نشست نقد کتاب «فراسوی مه؛ نگرشی بر چگونگی برآمدن بابیان»، نوشته علیاکبر صالحی؛ معاون پژوهشی و قائم مقام رئیس فرهنگستان علوم و سیدعلی موجانی؛ مدیرکل پیشین اسناد وزارت امور خارجه، با حضور رسول جعفریان؛ عضو پیوسته فرهنگستان علوم به عنوان منتقد و اجرای سید مسعود رضوی، در مؤسسه اطلاعات برگزار شد. مشروح این نشست از این قرار است:

صالحی: این کتاب به کوشش دکتر موجانی تألیف شده و او بخشی از چگونگی برآمدن بابیان در ایران را به خوبی تصویر کرده است. بخشی از این تاریخ به یکی از کنشگران آن زمان به نام «قرةالعین» برمیگردد و ما منتسب به خانواده قرةالعین هستیم (قرةالعین دختر حاج ملاصالح برغانی است و ما از نوادگان وی هستیم). در دورهای اتهامات زیادی به قرةالعین زده شد که به سختی میتوان آنها را رد کرد و من از این منظر علاقمند بودم درباره این موضوع کار کنم.
قرةالعین، دختر یک انسان بزرگی به نام ملامحمدصالح برغانی است که در کربلا و مقابل ضریح امام حسین مدفون است. او بیش از ۳۰۰ تألیف دارد. فقط یکی از تألیفاتش «موسوعه برغانی» است که حدود ۳۵ جلد درباره فقه است و ۱۰ جلد آن بازنشر شده است. او سلسله تألیفاتتفسیر قرآن هم دارد. همچنین کتابی دارد به نام «مخزن البکاء» درباره عاشورا و مقتل امامحسین (ع).
من وقتی در امآیتی دانشجو بودم، یک فرد لبنانی در هاروارد درس میخواند که نابینا بود و کتابی را از مشهد خریده بود (همین کتاب مخزن البکاء) که نمیتوانست آن را بخواند. با من تماس گرفت و گفت این کتاب را برای او بخوانم. من رفتم دیدم کتاب ملا محمدصالح برغانی است که خیلی برای من جالب و عجیب بود. قرةالعین دختر چنینفردی است. مادر او بانویی فهیمه، دانشمند و شاعر بود. این دختر، باهوش بود و زود به اجتهاد رسید. او ناگهان متهم شد به اینکه دنبالهرو یک حرکت سؤالبرانگیز است. در کتاب به زیبایی این مسأله تبیین شده است که چگونه یک انسان فهیم، ناگهان چنین رویکردی اتخاذ میکند. من زمانی که در وزارت خارجه بودم با دکتر موجانی آشنا شدم و ایشان پیگیر موضوع کربلا و وقایعی بود که آنجا در زمان بابیها رخ داد و من هم سعیکردم کمک کنم. در همین راستا، دکتر موجانی اسناد را جمعآوری کرد و بهتدریج به رشته تحریر درآورد. تنها کاری که من کردم، آن بود که نوشتههای اولیه را خواندم و در حد بضاعتم نظراتی که فکر میکردم مفیدند را ارائه کردم.
درباره قرهالعین از دکتر موجانی خواستم هرآنچه واقعیت دارد، ذکر شود. مثلا شیخ آلوسی؛ بزرگ طایفه اهل سنت عراق در آن زمان، پیروان بابیه را تکفیر کرد اما همین فرد درباره خانم قرهالعین با عبارات وزین و محترمانه صحبت میکند و جایگاه رفیعی به او میدهد و از او به عنوان یک فقیهه مجتهده یاد میکند.
بخش دومکتاب، با توجه به مسائل اجتماعی کنونی، جالب است. اینکتاب، مسائل دورهای را بررسی میکند که در آن، هم جامعه و هم دولتمردان همان مسائلی را دارند که ما امروز داریم. هنوز هم در جامعه ما در تشکیلات حکمرانی و در ابعاد اجتماعی، مسائل زیادی وجود دارند و این آشفتگی، ناشی از همین بیانضباطی، بینظمی و بیقاعدگی و از همپاشیدگی نظام زندگی در کشور ما است. در آن دوره هم کمابیش انواع خرافات و چیزهای دیگر، وجود داشتند. من در مصاحبههای مختلف گفتهام که چرا اجازه میدهیم عدهای در لباس مقدس روحانیت، به این قشر ضربه بزنند و باعث شوند که جوانها از دین فرار کنند؟ وقتی شخصی در لباس روحانی در تلویزیون حرفی را میزند که با هیچ عقل و مستند دینی سازگار نیست، جوان از دین فراری میشود.
