کودکان و نازی‌ها | آرمان ملی


کتاب «پسرکی با پیژامه راه‌راه» [The boy in the striped pajamas اثر جان بوین John Boyne] داستان مخوف جنگ است. یک جنگ جهانی تمام‌عیار که در برهه‌ای از تاریخ، همه چیز را درگیر خودش کرد! اما این روایت از جنگ یک روایت معمولی نیست. به این معنا که از زاویه‌دید ژنرال‌های جنگ‌سالار یا زنان و مردان جنگ‌زده نیست. یعنی از آن دست روایت‌هایی که همه ما کمابیش خوانده یا شنیده‌ایم فاصله دارد؛ چراکه در این رمان، جهان از زاویه‌دید پسرکی خردسال روایت می‌شود. پسر خردسالی به نام برونو که راوی یک تباهی عظیم است.

پسرکی با پیژامه راه‌راه» [The boy in the striped pajamas اثر جان بوین John Boyne]

برونو فرزند یکی از فرماندهان ارشد آلمانی‌هاست و از طرف پیشوا به ماموریت فرستاده می‌شود. ماموریتی که در آن به همراه خانواده عازم یکی از اردوگاه‌های مرگ یهودی‌ها می‌شوند. جایی‌که برهوت همه‌چیز است. برهوت انسان‌هایی که بیشترین جرم آنها یهودی‌بودنشان است و اکثرا هم لهستانی هستند. اما قسمت عجیب و تکان‌دهنده این روایت درست جایی است که وقتی برونو از پنجره خانه مجلل‌شان به بیرون نگاه می‌کند، آدم‌هایی را می‌بیند که در درون این محوطه، لباس یک‌دست و کلاه پارچه‌ای راه‌راه پوشیده‌اند. این آدم‌ها چه کسانی هستند و چرا آنجا زندگی می‌کنند؟ مگر زمستان نیست! پس چرا لباس گرم نپوشیده‌اند؟ آنها در محوطه‌ای که با سیم‌خاردار محصور شده، چه می‌کنند؟ آیا در آنجا خبری از مربا و شکلات و جوجه‌کبابی که با مریم‌گلی و پیاز سرخ شده، هست؟ این تقابل با جهان بیرون برای برونو مانند یک کشف بزرگ است و این کشف جایی به اوج می‌رسد که برونو تصمیم می‌گیرد در اطراف این محوطه چرخی بزند و در آنجا پسرک همسن‌وسال خودش یعنی شموئیل را می‌بیند. پسری با چشم‌های درشت و هیکلی استخوانی که بیش از هر چیزی آدم را به یاد اسکلت‌ها می‌اندازد.

این ملاقات‌ها ادامه پیدا می‌کند تا اینکه فاجعه رخ می‌دهد. البته فاجعه در این اردوگاه مرگ هر روز اتفاق می‌افتد، اما این‌بار زاویه‌دید فاجعه فرق می‌کند. جان بوین در یکی از مصاحبه‌هایش گفته است که ایده اولیه این رمان از یک تصویر گرفته شده. تصویری که در آن دو پسربچه در این‌سو و آن ‌سوی سیم‌خاردارها ایستاده‌اند و با هم حرف می‌زنند. نکته بسیار جالب در این رمان روایت سرراست آن است. یک روایت ساده از نگاه معصومانه یک کودک که مخاطب را درگیر خودش می‌کند و سوی دیگر آن، جهانی است که در آن پلشتی‌های جنگ تمام‌قد ایستاده است و تمام معیارهای اخلاقی، انسانی و... را به چالش می‌کشد. نهایت شرارت در مقابل معصومیت کودکانه‌ای که می‌تواند نماد فطرت انسان باشد.

پسر‌بچه‌ها از نمادهای خانوادگی‌شان می‌گویند! شموئیل از ستاره پنج‌پر داوود روی خاک تصویری می‌کشد و برونو صلیب شکسته را نقاشی می‌کند. بدون اینکه هیچ تضادی در این دنیای کودکانه با هم داشته باشند. مگر این جنگ خانمانسوز بر سر همین تقابل نمادها نیست؟ این تلنگر عجیب انسان و انسانیت را با تمام هستی خودش به تفکر وامی‌دارد. ورطه‌ای هولناک از جهانی که ساخته دست بشر و ایدئولوژی‌های منحط و شیطانی است. ساخته‌ای اهریمنی که انسان‌ها را به اردوگاه‌های مرگ می‌کشاند. عده‌ای زندانی می‌شوند و عده‌ای زندانبان! زندا‌نبان‌های خوش‌پوشی که در یونیفرم‌های نظامی شق‌ورق، شب‌ها دور هم جمع می‌شوند و بوقلمون سرخ‌شده می‌خورند و در چند قدمی‌شان انسان‌هایی به اسارت گرفته شده‌اند که ماه‌ها بدون غذای کافی منتظر مرگند تا مگر فرشته مرگ آنها را از اندوه زنده‌ماندن رهایی ببخشد.

