مهاجر و استاد زبان روسی در یکی از دانشگاه‌های امریکاست... به ناشی‌گری‌های متوالی و فزاینده‌ی او می‌خندد: قطارهایی که عوضی سوار می‌شود، متون سخنرانی‌هایی که یکی را به جای دیگری می‌خواند، کفش‌هایی که در ماشین رختشویی می‌اندازد... همه‌ی وجودش مملو از حسرت گذشته‌ها و خاطره‌ها و رؤیاهاست... زن از او طلاق می‌گیرد و به همسری همان روان‌پزشک درمی‌آید... مانند وصله‌ی ناجوری در جامعه‌ی امریکاست

پنین [Pnin].  ولادیمیر ناباکوف

پنین [Pnin]. رمانی از ولادیمیر ناباکوف1 (1899-1977)، نویسنده‌ی امریکایی روسی‌نژاد، منتشرشده به سال 1957 در امریکا. تیموفل پاولوویچ2 پنین، استاد زبان روسی در یکی از دانشگاه‌های امریکا است. قبلاً زندگانی سرگردان مهاجران را داشته و از زادگاهش روسیه به پراگ و از آنجا به پاریس رفته بوده است. اکنون در کشوری که پیروی از آداب و رسوم اجتماعی را والاترین ارزش‌ها می‌داند، ظاهر عجیبی دارد: بالاتنه‌ای بسیار درشت بر روی پاهایی بسیار باریک و بر بالای آن جمجمه‌ای سراسر بی‌مو به اضافه‌ی گیجی و سربه‌هوایی علاج‌ناپذیر، زیرا همه‌ی وجودش مملو از حسرت گذشته‌ها و خاطره‌ها و رؤیاهاست. پس شخصیتی هم مضحک و هم تأثرآور نقش محوری این کتاب را دارد، و خواننده در عین حال که به ناشی‌گری‌های متوالی و فزاینده‌ی او می‌خندد (قطارهایی که عوضی سوار می‌شود، متون سخنرانی‌هایی که یکی را به جای دیگری می‌خواند، کفش‌هایی که در ماشین رختشویی می‌اندازد و جز اینها) از ادامه‌ی خاطره‌ی دنیای ناپدیدشده در او متأثر می‌گردد؛ یعنی همان روسیه‌ی قدیم که برای این مرد پیر، در عین حال، دنیای کودکی و جوانی نیز هست.

در این رمان مضامین متعدد دیگری هم به چشم می‌خورد، از جمله: خاطره‌ی فرزند و خاطره‌ی عشق به زنی که همسر پنین بوده که پس از ازدواج با این زن، پسری را که او از مرد دیگری، یعنی از یک روان‌پزشک داشته است به فرزندی قبول می‌کند. سرانجام زن از او طلاق می‌گیرد و به همسری همان روان‌پزشک درمی‌آید. اما پسر او، ویکتور، برای پنین در حکم پسر خودش مانده است و یکی از تأثرانگیزترین صحنه‌های این کتاب دیدار پنین با ویکتورِ چهارده‌ساله است. در پیرامون پنین گروهی از مهاجران روس نیز دیده می‌شوند که مانند وصله‌ی ناجوری در جامعه‌ی امریکا هستند. خود پنین هم با وجود دانش و فضلش معلم بسیار بدی است. سببِ این، شاید فرهنگِ زیاده عمیق و زیاده درونی او باشد که نمی‌گذارد تا بفهمد که دانشجویانش تا چه اندازه از دانشی که می‌خواهد به آنها انتقال دهد به‌دورند و چه‌بسا که علت آن تلفظِ بسیار بدش در زبان انگلیسی باشد. سرانجام شغل استادی را از دست می‌دهد. وانگهی این شغل را مدیون وجود «طرفه‌مانند»ش بوده است که در یک‌رنگی و یکنواختی محیط دانشگاه تنوعی به وجود می‌آورد که از کشورهای دور آمده بود. ارزش این رمان مرهون شیوه‌ای است که از طریق آن جنبه‌ی خنده‌آور این شخصیت معصومِ مضحک با غنای حسرت‌بار زندگی درونی او به‌صورت درهم‌جوشی به هم می‌آمیزد. پنین را در رمان دیگری از ناباکوف با عنوان آتش بی‌رنگ نیز بازمی‌یابیم.