موجانی: دکتر صالحی انسانی متواضع، بااخلاق، راهنمایی امین و دقیق و بینهایت هوشیار و آگاه بر جزئیات مسائل است. من سهم دکتر صالحی را در این کتاب، بسیار زیاد میدانم. بخشی از انگیزه نگارش اینکتاب، کنجکاوی من بود زیرا من در وزارت خارجه، کارم را با اسناد شروع کردم و لابلای آنها چند گزارش دیدم و علاقمند شدم تا با تاریخ این دوره آشنا بشوم. وقتی دکتر صالحی وزیر خارجه شد، در عراق هم تحولاتی رخ داد و از عتبه امامین جوادین (ع) درخواست شد تا رقبات و موقوفههای این عتبه که اسنادش در آرشیو عثمانی است، برای شناسایی در اختیار ما قرار دهند. من به دلیل این که قبلا فهرستی از اسناد ایرانی در آرشیو عثمانی را استخراج کرده بودم، مأمور شدم به استانبول بروم و دیدم آنجا هم مستندات جالبی وجود دارند. کارم را شروع کردم و به دکتر صالحی هم گزارشی ارائه دادم ولی دکتر صالحی به سمت حل منازعه هستهای و موضوع برجام رفت و در این مسیر فاصله افتاد. روز پنجشنبه ۱۲ فروردین۱۴۰۰، وقتی داشتیم کتاب «راز سر به مهر» را برای چاپ آماده میکردیم، دکتر صالحی متواضعانه به دفتر من در وزارت خارجه آمد و با هم درباره این کتاب حرف زدیم و در ارتباط مستمر کار را پیش بردیم و زمینه برای تألیف کتاب فراهم شد.
اینکتاب نگرشی است به چگونگی برآمدن بابیان نه تاریخ آن. چندی پیش از من پرسیدند چرا این کار را انجام دادی؟ گفتم فکر میکردم از۸۰- ۱۷۰ سال پیش، بحث درباره این موضوع، میان همه، از شخص اول مملکت گرفته تا مردم معمولی، جریان دارد و روایات متعددی از آن شنیده میشود. نوع رفتار حاکمیت با این پدیده، از دوران قاجار گرفته تا پهلوی و حاکمیت فعلی، مختلف بوده است و شاهد برخورد، حبس، تبعید، دستگیری، محاکمه، ارتداد و غیره، چه در قلمروی دولت عثمانی و چه در قلمروی قاجار بودهایم. من به این نتیجه رسیدم شاید خوب باشد یک بار هم که شده، ساختار باور و ساختار تاریخ را تخریب کنیم و بر اساس مصالح واقعی، آنچه وجود دارد را بازسازی کنیم. در بازسازی تاریخ، تلاش شد تا ادوار مختلف تاریخنگاریای که بابیها و بهاییها بهکار بردهاند، گرایشهای مختلفی که داشتند، حتی رقابتی که بین تاریخنویسان دوره قاجاری درباره این پدیده وجود داشت، اتصالات اینها با شبکههای خاندانی حکومتگر در ایران و پیچیدگی مسائل درنظر گرفته شوند تا ما با یک تصویر دیگر روبرو شویم که این تصویر اکنون باید نقد شود.
ویژگی دیگر این کتاب آن است که ما همیشه سعی میکنیم داستان را بر اساس منابع خودمان دنبال کنیم. در رابطه با بابیه، ما اصولا توجهمان به منابع ایرانی بوده است و از اتصال حوادث در قلمروی بیرون از ایران و اثرگذاری بیگانگان یا محیط خارج از ایران، به دور ماندیم. این کتاب ناخواسته در ادامه کتاب دیگری که آقای جعفریان چاپ کرد: «گزارش یک کشتار» که درباره حوادث دو سال آخر زندگی مرحوم سید کاظم رشتی در کربلا است، اتصال عجیبی بین ما و مسائل عراق عرب برقرار کرد. درست است که قلمروها از هم جدا هستند ولی اثر حوادث و اهمیت قابلملاحظه شهر کربلا در رابطه با این تحول و تغییر نگرش در تفکر شیعی، تا به امروز هم جاری و ساری است.
در لبه داخلی جلد کتاب، تعریف کوتاهی از سه دوره زندگی طاهره قرةالعین آورده شده است. آنگونه که ما از دل اسناد و مدارک دنبال کردیم، با سه تصویر از طاهره قرهالعین روبرو هستیم. در دوران اول زندگی او تا سال ۱۲۶۳، طبق سندی که داریم او شخصیتی دارد که افکارش مفسدهآمیز است؛ یعنی درست زمانی که با آلوسی ملاقات میکند و آلوسی هم میگوید که من دیدم او تکالیف دینیاش را انجام میداد و بین اندیشه طاهره قره العین و اندیشه سید باب تمایز قائل میشود. اینجا ما مستنداتی داریم که به ما احراز نمیکنند که این شخصیت بابی شده باشد.
دوره دیگری داریم که درباره آن رفتارها وشنیدههای متفاوت وجود دارند؛ یعنی از زمانی که طاهره قرهالعین حرکت میکند به سمت ایران و بعد ماجرایی در شاهرود اتفاق میافتد و در تهران و در نهایت هم در حادثه بابیکشی سال ۱۲۶۸، او هم کشته میشود. در اینجا شواهد و گزارشهای تاریخی داریم که رفتارها را سنجیدیم و آوردیم.
بخش سوم از زمانی است که داستان بابیه در ایران تمام میشود؛ یعنی از ۱۲۶۸ و بابیها پراکنده میشوند و میرزا حسینعلی نوری بساط بهاییگری و ازلیگری را در خارج از قلمرو ایران و در بغداد پهن میکند. ایندوره تاریخی درباره اینشخص، آمیخته با تخیلات است که تا به امروز ادامه دارد. یعنی شخصیتهای بسیار زیادی، از جمله در پژوهشهایی که غربیها انجام دادند یا نگارشهایی که ردیه بوده، تخیلات محضی از طاهره ارائه دادهاند که هنوز هم ارائه میشوند و حتی در سال ۲۰۱۹ عباس امانت در مقالهای نوشت: این شخص ممکن است تمایلات بابی داشته باشد ولی یقینا نقشی در بهاییگری ندارد. یعنی کارکرد عوض شده است.