نویسنده در برخی از مصاحبه‌هایش عنوان کرده که یکی از انگیزه‌های نوشتن این رمان این بوده که به انسان‌ها گوشزد کند به راستی اگر دوباره اتفاق‌هایی از این دست بیفتد آیا هر کدام از ما در برابر این تفکرات شیطانی می‌ایستیم یا ما هم مانند برخی مردمان آن زمان، مجریان اراده امثال هیتلر خواهیم بود، چراکه یکی از دلایلی که در آن زمان، اردوگاه‌های مرگ به وجود آمده‌اند همین خوش‌خیالی و آسودگی خاطر مردمانی است که کناری نشسته بودند و تماشاگر تداوم این رخدادها شدند و هیچ کاری نکردند! و اینجاست که جمله معروف و درخشان ژان پل سارتر اهمیت خودش را نشان می‌دهد: ادبیات شاید نتواند از مرگ و خونریزی جلوگیری کند، اما می‌تواند کاری کند که مردم به آن فکر کنند.

[این کتاب با ترجمه هرمز عبداللهی و توسط نشر چشمه منتشر شده است.]

................ تجربه‌ی زندگی دوباره ...............

هنرمندی خوش‌تیپ به‌نام جد مارتین به موفقیت‌های حرفه‌ای غیرمعمولی دست می‌یابد. عشقِ اُلگا، روزنامه‌نگاری روسی را به دست می‌آورد که «کاملا با تصویر زیبایی اسلاوی که به‌دست آژانس‌های مدلینگ از زمان سقوط اتحاد جماهیر شوروی رایج شده است، مطابقت دارد» و به جمع نخبگان جهانی هنر می‌پیوندد... هنرمندی ناامید است که قبلا به‌عنوان یک دانشجوی جوان معماری، کمال‌گرایی پرشور بوده است... آگاهیِ بیشتر از بدترشدنِ زندگی روزمره و چشم‌انداز آن ...
آیا مواجهه ما با مفهوم عدالت مثل مواجهه با مشروطه بوده است؟... «عدالت به مثابه انصاف» یا «عدالت به عنوان توازن و تناسب» هر دو از تعاریف عدالت هستند، اما عدالت و زمینه‌های اجتماعی از تعاریف عدالت نیستند... تولیدات فکری در حوزه سیاست و مسائل اجتماعی در دوره مشروطه قوی‌تر و بیشتر بوده یا بعد از انقلاب؟... مشروطه تبریز و گیلان و تاحدی مشهد تاحدی متفاوت بود و به سمت اندیشه‌ای که از قفقاز می‌آمد، گرایش داشت... اصرارمان بر بی‌نیازی به مشروطه و اینکه نسبتی با آن نداریم، بخشی از مشکلات است ...
وقتی با یک مستبد بی‌رحم که دشمنانش را شکنجه کرده است، صبحانه می‌خورید، شگفت‌آور است که چقدر به ندرت احساس می‌کنید روبه‌روی یک شیطان نشسته یا ایستاده‌اید. آنها اغلب جذاب هستند، شوخی می‌کنند و لبخند می‌زنند... در شرایط مناسب، هر کسی می‌تواند تبدیل به یک هیولا شود... سیستم‌های خوب رهبران بهتر را جذب می‌کنند و سیستم‌های بد رهبران فاسد را جذب می‌کنند... به جای نتیجه، روی تصمیم‌گیری‌ها تمرکز کنیم ...
دی ماهی که گذشت، عمر وبلاگ نویسی من ۲۰ سال تمام شد... مهر سال ۸۸ وبلاگم برای اولین بار فیلتر شد... دی ماه سال ۹۱ دو یا سه هفته مانده به امتحانات پایان ترم اول مقطع کارشناسی ارشد از دانشگاه اخراج شدم... نه عضو دسته و گروهی بودم و هستم، نه بیانیه‌ای امضا کرده بودم، نه در تجمعی بودم. تنها آزارم! وبلاگ نویسی و فعالیت مدنی با اسم خودم و نه اسم مستعار بود... به اعتبار حافظه کوتاه مدتی که جامعه‌ی ایرانی از عوارض آن در طول تاریخ رنج برده است، باید همیشه خود را در معرض مرور گذشته قرار دهیم ...
هنگام خواندن، با نویسنده‌ای روبه رو می‌شوید که به آنچه می‌گوید عمل می‌کند و مصداق «عالِمِ عامل» است نه زنبور بی‌عسل... پس از ارائه تعریفی جذاب از نویسنده، به عنوان «کسی که نوشتن برای او آسان است (ص17)»، پنج پایه نویسندگی، به زعم نویسنده کتاب، این گونه تعریف و تشریح می‌شوند: 1. ذوق و استعداد درونی 2. تجربه 3. مطالعات روزآمد و پراکنده 4. دانش و تخصص و 5. مخاطب شناسی. ...