ساموئل بارکلی بکت سیزده آوریل ۱۹۰۶ در روستای فاکس فراک جنوب دوبلین، به دنیا آمد. او در اکتبر ۱۹۲۸ برای یک بورسیه‌ی دو ساله به پاریس رفت و وارد مؤسسه‌ی مشهور «مدرسه عالی نرمال» شد. ورودش به صحنه‌ی ادبی پاریس اثر عمیقی روی این ایرلندی جوان گذاشت. بکت در سال ۱۹۲۹ اولین مقاله‌ی انتقادی خود را درباره‌ی اثر ناتمام جیمز جویس منتشر کرد که بعدها «شب‌زنده‌داری فینگن‌ها» نام گرفت و در سال 1931 نیز یک کتاب نقد کوتاه درباره‌ی نویسنده‌ی بزرگ فرانسوی یعنی پروست نوشت.

ساموئل بکت مطرود و دو داستان

با وجود درخشش این مقاله بکت برای جا انداختن خودش در دنیای ادبیات خیلی به در بسته خورد. او طی دوران فعالیتش سعی کرد برای خلق تصاویر نمایشی آثارش و رسیدن به لحن و نثری قوی، رنجِ انسانِ هم‌عصرش را با طنزی تلخ و کمدی سیاه به تصویر بکشد و بنگارد. بین سال‌های ۱۹۴۶ و ۱۹۵۰ بکت مهم‌ترین آثارش را شامل «در انتظار گودو» و سه‌گانه‌ی مشهورش؛ «مالوی»، «مالوی می‌میرد» و «نام‌ناپذیر» به نگارش در‌آورد. او در نوشته‌های پس از جنگش، مانند داستان‌های کتاب «مطرود» سعی کرده کمتر شعار بدهد و نادانی، رخوت و شکست را تبدیل به مشغله‌ی ذهنی اصلی داستان‌هایش ‌کند؛ تغییر مسیری که با تصمیم نوشتن به زبان فرانسه همراه شده است.

کتاب «مطرود»، شامل سه داستان کوتاه «مطرود»، «پایان» و «مُسکن» است. این سه داستان به ظاهر از هم مجزا هستند، اما فلسفه و بینشی مشترک دارند که درست مثل نخی نامرئی این داستان‌ها را به هم متصل می‌کند. در داستان‌های این کتاب با مردم فلک‌زده‌ای طرف هستیم که از زندگی کردن با دیگران عاجزند و در انزوای مطلق نیز نمی‌توانند به سر برند. بکت در این داستان‌ها تلاش می‌کند بگوید بشر به ناچار محتاج دیگران است و این نیاز که چاره هم ندارد بر نفرت او می‌افزاید.

ما در این کتاب با یک ایده یا درس اخلاقی سر و کار نداریم بلکه بکت در این اثر نیز مانند سایر داستان‌هایش سعی می‌کند طور دیگر دیدن و تجربه کردن را به ما نشان دهد. او در داستان‌های این کتاب نیز مانند دیگر آثار خود دنیای پیچیده‌ای به ما نشان می‌دهد که در آن تسلی‌های سنتی، اعتقاد به مشیت الهی و یا امید به پیشرفت تمدن، در میانه‌ی توحش جنگ و نسل‌کشی نابود شده است. داستان‌های این کتاب درباره‌ی آدم علیل و طرده شده‌ای است که جدا از جماعت و در انزوا، گوشه‌ی پنهان ذهنش را روایت می‌کند و همچون سایر نوشته‌های ساموئل بکت در این کتاب هم از پیرنگ داستان کلاسیک خبری نیست؛ داستان‌هایی که در عین سادگی و کمترین کنش ممکن، از کشمکش و جذابیت خاص و طنزی محسوس برخوردار هستند.

این سه داستان پس از جنگ به نگارش در آمده‌اند و نویدبخش استراتژی‌ها و ابتکاراتِ روایی بکت در این دوره‌اند. هر سه داستان کتاب «مطرود» در مورد مفهوم بیرون رانده‌شدن از یک جور پناهگاه هستند که راوی در آن به صورت عریان سکونت داشته است و گویی بر اثر این رانده شدنِ ناآگاهانه دوباره متولد شده و از نو برمی‌خیزد و در جهان هستی گام برمی‌دارد. بکت در این داستان‌ها از طردشدگی و ترس از رهاشدن می‌نویسد. راویِ بی‌نام این سه داستان به طرزی تغییرناپذیر، ناگهانی و غیر قابل توضیح، از امنیت یک پناهگاه بیرون رانده می‌شود؛ طردشدگی‌ای که تقلیدی از ترومای تولد است.

در آغاز داستان اول، «مطرود»، راوی نه بر ترومای طردشدگی و بیرون رانده شدن که بر دشواری حرکت روی پله‌هایی متمرکز است که از روی آن به پایین پرت شده است. بکت در داستان‌های این کتاب جهان‌بینی و نگاهی جزئی‌نگر ندارد و تمرکز و نگاهِ فلسفی‌ او در روایت داستان‌های این کتاب بر عدالت اجتماعی، بی‌مکانی و رانده‌شدگی اجتماعی نیست؛ بلکه درد راوی و قهرمانِ او، دردی کیهانی و جهان‌شمول است و او التیام را در هر مکانی فارغ از جامعه و سیستمِ مکانیزم آن می‌جوید.