اما چرا شخصیت طاهره آنقدر مهم بود؟ اگر جنبشهای اجتماعی را ملاحظه کنید، میبینید این جنبش فقط وقتی میتواند بر بستر جامعه حرکت کند که بتواند همه بدنه اجتماع را متوجه خودش کند. در برآمدن بابیان، اگر فاکتور یک زن (طاهره) را از این ماجرا خارجکنیم، با یک جنبش کریه، خشونتآمیز و مردانهی خارج از عرف و اخلاق اجتماعی مواجه هستیم؛ یعنی عدهای بسیار شبیه داعش. آن چیزی که به آنها زمینه میدهد تا این فضا را عوض کنند، شخصیت خانمی است که خانواده شناختهشدهای دارد و از این نظر است که در همان سال ۱۲۶۳، بین خود بابیان در عراق بحث بود که آیا طاهره بابی است یا نقطه ضاله بابیه است؟
رضوی: طاهره قرةالعین یک شاعر بود و دیوان شعری به او منسوب است، زن فاضله و باسوادی بود و برخلاف زنان آن زمان، برای تحصیل سفر کرد و با علما نشست و برخاست داشت و وجودش برای تبلیغات بابیه و حتی ازلیها یک مزیت بود. همه اینها به زمینههای اجتماعی موجود در ایران برمیگردند. در ایران زمینههای اجتماعیآنقدر قوی بود که یغما جندقی جایی نوشت «در ایران هرجا میروی، کسانی به تو میگویند ظهور نزدیک است و اگر خدمت امام زمان رسیدی و ایشان را دیدید، از من هم یاد کنید.» و این جزو زبان روزمره مردم شده است. زمینه بهوجود آمدن چنین فرهنگی، فقر، بیچارگی و به بنبست رسیدن مردمی است که دنبال منجی میگردند. آن زمان، شیوع بیماریهای فراگیر هم دامنگیر ایران شد، قحطی و گرسنگی آمد و در میانه قرن نوزدهم، یعنی زمان ظهور بابیه، ایران با چندین مشکل مواجه بود. در عین حال، ایران کشوری پهناور بود و زمامداران بیکفایتی داشت که سعی میکردند با خشونت همه چیز را حل کنند. در چنین شرایطی مردم سعی میکردند دستاویزی پیدا کنند تا بتوانند امیدوار باشند.

جعفریان: درباره این موضوع، امکان تاریخنویسی خوب و بیطرفانه وجود نداشته است؛ زیرا در کشور ما، از قاجار به این طرف، یکحساسیت تاریخی نسبت به اینفرقه وجود دارد و مانع شده است که تا الان بتوانیم یک تحقیق مفصل و عمیق درباره این فرقه داشتهباشیم.
این نگاه تاریخی درباره پیدایش بابیه و شیخیه و میرزا محمد اخباری و … را باید به قرن ۲ و ۳ هجری برگردانیم. شما در سیاستنامه خواجه نظام الملک یا تاریخ جهانگشای جوینی، تفسیری میبینید درباره گروههایی که بعد از ابومسلم در ایران پیدا شدند و یکسری ملاحظات اجتماعی و سیاسی داشتند و همیشه دنبال قدرت بودند ولی در کنارش مبانی فکری هم داشتند. حتی دختر ابومسلم، فاطمه، به نظر من یک قرةالعین خیلی قدیمی است که هنوز هم آثار مربوط به او در خراسان وجود دارد. این روال تا اسماعیلیه ادامه پیدا میکند. اسماعیلیها دنبالهرو جریان نوافلاطونی بودند که از نظر دینی، گرایش شیعی داشتند ولی هم شیعیان با آنها درگیر بودند و هم سنیها. در سالهای ۵۲۰، در الموت گفتند که خداوند شریعت را برداشته و دوره جدید ظهور رسیده است. مدتی بعد اسماعیلیه از این حرف برگشتند ولی ماجرا ادامه پیدا کرد. در قرن ۸ و ۹ ماجرای حروفیه پیش آمد که از آذربایجان تا خراسان رواج یافت و اسناد و مدارکش وجود دارند. در دوره صفویه هم این بحثها ادامه یافت و بنا بود صفویها پرچمدار قیامباشند و پرچم را به دست امام زمان برسانند. در زمان شاه طهماسب، افراد نادانی میگفتند امام زمان همان شاه طهماسب است که البته شاه طهماسب با آنها بسیار خشن برخورد کرد و بسیاری از آنها را کشت. غیر از اینها، تصوف هم همیشه در ایران برای اظهارات نامتعارف یک پوشش بوده است.
اخباریگری شیعه هم خیلی به این جریان کمک کرد و در نیمه آخر صفویه، روایاتی که غالیانه بودند و از مدار خارج شده بودند، دوباره در تحلیلها پدیدار شدند.
این جریان همیشه کنار حوزههای علمیه وجود داشته است و تفسیرهایی که مینویسند و روایات غالیانه، همانند یک میراث در ژن جامعه ما رفتهاند و ناخواسته وارد ادبیات زبانی ما میشوند.
