ترجمه سیمین ورسه | آرمان ملی


ادبیات لهستان نام‌های بزرگی را یدک می‌کشد که همه برنده نوبل ادبیات شده‌اند: آیزاک باشویس سینگر، ویسواوا شیمبورسکا و هنری سینکویچ. به این نام‌ها حالا باید نام اولگا توکارچوک[Olga Tokarczuk] برنده نوبل ادبیات ۲۰۱۸ را هم افزود. او را به خاطر سه رمان «گریزها» [Flights]، «اسفار یعقوب» و «با گاوآهن استخوان مردگان را شخم بزن» می‌شناسند. «گریزها» در سال ۲۰۰۷ به زبان لهستانی منتشر شد و در سال ۲۰۰۸ معتبرترین جایزه ادبی لهستان (نایک) را از آن خود کرد. این کتاب در سال ۲۰۱۷ به انگلیسی منتشر شد و در سال ۲۰۱۸ جایزه بوکر بین‌المللی را دریافت کرد. یکی از اصلی‌ترین دلایل اهدای نوبل ادبیات به او، رمان «گریزها» (و البته رمان «اسفار یعقوب» که برای دومین‌بار جایزه نایک را از آن توکارچوک کرد) بود. آنچه می‌خوانید نگاه جیمز وود منتقد برجسته آمریکایی به «گریزها» شاهکار الگا توکارچوک است که با ترجمه فریبا ارجمند از سوی نشر همان منتشر شده است.

گریزها» [Flights] اگا توکارچوک [Olga Tokarczuk]

«گریزها» نوشته اولگا توکارچوک نویسنده لهستانی به شکلی هیجان‌انگیز است که چیزهای غیرقابل طبقه‌بندی هیجان‌انگیزند و به‌معنای واقعی گاهی اوقات گیج‌کننده است. این کتاب ترکیبی است از یک اثر داستانی، گزارش تئوری، انسان‌شناسی فرهنگی و خاطره‌نویسی. راوی، یک نویسنده بی‌نام لهستانی با چشم‌هایی مشتاق و نیازی اقناع‌نشدنی برای سفرکردن، کتاب بزرگی پر از بخش‌های عجیب و غریب ارائه می‌دهد: شبه‌مقاله‌هایی درباره فرودگاه‌ها، لابی‌های هتل، روانشناسی مسافرت، دفترچه‌های راهنما، لذت‌بردن از یک لغت لهستانی و جملات قصار امیل سیوران. بعضی از این واگویه‌ها به سمت موجزنویسی گرایش دارد و به کوتاهی چند جمله است که با روایت‌های داستانی طولانی‌تر درهم می‌آمیزد؛ داستان‌هایی از سراسر جهان و از دوره‌های مختلف: مردی لهستانی که تعطیلاتش را در یکی از جزایر کرواسی می‌گذراند و دنبال همسر و فرزند گمشده‌اش می‌گردد؛ یک استاد ادبیات باستانی که به عنوان سخنران یک کشتی تفریحی یونانی دعوت می‌شود، سوار قایق شده و در آتن می‌میرد...

پویایی و کنجکاوی دو مضمون عالی این کتاب -اثری با تناوب داستانی و غیرداستانی- است. راوی کتاب درست مثل شخصیت‌هایش همواره در حال حرکت، توجه و نظریه‌پردازی است؛ نظریه‌هایی غالبا درخشان. راوی در اوایل «گریزها» به ما می‌گوید که به سمت «تمام چیزهای فاسد، ناقص، معیوب و درهم‌شکسته» یا «هر چیزی که از هنجار منحرف شود چه کوچک چه بزرگ» جذب می‌شود. بعدا می‌گوید که عاشق «موبی‌دیک» است؛ کتابی که از روی «تمایل واقعی برای ترسیم جهان» نوشته شده است. رویکرد توکارچوک جامع و چندشکلی است. هیچ‌چیز را نادیده نمی‌گیرد. از اماکن پرجنب‌وجوش -فرودگاه‌ها، شهرها، هتل‌ها، قطارها- و از تمام چیزهای منحصربه‌فرد، عجیب و غریب و خارق‌العاده این جهان که از بین رفته‌اند لذت می‌برد، از جمله زندگان و مردگان. زنده‌ها مثل زنی که در فرودگاه استکهلم ملاقات می‌کند و در حال تالیف کتاب ناتمامی به نام «گزارش‌های بدنامی» درباره انواع جنایاتی است که تابه‌حال اتفاق افتاده. مرده‌ها مثل مجموعه‌ای از نمونه‌های آزمایشگاهی عجیب و غریب مانند جنین‌های معلق در فرمالدئید، قلب شوپن (عضوی با اندازه بزرگ‌تر از حد معمول که پس از مرگ وی برداشته و در الکل نگهداری شد) یا آناتومی‌های مومی در موزه پزشکی وین.

