عرفان‌های جهان چه می‌گویند؟ | الف


امروزه دو موج بزرگ جهان را درنوردیده‌اند: الحاد و بنیادگرایی. همین امر باعث شده که برخی باور کنند که مردمان به دو دسته‌ی بزرگ تقسیم می‌شوند: ملحدان و متعصبان. ولی این پیش‌فرض درست نیست. دسته‌ی سومی هم هست: کسانی که میان ایمان و الحاد جای دارند. از قضا، این دسته از دو دسته‌ی دیگر وسیع‌تر و پرشمارتر و متنوع‌تر است. اگر از منظر دینی به این گروه نگاه کنیم، باید اذعان کنیم که اینان به توجه و عنایت بیشتری نیاز دارند. از همه مهم‌تر این‌که این افراد میانه‌حال نیازمند نسخه‌ی دینی خاص خود هستند که در سطح آن‌ها باشد و برایشان جذاب جلوه کند. حال این مسئله پیش می‌آید که جذاب‌ترین قسمت دین کدام است؟ پاسخ روشن است: عرفان. جالب این‌جاست که همه‌ی ادیان چنین هسته‌ای دارند که به‌مثابه‌ی قلبی تپنده آن‌ها را زنده نگه می‌دارد. البته نباید از بعد معرفتی آن هم غافل ماند. به طور کلی، بعد عرفانی ادیان برای کسی که دغدغه‌ی امور و مسائل عمیق انسانی دارد، جذاب، آموزنده، غنی و منبعی الهام‌بخش است. ولی به سراغ کدام عرفان از کدام دین باید رفت؟

عرفان در ادیان جهان» [Mysticism in world religion ا سیدنی اسپنسر Sidney Spencer

برای پاسخ درست به این پرسش باید ماهیت عرفان را درست بفهمیم. واقعیت این است که اگر کسی به عرفان علاقمند است، نباید خود را محدود به عرفانی خاص کند. چنین کسی باید به سراغ دیگر عرفان‌ها برود و از آموزه‌های آن‌ها نیز باخبر شود. در این عرصه باید تا جایی که می‌تواند تکثرگرا باشد؛ یعنی به حداکثر عرفان‌ها بپردازد و تا حد امکان همه را از نظر بگذارند. این مطالعه و بررسی مقایسه‌ای برای آشنایی درست با سرشت عرفان ضروری است. البته ضروری برای کسی که خود یک عارف باتجربه نیست. یک عارف حقیقی بر اساس تجربه‌های عرفانی خودش پیش می‌رود، اما کسی که عارف نیست، چیزی جز مطالب و آموزه‌ها و کتاب‌ها در اختیار ندارد. چنین کسی نباید ذهن خود را در چارچوب عرفانی خاص محبوس کند؛ زیرا در این صورت، خطر بدفهمی وجود دارد. قطعاً خطر بدفهمی وجود دارد؛ زیرا چنین کسی مطالب عرفانی را به باورهای مأنوس خود برمی‌گرداند و آن‌ها را در راستای باورهای متعارف خود تفسیر می‌کند. این دقیقاً خلاف آن چیزی است که عرفان می‌خواهد. عرفانْ گذشتن از فهم متعارف است و کنار گذاشتن امور مأنوس مادی و دنیوی. لذا برای این منظور باید سخنان و آموزه‌های عرفانی مختلف را کنار هم گذاشت تا هسته‌ی اصلی و مشترک آن‌ها چهره نشان دهد.

بنابراین در حوزه‌ی عرفان انحصارگرایی را باید کنار گذاشت. انحصارگرایی عرفانی رادیکال چه در زمینه‌ی اصل دین و چه در زمینه‌ی فرقه‌ی درون یک دین خودشکن است؛ زیرا هم ادیان و هم فرقه‌هایشان در همه‌ی عرصه‌های عرفانی اشتراکات زیاد و مهمی دارند به طوری که اگر کسی عرفان یک دین دیگر را به طور کامل رد کند، عرفان دین خود را هم زیر سؤال می‌برد. علاوه بر این، هر عرفانی جلوه و نمودی از آن حقیقت مطلق و بی‌کران است که رنگ و بو و ارزش و اهمیت منحصربه‌فرد و جانشین‌ناپذیر خود را دارد. فیلسوف نامدار آمریکایی، ویلیام جیمز، در کتاب «تنوع تجربه‌ی دینی» می‌نویسد: «اگر امرسن مجبور بود مانند وسلی باشد یا اگر مودی مثل ویتمن بود، تمام آگاهی بشر نسبت به الوهیت آسیب می‌دید. الوهیت کیفیتی واحد ندارد، بلکه ترکیبی از کیفیت‌های گوناگون است که هر فردی ممکن است چندتایی از آن را بیابد. هر نگرشی به الوهیت مانند یک هجای منفرد در زبان بشر است. با مجموع هجاهای گوناگون بشر می‌توان کلماتی را تولید کرد و معنی کاملی را بر زبان راند.» کتاب «عرفان در ادیان جهان» [Mysticism in world religion اثر سیدنی اسپنسر Sidney Spencer] شاهدی است بر سخن ویلیام جیمز، زیرا به همه‌ی عرفان‌های بزرگ جهان توجهی یکسان نشان داده است.