ما بعد از جنگ ایران و روس، دچار بحران شدیم. صفویه به خاطر فقر سقوط کرد زیرا آنها حقوق کارمندان را نداشتند که بدهند. ایران، یک کشور کم آب، فقیر و بحرانخیز است و جنبشهای اجتماعی آن هم در همین راستا بودهاند و همیشه یک پوشش مذهبی میخواستند و وقتی در لایههای مختلف اجتماعی، بسترهای لازم وجود داشته باشد، از آنها استفاده میشود. بحث مهدویت هم همیشه یک پوشش بوده است و همه اقلیتها هم گرفتار ظهورات مختلف آن بودهاند ولی هیچ کس به اندازه بابیه و بهاییه از این ظهورات استفاده نکرده است. بابیون به شدت روی کلمات حساس بودند تا جایی که برای زیارت عاشورا، چندین جلد شرح مینوشتند. داستان کربلا هم که یک داستان مورد وثوق بود، در همین دوره قاجاریه و اواخر صفویه و شاید حتی در دوره تیموری، به پوشش رفتارهای عجیب و غریب تبدیل درآمد.
از سوی دیگر بحث مهدویت، رجعت و قیامت، همیشه مطرح بوده است. در بابیه از رجعت منفی هم گفتهاند؛ یعنی معتقد بودند که دولت قاجاریه، رجعت بنیامیه است. در وقایع مازندران و بعد زنجان، مدام از بحث رجعت استفاده میکردند. این روال ادامه داشت و در دوران رضاشاه و بعدش نیز دهها کتاب نوشته شد که اینباورها را به صورت مختلف حفظ میکرد.
بنابراین ما از یک طرف آن، فقر بعد از جنگهای ایران و روس را داریم و از طرف دیگر، این باورها را که سیاسی هستند و قاجار متوجه شد که اینها دنبال قدرت هستند. من امروز نامهای را دیدم که بهاءالله به ناصرالدین شاه نوشته است و گفته است که سید جمال، بنیاد خوارج را در ایران نهاد. سال ۱۳۰۸ قمری، آنها سمت ازلیها رفتند. ازلیها هنوز سیاسی و به دنبال سقوط قاجاریه بودند. بهاءالله دنبال این بود که خودش را از خشونت تبرئه کند و آیین بهایی را به یک امر اخلاقی مبدل کند. در واقع آیین بابیه دنبال حکومت و قدرت بود. همچنین بحث سحر و جادو، علوم غریبه و حروف ابجد که در حروفیه هست، در بابیه هم بسیار است ولی در این زمینه مطالعاتی انجام نشده است زیرا همیشه از اینکه به روشها و ابزارهای آنان بپردازیم، پرهیز کردیم.
این کتابی که امروز داریم بررسی میکنیم، در حوزه تاریخنگاری یک قدم مهم است و مسلما کار آخر نیست ولی به دلیل کمبودی که در پژوهش داشتیم، یککار بکر است. ما معمولا کاری را پژوهشی میدانیم که یک مسأله را حل کند و این کتاب، اگر مسألهای را هم حل نکرده باشد، بسیاری مسائل را به سمت حل شدن برده است. مناسب میدانم یاد کنم از محمدباقر نجفی که در دوره معاصر بهترین کتاب را نوشت به نام «بهائیان» که کتاب بینظیری است و از لحاظ فکری و اسناد و نوع نگرش، یک ردیه و نقد است ولی یک پژوهش مستند است با روش علمی که اسناد بسیاری در آن چاپ شده است. در این موضوع، اثر دیگری از عباس امانت چاپ شده است که سعی دارد آموزههای جدید بهایی را دربیاورد ولی یک کار سندی است. امتیاز کار آقایان موجانی و صالحی هم آن است که از اسناد استفاده کردهاند. ما فقر منبع داریم و این کار، کار بزرگی است که افقهای تازهای برای ما گشوده و پرسشهای تازهای مطرح کرده است. ما در تحقیق برای سؤال، بیشتر از جواب ارزش قائل هستیم و برای تلاشی که در یافتن راهحل میشود، بیشتر از رسیدن به یک نتیجه قطعی ارزش میگذاریم.
همچنین، مآخذ کتاب خوب هستند. البته آقای محیططباطبایی یک مقاله مفصل درباره نقطهالکاف دارد و کار ادوارد براون را نقد میکند و بهتر بود که از آن هم استفاده میشد. در تاریخنگاری فرنگی هم، سالهاستآقایی به نام گرنی، کارهای ادوارد براون را جمع میکند که فردی طرفدار ازلیها بوده است.
موجانی در واقع یک کار عینی تاریخی انجام داده است نه یککار فکری. اتفاقا ما همین را کم داشتیم و نیاز داریم که اسناد و مدارک خوانده شوند.
چرا آنقدر آدمهای بزرگ، بابی شدند؟
مبانی فکری بابیه هم، چیزی است که امروز همچنان با آن درگیر هستیم و فردا هم شاید درگیر باشیم و عدهای پیدا شوند که بگویند ظهور از همیشه نزدیکتر است و چون معنویت در جامعه بالا رفته است، آزمایش الهی هم بیشتر است و از این برهان شکل اول منطقی درست کنند و بگویند الان ما باید کارهای خاصی انجام دهیم.