یکی از برجسته‌ترین میکرومقاله‌های کتاب در رابطه با ویکی‌پدیا است که توکارچوک به درستی از آن به عنوان «شگفتی جهان» یاد می‌کند؛ پروژه‌ای برای جمع‌آوری دانش کل جهان. از آنجایی‌که خودِ توکارچوک از نظر فکری سیال است، یکی از مشخصه‌های کتاب هم این است که نویسنده در پاراگراف دوم هر اپیزود، تغییر مسیر می‌دهد. «مشکل ویکی‌پدیا آنجاست که فقط چیزهایی را شامل می‌شود که می‌توانیم با کلمات ارائه دهیم.»

کتاب توکارچوک مجموعه‌ای از کنجکاوی‌ها است که خودش را هم دربرمی‌گیرد، به این معنا که «گریزها» فاقد پیوستگی روایی است و قصد هم ندارد که این‌گونه باشد. یک اثر مدرن و درعین‌حال باستانی است، با تاکید بر پست‌مدرنی که از انرژی‌های اکتشافی رنسانس ادبی تغذیه می‌کند.

مقاله‌های سیال کتاب در جست‌وجوی واقعیت‌های قابل مشاهده زندگی است: مرگ، ظلم، شادی، جنگ، آداب فرزندپروری و عدم انسجام فردی. «گریزها» مجموعه‌ای از کنجکاوی‌ها درباره خود کنجکاوی و یک اثر گردشگری فرهنگی در مورد گردشگری فرهنگی است. در اینجا، تحرک در معرض خطر انتزاعی‌شدن قرار دارد، و چون توکارچوک مکررا به مضامین خود بازمی‌گردد، این تاثیر کنایه‌آمیز مدام تکرار می‌شود.

توکارچوک می‌گوید هر وقت مسافرت می‌کند با خوشحالی «از رادارها خارج می‌شود.» هیچ‌کس نمی‌داند او کجاست. در هر فرودگاهی الهام می‌گیرد، احتمالا آدم‌های زیادی شبیه او وجود دارند، آدم‌هایی که از وقتی «مأمورین مهاجرت گذرنامه‌هایشان را مهر می‌کنند موجودیت می‌یابند، بیان سلیس، پویایی و فریبندگی خصوصیاتی هستند که ما را متمدن می‌کنند. بربرها که سفر نمی‌کنند. آنها یا به سادگی به مقصدشان می‌روند یا به آن حمله‌ور می‌شوند.» از دفترچه‌های راهنما هراس دارد؛ چون «بخش بزرگی از کره زمین را نابود کرده‌اند.» تا حدی به این دلیل که «از مسیر لذت‌بردن» را از بین برده‌اند.

«گریزها» آداب، خط‌مشی و سرانجام حکمت الهیِ پویایی را بیان می‌کند. قابل درک است که چرا یک نویسنده لهستانی که با آزادی نسبتا کمی برای سفر به خارج از کشور بزرگ شده، زندگی یکی از شخصیت‌های کتابش را «زندگی‌ای پوسیده، کلاستروفوبیک [ترس از فضاهای تنگ و محصور، تگناهراسی.] در قسمت شمالی کشوری کمونیست، پوچ و نامهربان در اواخر دهه شصت» توصیف می‌کند. جهان را به دو نیمه تقسیم می‌کند، یک طرف جهانی شاد و آزاد و پویا و طرف دیگر ناخوشایندِ مطلق و بی‌تغییر.کوندرا هم از رابطه جنسی و خنده به عنوان ناجیان یک نظم سیاسی منجمد استفاده کرده است. اما ظاهرا این روزها بیناریسم توکارچوک به خرد آکادمیک، زهد پست‌مدرن و حتی تبلیغ نئولیبرال خیلی نزدیک‌تر است: ترک‌کردن خوب است، ماندن بد. قلع و قمع گسترده است، ریشه‌زدایی خطرناک. ما به وارثان آسوده چیزی که زیگموند بومن «مدرنیته مایع» نامید، تبدیل شده‌ایم. اما آیا پویایی همواره خوب است، آیا همیشه گزاره‌ای از آزادی است؟