علاوه بر عرفان‌های سه دین ابراهیمی، عرفان‌های ادیان شرقی هم بررسی شده‌اند؛ یعنی هندوئیسم، بودیسم، تائویسم، کنفوسیوئیسم. عرفان‌های کمترشناخته‌شده نیز از قلم نیفتاده‌اند و لذا عرفان‌های ابتدایی و شمنیسم، عرفان‌های یونانی و هلنیستی نیز هر کدام در فصلی جداگانه آمده‌اند. البته در هر دین انواع جریان‌های عرفانی ذکر می‌شود؛ برای نمونه، در مسیحیت، عرفان‌های پروتستان، کلیسای شرق و کلیسای کاتولیک غرب جداگانه بررسی شده‌اند و حتی عرفان‌های بدعت‌گذارانه‌ی مسیحیت هم بخشی مستقل دارند. جالب است که در فصل عرفان‌های یونانی و هلنیستی از عرفان ارسطو سخن به میان آمده و رگه‌های عرفانی این فیلسوف عقل‌گرا نشان داده شده است. البته نکته‌ی برجسته‌ی کتاب فقط این نیست که با اثری جامع سروکار داریم، بلکه با کتابی مواجهیم که از زوائد پیراسته شده است، حتی زوائد عرفانی!

توضیح این‌که نویسنده تاریخ عرفان‌های هر دین را نادیده گرفته و فراز و فرودهایشان در گذر زمان را نیاورده است. او یک‌راست به سراغ اصل مطلب رفته و فقط آموزه‌های عرفانی را گزارش می‌کند. لُب و قلب هر عرفانی نیز آموزه‌های آن است و نه تاریخش. همچنین هر عرفانی ملازم است با سلسله‌ای از آداب و رسوم ظاهری و عملی. نویسنده به این‌ها نیز اهمیتی نمی‌دهد. بنابراین عجیب نیست که تک‌تک صفحات کتاب فقط انباشته از مطالب عرفانی است. تمرکز بر آموزه‌های عرفانی باعث شده که بتوان مدعاهای اصلی و اصیل عرفان‌ها را در کنار هم نهاد و داوری کرد. هم آن‌ها را در پرتو یکدیگر بهتر فهمید و هم با مقایسه بتوان ارزیابی‌شان کرد. البته این کتاب کار مقایسه و جمع‌بندی نهایی را هم آسان کرده، زیرا فصل پایانی متکفل چنین کاری شده است. نویسنده در ابتدای فصل آخر می‌گوید:

«با مطالعه‌ی عرفان در ادیان جهان دریافتیم که تعالیم عرفانی از منظر بیان و توصیف، صورت‌های بسیار متنوعی به خود گرفته‌اند، اما در عین حال به‌لحاظ تجربه و نظرگاه، نوعی وحدتِ جوهری در میان عارفان در ادیان مختلف دیده می‌شود. در فصل آخر این کتاب کوشیده‌ایم که برخی گرایش‌ها و عناصر بنیادینی را که در سنت‌های متنوع عرفانی مشترک است ذکر کنیم، و همچنین برخی از تفاوت‌های اساسی این سنت‌ها را نیز برشماریم.»

برای این منظور نویسنده به صورت تطبیقی به این موضوعات می‌پردازد: ماهیت حقیقت، تعالی و حلول الوهیت، خود یا نفس، جهان، شر، اخلاق و راست‌کیشی دینی. در کل، مجموع این ویژگی‌ها باعث شده که، تا جایی که اطلاع دارم، این کتاب در زبان فارسی مشابهی نداشته باشد و مطالعه‌اش تجربه‌ای کم‌نظیر برای خواننده رقم بزند؛ مطالعه‌ای که سرشار از مطالب تحقیقی و گوهرهای معنوی است که در سراسر اثر حضور دارند. این هم سه نمونه از سه دین:

بودایی:
آدمی بر اثر استمرار در به‌کارگیری جسمش، که هیچ خودی در پس آن نیست، آن را خود می‌پندارد. پس چرا نتواند «خود»ش را در دیگران بجوید؟ اگر خویشتن را دوست داشته باشی، دیگر نباید به خود عشق بورزی؛ اگر می‌خواهی خویشتن را نجات دهی، نباید به نجات خویشتن بیندیشی.