کار موجانی عینی است و ما لحظه به لحظه با شکلگیری این جریان پیش میرویم. او با انتشار کتاب «کشتار کربلا» نشان داد که با محیط کربلا و طوایف و گروههایی که آنجا بودند، آشنا است. بخشی از داستان باب نیز در کربلا اتفاق افتاد و پرسش از اینکه باب اصلا چقدر در کربلا بود، خوب است. آن زمان روسها در ماجرای کربلا دخالت کردند زیرا بسیاری از طلبهها مال منطقه قفقاز بودند و روسها میگفتند اینها تابعیت ما را دارند و به این ترتیب، پدیدهای مثل ملا آقای دربندی ظهور کرد که فقیه بود ولی من فکر میکنم احساس پیغمبری داشت. واقعا برخی از آنها احساس پیغمبرانه داشتند و فکر میکردند باید دین جدیدی ارائه کنند. برخی از آنها از خود عاشورا یک دین درمیآورند برخی از اسلام و برخی از امام علی(ع).
بخشی از صحنه کتاب در شیراز رقم میخورد و سند مهمی از اسناد راولینسون (مأمور ایران در بغداد) وجود دارد که گزارشی از ظهور یک سید میدهد که بنابر حدس آقای موجانی، منظور او باب بوده نه بسطامی. آن زمانی که بابیها میخواهند بگویند باب در کعبه بوده و آنجا میخواهد دعوت خود را علنی کند، او در واقع به کربلا رفته بود ولی داستان مبهم است.
دکتر صالحی اشاره کرد که هنر کتاب این است که سعی کرده حوادث را به هم پیوند دهد و تاریخگذاری کند. در تاریخ باید زمان حوادث به دقت ذکر شود و این کتاب چنین امتیازی را دارد. آقای موجانی، دیپلمات است و داستان را خیلی سیاسی دیده است. آقای تفرشی میگفت از راولینسون ۲-۳ هزار سند دیگر وجود دارد که هنوز کسی ندیده است. دولت قاجاریه برای اولین بار یک انگلیسی را به عنوان نماینده خودش در بغداد برگزید. تفرشی میگفت هزاران برگ سند از این آدم وجود دارد که هنوز خوانده نشدهاند. روس و انگلیس آن زمان در هر مسألهای دخالت میکردند و ماجرا واقعا سیاسی بود ولی نمیخواهم بگویم صرف اینکه روسها و انگلیسیها یادداشت میدادند، نشان میدهد که آنها مداخله میکردند. این کتاب نشان میدهد که این عادی است که دولتهای دیگر از موجهایی که در داخل ایجاد میشوند، سوءاستفاده کنند.
به هرحال خوشحالم شخصی دیگر هم در ایران در این زمینه در حال کار کردن است. اینکه اسناد منتشر میشوند، خیلی اهمیت دارد ولی اسناد باید خوب چاپ شوند و خوانا باشند. این کتاب، قطعا یک کار علمی – پژوهشی است و نثر متوسطی دارد. از کلمات عربی زیاد استفاده شده است و اغلب عبارات مبهم هستند و باید ویراستاری شوند. نقادیهای کتاب، فوقالعادهاند و همه جا تردید میشود؛ همانطور که شک، زمینه تحقیق است. کتاب ممکن است تصریح نداشته باشد که میخواهد به نتیجه روشنی برسد، ولی چون میدانیم تاریخ بابیها بر اساس تقیه نوشته شده و میدانیم که قاجارها بر اساس دشمنی آن را نوشتهاند و خود بابیها بسیاری از موارد را تغییر دادهاند، باید بنا را بر نقادی، تردید و شک بگذاریم و این کتاب از این حیث اهمیت دارد.
به راستی چرا آنقدر افراد به سمت بابیه رفتند و چرا آنقدر آدمهای بزرگ، بابی شدند؟ این یک معضل است. من دلم میخواهد این یک پرسش باشد و جوابش را بیابیم. یک دلیل، همان جنبههای روشنفکری است و بابیه با مشروطه و ازلیه پیوند خورد. در این کتاب، کمابیش روشن شده است که الان بهاییها، آن میراث روشنفکری را متعلق به خودشان میدانند، در حالی که میراث ازلیهاست و آنها با اجتماعی که در استانبول داشتند، تا آخر به دنبال قتل ناصرالدین شاه بودند. بهاییها به آیینی چسبیدند که شریعتش، در بخشهای زیادی، حرفهای سبک و ناجور است ولی آقای امانت، یک زمانی سخنرانی کرد تا نشان دهد که تمامی میراث روشنفکری و اصلاحی، متعلق به بهاییها است.
