ماجرای حماسی و هم فکاهی یک دلدادگی | شهرآرا


رمان جریان ساز «سرگذشت تام جونز، کودک سرراهی» [The history of Tom Jones, a foundling] اثر هنری فیلدینگ [Henry Fielding] یکی از مهم ترین رمان‌های تاریخ ادبیات جهان است. جای بسی سعادت و خوش وقتی است که ترجمه آن به زبان فارسی نیز یکی از درخشان ترین ترجمه‌های رمان‌های انگلیسی به زبان فارسی است.

سرگذشت تام جونز، کودک سرراهی» [The history of Tom Jones, a foundling] اثر هنری فیلدینگ [Henry Fielding

تام جونز، کودک سرراهی که در صفحات پایانی رمان به هویت پدر و مادرش پی می برد، عاشق سوفیا وسترن می شود که دختر یک ارباب روستایی است و رمان، ماجرای حماسی و در عین حال، فکاهی این دو دلداده است برای رسیدن به هم، البته با حضور رقیبی به نام ویلیام بلایفیل، در کنار حدود بیست شخصیت عموما بامزه دیگر از طبقات مختلف جامعه انگلستان آن زمان، اعم از قاضی و کشیش و معلم و ندیمه و مسافرخانه دار و عضو طبقه اشراف و از آن طرف، روستایی و چوپان و حتی کولیان کوچ گر؛ که مجموعه این ها، سبب شده است تا رمان «تام جونز» به تابلوی نقاشی رنگارنگ و پرجزئیاتی تبدیل شود از جامعه روستایی و شهری انگلستان اوایل قرن هجدهم میلادی. هنری فیلدینگ، نویسنده رمان (متولد 1707 و متوفی 1754 میلادی) که سابقه نمایش نامه نویسی و روزنامه نگاری نیز دارد، ماجراهای پرکشش رمان را در قالب هجده کتاب که هر کتاب شامل چندین فصل است (در مجموع بیش از 200 فصل) به خواننده عرضه می کند.

جالب است بدانیم که این هجده کتاب را می توان به سه بخش تقسیم کرد: شش کتاب اول در روستا می گذرد؛ شش کتاب دوم در مسیر روستا به شهر (لندن) و شش کتاب آخر در شهر و همین تمهید هوشمندانه، نویسنده را قادر ساخته است تا با ارائه برش‌هایی متنوع از بخش‌های گوناگون جامعه خویش، ضمن پرداختن به ماجراهای پرهیجان و شیرین شخصیت ها، از نقد اجتماعی نیز غافل نشود و در عمل رمانی ماندگار و جهانگیر خلق کند.و اما برویم به سراغ شیوه و شکل نگارش رمان که نویسنده، به صراحت و در همان صفحات نخستین کتاب اول، آن را فوق العاده مهم می داند: «زیبایی سرگرمی ذهنی چندان در مضمون نیست، که در استادی نویسنده در پروراندنِ آن مضمون (ص53)»؛ و از حق نباید گذشت و هم نویسنده و هم مترجم، از پس این کار به خوبی برآمده اند.

به عنوان نمونه، نویسنده هنگامی که می خواهد برای نخستین بار به توصیف منزل آقای آلورتی (Allworthy) بپردازد، به جای جمله ساده «سبک معماری خانه گوتیک است»، چنین می نویسد: «سبک معماری گوتیک بنایی شکوهمندتر از منزل آقای آلورتی به جهان تقدیم نکرده است. (ص59)»؛ یا در جایی دیگر، جمله کلیشه ای «فلانی همسر نداشت» را، به شکلی هنرمندانه و البته طنازانه، به این صورت در می آورد: «باری، در این زمان، در قلمرو آقای فیتزپاتریک منصبی خاص، یعنی منصب همسری ایشان، خالی بود، چون بانویی که تصدی آن منصب را بر عهده داشت به تازگی استعفا کرده یا لااقل محل خدمت خود را ترک گفته بود. (ص975)».

تسلط غبطه برانگیز نویسنده بر سبک‌های مختلف نگارشی و البته، توانمندی شگفت انگیز مترجم در برگرداندن آن‌ها به زبان فارسی، در جای جای رمان مشهود است. مثلا فصل دوم کتاب چهارم با سرنویس «اشاره ای مختصر و بس، که ما در سبک مُطَنطَن چه ید طولایی داریم» این گونه آغاز می شود: «دم فرو بندید، آی نفس‌های گستاخ. فرمانروای اساطیری بادها دست و پای غول آسای باد پرفریاد شمال و منخرین تنوره کش توفان خاوران را در سلسله زنجیر پولادین درکشد. (ص176)».

اما از سوی دیگر، رمان سرشار است از جملات کوچه بازاری و شیرینی مانند: «شوخی خوبی نیست، آقا، که آدم سربه سرِ اجنه و جادوگرها و از ما بهترون بذاره، چون اونا خیلی بدذاتن، آقاجان! (ص703)» که یکی از افاضات فضل فروشانه یکی از بامزه ترین شخصیت‌های رمان، یعنی پارتریج است. در کنار این ها، استفاده درست و به جای مترجم از گنجینه ارزشمند ادبیات کهن فارسی، در ترجمه رمان چشم نواز است، مانند: شکم بی هنر پیچ پیچ (ص442)، گاه خفته در بستر مکنت بودم و گاه دست در گریبان مسکنت (ص495)، مانند سنان گیو در جنگ پشن (ص540)، علت جدا از علت‌ها (ص611)، چنان که افتد و دانی (ص816)، فردا که از این دیر کهن درگذریم ـ با هفت هزار سالگان هم سفریم (ص883).

