهی زمین به پایین پرت میشد.
البته این افسانهای است بیاساس. عجیب است که در کشور من، ایتالیا، هم این افسانه رایج است، یعنی کشوری که در آن هر بچهای در مدرسه "کمدی الهی" را میخواند که خلاصهای است از دانش قرون وسطی و دو سده پیش از کلمب نوشته شده است. دانته در این کتاب توصیف بصری بسیار واضحی ارائه میکند از زمینی که بهوضوح کروی است. هیچکس در اروپای قرون وسطی تصور نمیکرد که زمین صاف است. مثلاً آگوستین قدیس میگفت که وجود آدمیانی که در دو نقطهی مقابل روی زمین زندگی کنند ناممکن است، آن هم بنا به دلایلی که به رابطهی آنها با عیسی مسیح مربوط میشود. اما هرگز این تصور را زیر سؤال نبرد که زمین کروی است. در آغاز "جامع الهیات"، قدیس توماس آکوئیناس آشکارا به شکل کروی زمین اشاره میکند. تقریباً هیچ متنی در قرون وسطی وجود ندارد که در آن گفته شده باشد زمین مسطح است.
برعکس، اعتراضاتی که حکما در دربار اسپانیا به نقشههای کلمب کردند، هرگز اعتراضاتی بیپایه نبود. در سال 1400، اندازهی دقیق زمین مشخص بود، آن هم با حاشیهی خطایی به میزان چند درصد. اندازهی زمین را از سدهی سوم قبل از میلاد میدانستند، زمانی که اراتوستنس، مدیر کتابخانهی عظیم اسکندریه، آن را با یک تکنیک نظری و مشاهدهای درخشان اندازه گرفت. زمین بیش از آن بزرگ بود که با استفاده از فناوری دریانوردی موجود در زمانهی کلمب بتوان آن را بدون توقف پیمود. کلمب تلاش کرد به دربار اسپانیا القا کند که زمین آنقدرها که تصور میکنند بزرگ نیست و بنابراین سفر دریایی به چین از طریق مسیر غربی ممکن است و لازم نیست برای تهیهی غذا و آب در بنادر شناختهشده توقف کنند. لبّ مطلب اینکه کلمب اشتباه میکرد. کلمب تا دم مرگ باور داشت که زمین بسیار کوچک است و او در سفر خود به آسیا رسیده است. البته نمیدانیم تقدیر چه در آستین دارد، و خطای کلمب مسیر تاریخ را رقم زد (از جمله مثلاً امحا و کشتار تقریباً 20 درصد از ابناء بشر توسط اروپائیان طی دو سدهی بعد).»