صالحی: یک پرسش این است که کدام عوامل اجتماعی باعث میشوند در یک بازه زمانی، عدهای متفکر مثل ابنسینا، حافظ و سعدی و مولانا و … در جامعه ظهور پیدا کنند. چرا ما قبل از اسلام مثل یونانیها افلاطون و سقراط نداشتیم؟ اینها باید بررسی شوند و من نمیخواهم وارد جزئیات شوم ولی به صورت کلی میگویم که قطعا فکر، زمانی رشد میکند که هراس امنیتی نداشته باشد و در محیطی باشد که بتواند جولان بدهد و حرکت کند. اگر فکر مقید شود، نمیتواند به خوبی رشد کند. افرادی مثل حافظ، ثمره آزاداندیشی هستند. دلیل دیگر آن است که باید جایگاه اجتماعی کسانی که اهل دانایی هستند و دیگرانی که جاهل هستند، خوب تفکیک شده باشد و شارلاتانیزم علمی وجود نداشته باشد. در گذشته شارلاتانیزم علمی نبود و کسی نمیتوانست خودش را مثل خواجه نصیر جا بزند ولی نتواند در حد خواجه نصیر اظهار وجود کند. اما امروز ببینید در کشور چه خبر است و چه کسانی در جایگاه علم مینشینند و عناوین علمی میگیرند که یک پاراگراف نمیتوانند بنویسند. در گذشته علم ارزش داشت، عالم ارزش داشت و هرکسی جرأت نمیکرد وارد این وادی بشود. مسائل معیشتی هم اهمیت دارند. یک عالم هیچوقت یک درون تاجرمآبانه ندارد و عاشق علم است. پس چرا انسانها به این فرقهها میگروند؟ وقتی جامعهای پر از جهل و آشفتگیها و اختلافات طبقاتی و مشکلات معیشتی باشد، انسان به هر حشیشی دست مییازد تا خود را نجات دهد. مثلا میگویند من یک دعا میدهم تا مسأله تو حل شود و او واقعا میرود آن دعا را میگیرد!
وقتی شما شرایط اجتماعی آن روز را میخوانید، میبینید که این گرایش خیلی غیرعادی نبوده است و مردم دنبال ناجی بودند. اما چرا برخی فرزندان علما به این فرقهها گرایش پیدا کردند؟ از نظر من دلیلش در تناقض قرار گرفتن بین حرف و عمل است. عالمی که حرف و عملش باهم تناقض دارد، مثلا غرور و نخوت دارد ولی بسیار زیبا از تواضع حرف میزند، فرزندش را با تناقض مواجه میکند.
من سالها اروپا، آمریکا و آمریکای لاتین و کشورهای عربی زندگی کردم و نکاتی را در سیستم تربیتی آنها دیدم که جالبند. در سیستم تربیتی فنلاند، ۱۶ عامل تربیتی را ذکر کرده بودند که دیدم همان چیزهایی هستند که ما میگوییم ولی به آنها عمل نمیکنیم و آنها عمل میکنند. یک نکته مهم در تربیت، بحثآزاداندیشی است. در غرب، بچهها از نظر فکری مقید نیستند. من در غرب با سیاهپوستانی که زندانی بودند و مسلمان میشدند، در تماس بودم و از آنها میپرسیدم که چرا مسلمان شدید؟ در صحبتهایم متوجه شدم فکر آنها به هیچ چیزی مقید نیست، لذا اگر حرف منطقی بشنوند، میپذیرند زیرا تعصب ندارند. مشکل ما در تربیت این است که تعصب ایجاد میکنیم. «لا اکراه فیالدین»! من نمیدانم پس این آیهها مال چه کسانی است؟ خدا با آن عظمتش به پیامبر میگوید تو فقط تذکر دهنده هستی. اما ما میخواهیم تجویز کنیم و این شدنی نیست.
یک استاد دانشگاه چند وقت پیش یک بیانیه نوشته است که در آن میگوید چرا دانشجو و دانشآموز باید در خیابان اعتراض کنند؟ این ناشی از ضعف آموزشی ماست. اینها باید در محیط مدارس اعتراض کنند و آن را به خیابان نبرند. ما درون مدارس را باید به گونهای تنظیم کنیم که بچه حق پرسش و حق اعتراض داشته باشد تا معضل به خیابان کشیده نشود. همین استاد را الان محکوم کردهاند!
اینها درست نیستند. در دانشگاهها باید افکار مختلف بیان شوند ولی هراس امنیتی اجازه نمیدهد. در ماجرای دانشگاه شریف من از استادان پیشکسوت خواستم مسأله را حل کنند. من نمیتوانستم با دانشجویان حرف بزنم زیرا اگر یک نفر از آنها به من میگفت تو منتسب به نظام هستی و حرفت سند نیست، من نمیتوانستم چیزی بگویم. این استادان رفتند و ماجرا تا حدی کنترل شد. ما نباید با معترض با ادبیات زشت صحبت کنیم.
رضوی: از دکتر موجانی میخواهم درباره علل گسترش بابیه، ازلیه و بهائیه توضیح دهد زیرا حتی قائم مقام فراهانی و امیرکبیر هم با این مسأله درگیر بودهاند.