آثار ساموئل بکت با وجود اینکه نسبت به وضعیت انسان بدبینانه است، اما به دلیل همراهی با نثر و زبانِ روایت با طنزی ظریف و دقیق، تلطیف پیدا کرده و از تلخی و آزاردهندگی فاصله گرفته‌اند. بکت درباره‌ی آثارش صحبت نمی‌‌کرد و نوشتن درباره‌ی آنها را غیرممکن می‌‌دانست چرا که معتقد بود تماسش با این آثار درونی است. او استاد تقلیل معانی بود و همواره با هوشمندی از اعماق تکراری کلیشه‌ها، مفاهیمی جدید با اثراتی تازه و بیشتر استخراج می‌کرد. وی اغلب به دلیل جهان‌بینی خاص خود که بر پایه‌ی شک و تردید شکل گرفته بود در آثار خود با حس شاعرانه به توصیف تلاش‌های انسان در زندگی و تمایلش برای رسیدن به موفقیت می‌پرداخت؛ در حالی که بعد از آن، این تلاش‌ها را محکوم به شکست و نقش بر آب شده توسط جهان ستیزه‌جو تصویر می‌کرد؛ اما در نهایت تأکید و تلاش او بر کوشش دوباره و حتی بهتر شکست خوردن است. بکت در کتاب «مطرود» نیز مانند سایر آثارش در پی نشان دادن این موضوع است که سفر انسان در این دنیا با تمام سختی‌ها، ناکامی‌ها و رنج‌هایش ارزش زیستن و تلاش کردن را دارد.

الف

............... تجربه‌ی زندگی دوباره ...............

بی‌فایده است!/ باد قرن‌هاست/ در کوچه‌ها/ خیابان‌ها/ می‌چرخد/ زوزه می‌کشد/ و رمه‌های شادی را می‌درد./ می‌چرخم بر این خاک/ و هرچه خون ماسیده بر تاریخ را/ با اشک‌هایم می‌شویم/ پاک نمی‌شود... مانی، وزن و قافیه تنها اصولی بودند که شعر به وسیلهء آنها تعریف می‌شد؛ اما امروزه، توجه به فرم ذهنی، قدرت تخیل، توجه به موسیقی درونی کلمات و عمق نگاه شاعر به جهان و پدیده‌های آن، ورای نظام موسیقایی، لازمه‌های شعری فاخرند ...
صدای من یک خیشِ کج بود، معوج، که به درون خاک فرومی‌رفت فقط تا آن را عقیم، ویران، و نابود کند... هرگاه پدرم با مشکلی در زمین روبه‌رو می‌شد، روی زمین دراز می‌کشید و گوشش را به آنچه در عمق خاک بود می‌سپرد... مثل پزشکی که به ضربان قلب گوش می‌دهد... دو خواهر در دل سرزمین‌های دورافتاده باهیا، آنها دنیایی از قحطی و استثمار، قدرت و خشونت‌های وحشتناک را تجربه می‌کنند ...
احمد کسروی به‌عنوان روشنفکری مدافع مشروطه و منتقد سرسخت باورهای سنتی ازجمله مخالفان رمان و نشر و ترجمه آن در ایران بود. او رمان را باعث انحطاط اخلاقی و اعتیاد جامعه به سرگرمی و مایه سوق به آزادی‌های مذموم می‌پنداشت... فاطمه سیاح در همان زمان در یادداشتی با عنوان «کیفیت رمان» به نقد او پرداخت: ... آثار کسانی چون چارلز دیکنز، ویکتور هوگو و آناتول فرانس از ارزش‌های والای اخلاقی دفاع می‌کنند و در بروز اصلاحات اجتماعی نیز موثر بوده‌اند ...
داستان در زاگرب آغاز می‌شود؛ جایی که وکیل قهرمان داستان، در یک مهمانی شام که در خانه یک سرمایه‌دار برجسته و بانفوذ، یعنی «مدیرکل»، برگزار شده است... مدیرکل از کشتن چهار مرد که به زمینش تجاوز کرده بودند، صحبت می‌کند... دیگر مهمانان سکوت می‌کنند، اما وکیل که دیگر قادر به تحمل بی‌اخلاقی و جنایت نیست، این اقدام را «جنایت» و «جنون اخلاقی» می‌نامد؛ مدیرکل که از این انتقاد خشمگین شده، تهدید می‌کند که وکیل باید مانند همان چهار مرد «مثل یک سگ» کشته شود ...
معلمی بازنشسته که سال‌های‌سال از مرگ همسرش جانکارلو می‌گذرد. او در غیاب دو فرزندش، ماسیمیلیانو و جولیا، روزگارش را به تنهایی می‌گذراند... این روزگار خاکستری و ملا‌ل‌آور اما با تلألو نور یک الماس در هم شکسته می‌شود، الماسی که آنسلما آن را در میان زباله‌ها پیدا می‌کند؛ یک طوطی از نژاد آمازون... نامی که آنسلما بر طوطی خود می‌گذارد، نام بهترین دوست و همرازش در دوران معلمی است. دوستی درگذشته که خاطره‌اش نه محو می‌شود، نه با چیزی جایگزین... ...