«گریزها» به زیبایی شروع می‌شود. راوی کودکی خود را در لهستان و شیفتگی‌اش را نسبت به رودخانه اُدر به یاد می‌آورد، رودخانه‌ای که نماد سیالیت در کل کتاب است. راوی که به نظر می‌رسد والدینش ریشه‌های عمیقی در کشورشان دارند، یک موجود سنتی است که به ما می‌گوید از سرگردانی‌اش هیجان‌زده است: در جایی می‌نویسد: «نمی‌توانم از زمین تغذیه کنم. من ضد‌آنتئوس (آنتئوس در افسانه‌های یونانی پهلوانی غول‌آسا و پسر زمین بود) هستم. انرژی من از حرکت ناشی می‌شود، از لرزیدن اتوبوس‌ها، سروصدای هواپیماها، تکان‌های قطارها و حرکت کشتی‌ها.»

«گریزها» به همان اندازه که هوشمندانه و تیزبین است گاهی مستعد ابتلا به عیب‌پوشی است، حتی در تجربه یک سفر جهان اولی: مهمانداران «به زیبایی فرشتگان» و هر کدام از فرودگاه‌ها دارای موسیقی سمفونیک خاص خود و هواپیماها به عنوان فضاهای استریل‌شده جادویی توصیف شده‌اند: «هواپیما در این هوای پاک و یخ‌زدگی‌ای که باکتری‌ها را می‌کشد معلق است. هر پرواز ما را ضدعفونی می‌کند. هر شب ما را کاملا پاک می‌کند. خب شاید در کلاس تجاری.»

از آنجایی که توکارچوک مفسر با استعداد جهان است، چشم‌های موشکافش همه چیز را از نظر می‌گذراند، به همان شکلی که کتابش اشکال مختلف روایی را درهم می‌ریزد. راوی با نگاهی به نقشه یونان، متوجه می‌شود که شکل پلوپنز چقدر زیباست: «شکل یک دست بزرگ مادرانه، نه صرفا دست انسان، که در حال غوطه‌ورشدن در آب است تا بررسی کند آیا دمایش برای حمام‌کردن مناسب است.» در جایی قطارهای خواب‌آور را با کمی شوخ‌طبعی «قطار آدم‌های ترسو و خوابگاهی برای کسانی که از پرواز می‌ترسند» می‌نامد.

تجربیات نظری و دیالکتیکی او هنگامی که با جزییات محلی گره خورده‌اند، در غنی‌ترین حالت خود قرار دارند. نویسنده متوجه می‌شود که فرودگاه‌ها تقریبا به شهرهای خودکفا تبدیل شده‌اند، با تفرجگاه‌ها، باغ‌ها، مراکز خرید و اتاق‌های مراقبه و جای تعجب دارد که شهرها بخواهند فرودگاه‌های خود را تکمیل کنند. درباره افراد ناراضی‌ای که به غیر از انگلیسی به زبان دیگری صحبت نمی‌کنند می‌نویسد: «کشورهایی وجود دارد که مردمش به انگلیسی صحبت می‌کنند. اما نه مثل ما، ما زبان‌های خودمان را در چمدان‌هایمان، در کیف‌های لوازم آرایشی‌مان پنهان کرده‌ایم. تنها در هنگام مسافرت از انگلیسی استفاده می‌کنیم، فقط در کشورهای خارجی و با افراد خارجی. تصورش سخت است اما انگلیسی زبان واقعی آنهاست! اغلب اوقات تنها زبان آنهاست. زبان دیگری ندارند تا در لحظات شک و تردید به آن رو کنند! چقدر در دنیا احساس گمگشتگی می‌کنند درحالی‌که همه دستورالعمل‌ها، تمام اشعار احمق‌ترین آهنگ‌های ممکن، منوها، جزوه‌ها و بروشورها، حتی دکمه‌های آسانسور! به زبان اختصاصی آنهاست.»