موجانی: من در شهر کلن، خدمت مرحوم نجفی رسیدم و قرار شد اسناد مدینهشناسی را از او بگیرم. من به عنوان مدیرکل آرشیو وزارت خارجه خدمت وی رسیدم و دیدم با شنیدن اسم ائمه (ع) اشک میریخت. این اسناد در وزارت خارجه است و بعد از فوت وی، فرزندش با من تماس گرفت و کتابهای او را به دانشگاهی در ورشو منتقل کردم و یک سال بعد، دوباره آنها را به کراکوف بردم و امروز این کتابها در کراکوف هستند. من در کتاب، در دو پانویس به مرحوم نجفی ارجاع دادم که یکی از دقیقترین کتابها درباره بهائیان است. درباره «نقطه الکاف» هم در یکی از پانویسها اشاره کردهام که یک اتفاق خیلی مهمی در سال ۱۳۰۰ در تهران افتاد و من از اسناد آن در کتاب استفاده کردهام. در آن سال، سید جمالالدین اسدآبادی به تهران آمد و با شاه و صدر اعظام مذاکره کرد که صورتجلسه آن جایی چاپ نشده است. همزمان چند نفر از بابیهای معروف در تهران، توسط کامران میرزا دستگیر شدند. سید جمال در آن مذاکره درباره حل مسأله بابیان و بهائیان پیشنهادهایی برای شاه داشت. این افراد وقتی دستگیر شدند؛ اسنادی، توقیف و در وزارت اقتصاد و دارایی ضبط شدند و دولت از دل این اسناد متوجه شد که یک گفتمان جدی میان بابیان و بهائیان در سال ۱۳۰۰ وجود دارد و آنها با یک ریزش اجتماعی روبرو هستند. در آن تاریخ، همزمان نقطهالکاف در میآید، همزمان، صورت جلسه مناظره تبریز سید باب و مقاله شخص سیاح منتشر میشوند و برای اولین بار، تصویر تازهای بهدست میآید.
در این زمان حاکمیت قاجار مصمم شد از ماجرای باب گزارشی ارائه دهد و در مجموع، نتیجه این رویدادها را در حوادثی میبینیم که بر سر سید جمال آمد. سید جمال را در حالی که لباسی بر تن نداشت، در حرم حضرت عبدالعظیم دستگیر کردند و از مرز رد کردند و در اینجا با تغییر نگرش سیستم قاجار و ناصرالدین شاه نسبت به بهائیان و بابیان مواجهیم. در آن زمان، تجارت ایران قطع شده بود، زیرا عموم مهاجرانی که خارج از ایران بودند، گرایش بابی، بهایی و ازلی پیدا کرده بودند و اینها با داخل ایران تجارت میکردند. در دولتهای پذیرنده، مثلا خانهای آسیای مرکزی، یا در شهرهای عثمانی، حتی در هند، اسناد سجلی اینها باید توسط کنسولگریهای دولت قاجار مهر میشد ولی به دلیل بابی و بهایی بودن، اسنادشان تأیید نمیشد. سید جمال در آن گزارش به شاه توضیح داد که نزدیک ۵۰۰ هزار بابی و بهایی خارج از ایران هستند. این عدد، اغراق نیست و اسناد نشان میدهد که حجم مراودات خیلی زیاد بود و اینها در حال تجارت بودند ولی فقط در شرایطی میتوانستند تجارت را ادامه دهند که احراز کنند تابعیت یک تاجر مقیم را دارند و چون دولت وقت ایران نمیتوانست اسناد سجلی آنها را تأیید کند، آنها دچار مشکل میشدند و لذا تغییر تابعیت میدادند و به این ترتیب، مسیر تجارت هم تغییر کرد. ناصرالدین شاه متوجه این مسأله شد و در سال ۱۳۱۲ اجازه داد که دولت با بهاییها کار کند تا تجارت و اقتصاد ایران مسدود نشود. داستان ترور ناصرالدین شاه، یعنی جدال ازلیها که ترسیده بودند دولت ناصری بعد از ۵۰ سال به سمت بهاییگری بچرخد.
یکی از مسائلی که در کتاب خیلی با آن مواجه بودیم، واقعیتهایی بودند که نادیده گرفته شدند. هیچ کسی نپرسید که هزینه جابجایی، پذیرایی و این حجم تکاپویی که بابیان نخستین انجام دادند، از کدام منبع تأمین میشد؟ هیچ کسی نپرسید چرا هیچ کدام از مراجعی که در شیراز، اصفهان و تبریز باب را دیدند، به یک فتوای واحد نرسیدند ولی در مجلسی که در بغداد تشکیل شد، به یک فتوای واحد (ارتداد) رسیدند؟ ما با این سؤالات روبرو هستیم و باید برای آنها پاسخ پیدا کنیم. چرا در مجالسی که تشکیل میشدند، علما بعد از لحظهای فکر میکردند که این آدم سواد درست و حسابی ندارد، پس باید کنار گذاشته شود و به مباحثات خودشان میپرداختند یا به نوعی با دربار صحبت میکردند؟ من در مسیر تاریخ سعی کردم آنچه را که هست، کنار هم بگذارم و به یک نگرش رسیدیم.
یک امر مهم، موضوعی درباره سفر حج یا سند راولینسون است. این سند در کدام بستر زمانی درآمد؟ جمادیالاول سال ۱۲۶۰ در شیراز در یک خانهای، چند نفر جمع شدند و یکی از آنها گفت من باب هستم. هیچ منبر و دستگاه و رسانهای هم نبود که این موضوع را منعکس کند و ابعاد جهانی یا ملی پیدا کند. بعد از مدتی آنها تصمیم گرفتند به حج بروند. تا ۲۷ ذیحجه ۱۲۶۰، یعنی۱۳ روز قبل از عاشورا که قرار است اینها در مقابل حرم امام حسین (ع) بگویند «هذا باب من الشیراز»، هیچ کسی نمیدانست قرار است چنین اتفاقی بیفتد، اما نماینده سیاسی امپراتوری بریتانیا در بغداد به نام راولینسون، یادداشتی دارد و باب را «امام کبیر شیرازی!» مینامد و به جزئیات ماجرا که هنوز اتفاق نیفتاده است، ورود میکند. دو سال بعد از این ماجرا، دولت ایران دچار مسأله میشود و مشکل را تشخیص نمیدهند و از تعبیر «بنگی بودن» در توصیف بابیها استفاده میکنند.