هم چنین، دقت درس آموز مترجم در «واژه گزینی» را می توان در سراسر رمان مشاهده کرد. به عنوان مثال، دو بار استفاده از واژه «دار» با دو معنای متفاوت را، در این جمله به نظاره نشینید و لذت ببرید: «همه بر این عقیده بودند که بی گمان این پسر پا به دار دنیا گذاشته، فقط و فقط برای اینکه روزی سرِ دار از دنیا برود. (ص139)»

و به عنوان حسن ختام، دو عبارت حکمت آمیز از رمان نقل می کنیم که اولی، یادآور ریاستیزی حافظ است و دومی، رنگ و بوی ادبیات عرفانی خودمان را دارد: «من فاش می گویم صدمه و خسارتی که هم مذهب و هم فضیلت و تقوی از دورویان و ریاکاران دیده اند به مراتب بیش از آسیب و زیانی بوده است که زیرک ترین لاابالیان و لامذهبان توانسته اند بر آن‌ها وارد سازند (ص147)»؛ «من ملاحظه کرده ام بیشتر نقایصی که در دوستی‌هایی که من دیده ام نمایان می گردد، تنها و تنها از حسد سرچشمه می گیرد که صفتی است دوزخی، ولی از آن صفت هاست که کمتر کسی را به دور از آن دیده ام. (ص956)».

................ تجربه‌ی زندگی دوباره ...............

نگاه تاریخی به جوامع اسلامی و تجربه زیسته آنها نشان می‌دهد که آنچه رخ داد با این احکام متفاوت بود. اهل جزیه، در عمل، توانستند پرستشگاه‌های خود را بسازند و به احکام سختگیرانه در لباس توجه چندانی نکنند. همچنین، آنان مناظره‌های بسیاری با متفکران مسلمان داشتند و کتاب‌هایی درباره حقانیت و محاسن آیین خود نوشتند که گرچه تبلیغ رسمی دین نبود، از محدودیت‌های تعیین‌شده فقها فراتر می‌رفت ...
داستان خانواده شش‌نفره اورخانی‌... اورهان، فرزند محبوب پدر است‌ چون در باورهای فردی و اخلاق بیشتر از همه‌ شبیه‌ اوست‌... او نمی‌تواند عاشق‌ شود و بچه‌ داشته‌ باشد. رابطه‌ مادر با او زیاد خوب نیست‌ و از لطف‌ و محبت‌ مادر بهره‌ای ندارد. بخش‌ عمده عشق‌ مادر، از کودکی‌ وقف‌ آیدین‌ می‌شده، باقی‌مانده آن هم‌ به‌ آیدا (تنها دختر) و یوسف‌ (بزرگ‌‌ترین‌ برادر) می‌رسیده است‌. اورهان به‌ ظاهرِ آیدین‌ و اینکه‌ دخترها از او خوش‌شان می‌آید هم‌ غبطه‌ می‌خورد، بنابراین‌ سعی‌ می‌کند از قدرت پدر استفاده کند تا ند ...
پس از ۲۰ سال به موطن­‌شان بر می­‌گردند... خود را از همه چیز بیگانه احساس می‌­کنند. گذشت روزگار در بستر مهاجرت دیار آشنا را هم برای آنها بیگانه ساخته است. ایرنا که که با دل آکنده از غم و غصه برگشته، از دوستانش انتظار دارد که از درد و رنج مهاجرت از او بپرسند، تا او ناگفته‌­هایش را بگوید که در عالم مهاجرت از فرط تنهایی نتوانسته است به کسی بگوید. اما دوستانش دلزده از یک چنین پرسش­‌هایی هستند ...
ما نباید از سوژه مدرن یک اسطوره بسازیم. سوژه مدرن یک آدم معمولی است، مثل همه ما. نه فیلسوف است، نه فرشته، و نه حتی بی‌خرده شیشه و «نایس». دقیقه‌به‌دقیقه می‌شود مچش را گرفت که تو به‌عنوان سوژه با خودت همگن نیستی تا چه رسد به اینکه یکی باشی. مسیرش را هم با آزمون‌وخطا پیدا می‌کند. دانش و جهل دارد، بلدی و نابلدی دارد... سوژه مدرن دنبال «درخورترسازی جهان» است، و نه «درخورسازی» یک‌بار و برای همیشه ...
همه انسان‌ها عناصری از روباه و خارپشت در خود دارند و همین تمثالی از شکافِ انسانیت است. «ما موجودات دوپاره‌ای هستیم و یا باید ناکامل بودن دانشمان را بپذیریم، یا به یقین و حقیقت بچسبیم. از میان ما، تنها بااراده‌ترین‌ها به آنچه روباه می‌داند راضی نخواهند بود و یقینِ خارپشت را رها نخواهند کرد‌»... عظمت خارپشت در این است که محدودیت‌ها را نمی‌پذیرد و به واقعیت تن نمی‌دهد ...