شایان ذکر است که بخش‌هایی از کتاب که اشباع از لهستانی‌بودن نویسنده است، تند و تیزترین و پرمعناترین قسمت‌های کتاب است.

................ تجربه‌ی زندگی دوباره ...............

کسی حق خروج از شهر را ندارد و پاسخ کنجکاوی افراد هم با این جمله که «آن بیرون هیچ چیز نیست» داده می‌شود... اشتیاق او برای تولید و ثروتمند شدن، سیری ناپذیر است و طولی نمی‌کشد که همه درختان جنگل قطع می‌شوند... وجود این گیاه، منافع کارخانه را به خطر می‌اندازد... در این شهر، هیچ عنصر طبیعی وجود ندارد و تمامی درختان و گل‌ها، بادکنک‌هایی پلاستیکی هستند... مهمترین مشکل لاس وگاس کمبود شدید منابع آب است ...
در پانزده سالگی به ازدواج حسین فاطمی درمی‌آید و کمتر از دو سال در میانه‌ی اوج بحران‌ ملی شدن نفت و کودتا با دکتر زندگی می‌کند... می‌خواستند با ایستادن کنار خانم سطوتی، با یک عکس یادگاری؛ خود را در نقش مرحوم فاطمی تصور کرده و راهی و میراث‌دار او بنمایانند... حتی خاطره چندانی هم در میان نیست؛ او حتی دقیق و درست نمی‌دانسته دعوی شویش با شاه بر سر چه بوده... بچه‌ی بازارچه‌ی آب منگل از پا نمی‌نشیند و رسم جوانمردی را از یاد نمی‌برد... نهایتا خانم سطوتی آزاد شده و به لندن باز می‌گردد ...
اباصلت هروی که برخی گمان می‌کنند غلام امام رضا(ع) بوده، فردی دانشمند و صاحب‌نظر بود که 30 سال شاگردی سفیان بن عیینه را در کارنامه دارد... امام مثل اباصلتی را جذب می‌کند... خطبه یک نهج‌البلاغه که خطبه توحیدیه است در دربار مامون توسط امام رضا(ع) ایراد شده؛ شاهدش این است که در متن خطبه اصطلاحاتی به کار رفته که پیش از ترجمه آثار یونانی در زبان عربی وجود نداشت... مامون حدیث و فقه و کلام می‌دانست و به فلسفه علاقه داشت... برخی از برادران امام رضا(ع) نه پیرو امام بودند؛ نه زیدی و نه اسماعیلی ...
شور جوانی در این اثر بیشتر از سایر آثارش وجود دارد و شاید بتوان گفت، آسیب‌شناسی دوران جوانی به معنای کلی کلمه را نیز در آن بشود دید... ابوالمشاغلی حیران از کار جهان، قهرمانی بی‌سروپا و حیف‌نانی لاف‌زن با شهوت بی‌پایانِ سخن‌پردازی... کتابِ زیستن در لحظه و تن‌زدن از آینده‌هایی است که فلاسفه اخلاق و خوشبختی، نسخه‌اش را برای مخاطبان می‌پیچند... مدام از کارگران حرف می‌زنند و استثمارشان از سوی کارفرما، ولی خودشان در طول عمر، کاری جدی نکرده‌اند یا وقتی کارفرما می‌شوند، به کل این اندرزها یادشان می‌رود ...
هرگاه عدالت بر کشوری حکمفرما نشود و عدل و داد جایگزین جور و بیداد نگردد، مردم آن سرزمین دچار حمله و هجوم دشمنان خویش می‌گردند و آنچه نپسندند بر آنان فرو می‌ریزد... توانمندی جز با بزرگمردان صورت نبندد، و بزرگمردان جز به مال فراهم نشوند، و مال جز به آبادانی به دست نیاید، و آبادانی جز با دادگری و تدبیر نیکو پدید نگردد... اگر این پادشاه هست و ظلم او، تا یک سال دیگر هزار خرابه توانم داد... ای پدر گویی که این ملک در خاندان ما تا کی ماند؟ گفت: ای پسر تا بساط عدل گسترده باشیم ...