درباره رشد بابیه در سالهای نخستین باید بگویم شرایط و تحولات اجتماعی، طبیعی، انسانی، جابجایی جمعیت و غیره؛ ثروت، تجارت و سیاست را از بین برد. سیل، زلزله، بیماریها، خشکسالی و قحطی هم تأثیرگذار بودند. فاصله افتادن بین نهاد دین و دولت، عامل مهم دیگر بود. علما در این دوره زمانی در شهر بودند و با حاکمیت مناسبات داشتند ولی با بدنه اصلی جامعه، یعنی اکثریت روستانشین ارتباط نداشتند. در این فضا، یک عده طلبه جوان که بعد از حادثه قتلعام شیعیان در کربلا به سمت ایران حرکت کردند، بعد از چند سال اولین آدمهایی بودند که توسط روستاییان دیده میشدند و اینها از امام حسین(ع) حرف میزدند. در عصر بعد از این هم، تحولات شهرنشینی ایران بعد از سال ۱۲۷۴ و خشکسالیها و مشکلات معیشتی و ظلم حکام، موجی از مهاجران به شهرها را بهوجود آورد که در شهر بیپناه بودند. بابیها اینها را کشف میکردند و به آنها کمک میکردند تا آنها را جذب کنند. آن آدمها هم از سر بیپناهی جذب اینها میشدند.
من فکر میکنم که ما درباره شخصیت قرهالعین یا شخصیتهایی که در این ماجرا وارد میشوند باید کنکاش بیشتری بکنیم. حتما اسنادی وجود دارند. نمیشود کسی در کربلا باشد و این همه خبر دربارهاش باشد ولی در درسهای هیچ کدام از علمای کربلا که امروز در دسترس است، اشارهای به آن نشده باشد. این مطالعه با پرسشهای تازه و متنوعتر، به گسترش دامنه مطالعات در این دوره تاریخی کمک میکند.
جعفریان: به هر حال ما با یک پژوهش نو و یک سری پرسشها و پاسخهای تازه روبرو هستیم و این را هم به فال نیک میگیریم برای این که این پژوهش ادامه پیدا کند و آقای موجانی بخش بعدی را ادامه دهد. جامعه ما به این تجربهها نیاز دارد و این روزها سخت محتاجیم که بفهمیم بر ما چه گذشته و لایههای فرهنگی ما و مسائلی که مطرح شدند، چه بودهاند؟
من از نویسنده این کتاب بسیار سپاسگزارم که هم از انواع اسناد از جمله نسخ خطی استفاده کرده است؛ البته همچنان در مجموع نسخ خطی ما درباره بابیه، منابع استفاده نشده بسیاری وجود دارند که حتما حاوی نکات تازهای هستند. عجیب است که از متن مجلس تبریز که گفتگوی علماست با باب، سه چهار روایت آن منتشر شده بود ولی یک گفتگوی سهچهار صفحهای که ناصرالدین شاه وقتی ولیعهد بود در آن حضور داشته تا کنون چاپ نشده است و چهل سال بعد ناصرالدین شاه در سفر به اروپا در تبریز، با پسر ملامحمد برقانی به نام نیر روبرو شد که آن گفتگو را در خاطر داشت و به او گفت هر آنچه از پدرت در خاطر داری، بنویس. او نوشت و آن گزارش چاپ شد. البته در کتاب آقای موجانی این موضوع طوری مطرح شده که پسر هم در آن مجلس بوده در حالی که اصل اتفاق آن طوری بوده که بیان کردم. اما خود پدر هم در اینباره گزارشی نوشته که من آن را در دانشگاه تهران چاپ کردم و چند جا هم دستخطش، خط خوردگی دارد. متن دیگری که مانده بود من چاپ کنم، «ظلمت مظلمه» بود که ۱۲۶۸ یک منبری در تهران به نام علی اصغر بروجردی که او هم اتفاقا تخلصش «نیر» بوده آن را نوشته و بسیار به ظرایف توجه کرده و این کار مصادف است با دهه اول تلاشهای بابیه. او میگوید: باری این ملاعین از جمیع ادیان و ملل و مذاهب و نحل باطله و عاطله و سیئه، یک جزء از اعتقادات و عملیات برداشتند و آن را معجونی خبیث و ترکیبی ملعونی ساختند و اسم او را بابیه نهادند. چنانچه مسموع میشود که اجزای این مذهب باطل، مأخوذ از عقاید و عملیات فلاسفه، اتحادیه، دهریه،صابئیه، مجوس، یهود، نصارا، حکما و عرفا از اشراقیین و منجمین و مسلمین و اخباریین و مجتهدین و … است و لکن شیخیه از ایشان بیزارند به جهت اختلاط حق و باطل.
هم اکنون در این شرایط سخت که ذهن مردم به اخبار مربوط به بهاییان حساس شده است، کار ارزشمندی است تا مردم بدانند اگر حکومت برخورد خاصی میکند، پیشینهاش چیست و ما هم به لحاظ علمی باید روشنگری بیطرفانه انجام بدهیم.
اطلاعات