ابوالحسن نجفی. فرهنگ آثار. سروش


1. Vladimir Nabbokov 2. Timofel Pavlovič

................ تجربه‌ی زندگی دوباره ...............

نگاه تاریخی به جوامع اسلامی و تجربه زیسته آنها نشان می‌دهد که آنچه رخ داد با این احکام متفاوت بود. اهل جزیه، در عمل، توانستند پرستشگاه‌های خود را بسازند و به احکام سختگیرانه در لباس توجه چندانی نکنند. همچنین، آنان مناظره‌های بسیاری با متفکران مسلمان داشتند و کتاب‌هایی درباره حقانیت و محاسن آیین خود نوشتند که گرچه تبلیغ رسمی دین نبود، از محدودیت‌های تعیین‌شده فقها فراتر می‌رفت ...
داستان خانواده شش‌نفره اورخانی‌... اورهان، فرزند محبوب پدر است‌ چون در باورهای فردی و اخلاق بیشتر از همه‌ شبیه‌ اوست‌... او نمی‌تواند عاشق‌ شود و بچه‌ داشته‌ باشد. رابطه‌ مادر با او زیاد خوب نیست‌ و از لطف‌ و محبت‌ مادر بهره‌ای ندارد. بخش‌ عمده عشق‌ مادر، از کودکی‌ وقف‌ آیدین‌ می‌شده، باقی‌مانده آن هم‌ به‌ آیدا (تنها دختر) و یوسف‌ (بزرگ‌‌ترین‌ برادر) می‌رسیده است‌. اورهان به‌ ظاهرِ آیدین‌ و اینکه‌ دخترها از او خوش‌شان می‌آید هم‌ غبطه‌ می‌خورد، بنابراین‌ سعی‌ می‌کند از قدرت پدر استفاده کند تا ند ...
پس از ۲۰ سال به موطن­‌شان بر می­‌گردند... خود را از همه چیز بیگانه احساس می‌­کنند. گذشت روزگار در بستر مهاجرت دیار آشنا را هم برای آنها بیگانه ساخته است. ایرنا که که با دل آکنده از غم و غصه برگشته، از دوستانش انتظار دارد که از درد و رنج مهاجرت از او بپرسند، تا او ناگفته‌­هایش را بگوید که در عالم مهاجرت از فرط تنهایی نتوانسته است به کسی بگوید. اما دوستانش دلزده از یک چنین پرسش­‌هایی هستند ...
ما نباید از سوژه مدرن یک اسطوره بسازیم. سوژه مدرن یک آدم معمولی است، مثل همه ما. نه فیلسوف است، نه فرشته، و نه حتی بی‌خرده شیشه و «نایس». دقیقه‌به‌دقیقه می‌شود مچش را گرفت که تو به‌عنوان سوژه با خودت همگن نیستی تا چه رسد به اینکه یکی باشی. مسیرش را هم با آزمون‌وخطا پیدا می‌کند. دانش و جهل دارد، بلدی و نابلدی دارد... سوژه مدرن دنبال «درخورترسازی جهان» است، و نه «درخورسازی» یک‌بار و برای همیشه ...
همه انسان‌ها عناصری از روباه و خارپشت در خود دارند و همین تمثالی از شکافِ انسانیت است. «ما موجودات دوپاره‌ای هستیم و یا باید ناکامل بودن دانشمان را بپذیریم، یا به یقین و حقیقت بچسبیم. از میان ما، تنها بااراده‌ترین‌ها به آنچه روباه می‌داند راضی نخواهند بود و یقینِ خارپشت را رها نخواهند کرد‌»... عظمت خارپشت در این است که محدودیت‌ها را نمی‌پذیرد و به واقعیت تن نمی‌دهد ...