کنفوسیوسی:
شستن و جارو زدن زمین هم‌رتبه و همسان است با ممارست برای ارتقای سرشتِ خدادادی و رساندن آن به والاترین مرتبه و کامل کردن بهره‌ی خدادادی خویش.

مسیحی:
اگر انسان یا حیوان مجروحی را می‌دیدم یا کسی پیشِ روی من کودکی را کتک می‌زد یا بر اسب یا چهارپایی تازیانه می‌نواخت، بر من چنان بود که گویا خداوندگار ما را می‌زنند یا مجروح می‌کنند.

................ تجربه‌ی زندگی دوباره ...............

در پانزده سالگی به ازدواج حسین فاطمی درمی‌آید و کمتر از دو سال در میانه‌ی اوج بحران‌ ملی شدن نفت و کودتا با دکتر زندگی می‌کند... می‌خواستند با ایستادن کنار خانم سطوتی، با یک عکس یادگاری؛ خود را در نقش مرحوم فاطمی تصور کرده و راهی و میراث‌دار او بنمایانند... حتی خاطره چندانی هم در میان نیست؛ او حتی دقیق و درست نمی‌دانسته دعوی شویش با شاه بر سر چه بوده... بچه‌ی بازارچه‌ی آب منگل از پا نمی‌نشیند و رسم جوانمردی را از یاد نمی‌برد... نهایتا خانم سطوتی آزاد شده و به لندن باز می‌گردد ...
اباصلت هروی که برخی گمان می‌کنند غلام امام رضا(ع) بوده، فردی دانشمند و صاحب‌نظر بود که 30 سال شاگردی سفیان بن عیینه را در کارنامه دارد... امام مثل اباصلتی را جذب می‌کند... خطبه یک نهج‌البلاغه که خطبه توحیدیه است در دربار مامون توسط امام رضا(ع) ایراد شده؛ شاهدش این است که در متن خطبه اصطلاحاتی به کار رفته که پیش از ترجمه آثار یونانی در زبان عربی وجود نداشت... مامون حدیث و فقه و کلام می‌دانست و به فلسفه علاقه داشت... برخی از برادران امام رضا(ع) نه پیرو امام بودند؛ نه زیدی و نه اسماعیلی ...
شور جوانی در این اثر بیشتر از سایر آثارش وجود دارد و شاید بتوان گفت، آسیب‌شناسی دوران جوانی به معنای کلی کلمه را نیز در آن بشود دید... ابوالمشاغلی حیران از کار جهان، قهرمانی بی‌سروپا و حیف‌نانی لاف‌زن با شهوت بی‌پایانِ سخن‌پردازی... کتابِ زیستن در لحظه و تن‌زدن از آینده‌هایی است که فلاسفه اخلاق و خوشبختی، نسخه‌اش را برای مخاطبان می‌پیچند... مدام از کارگران حرف می‌زنند و استثمارشان از سوی کارفرما، ولی خودشان در طول عمر، کاری جدی نکرده‌اند یا وقتی کارفرما می‌شوند، به کل این اندرزها یادشان می‌رود ...
هرگاه عدالت بر کشوری حکمفرما نشود و عدل و داد جایگزین جور و بیداد نگردد، مردم آن سرزمین دچار حمله و هجوم دشمنان خویش می‌گردند و آنچه نپسندند بر آنان فرو می‌ریزد... توانمندی جز با بزرگمردان صورت نبندد، و بزرگمردان جز به مال فراهم نشوند، و مال جز به آبادانی به دست نیاید، و آبادانی جز با دادگری و تدبیر نیکو پدید نگردد... اگر این پادشاه هست و ظلم او، تا یک سال دیگر هزار خرابه توانم داد... ای پدر گویی که این ملک در خاندان ما تا کی ماند؟ گفت: ای پسر تا بساط عدل گسترده باشیم ...
دغدغه‌ی اصلی پژوهش این است: آیا حکومت می‎تواند هم دینی باشد و هم مشروطه‎گرا؟... مراد از مشروطیت در این پژوهش، اصطلاحی‌ست در حوزه‌ی فلسفه‌ی حقوق عمومی و نه دقیقاً آن اصطلاح رایج در مشروطه... حقوق بشر ناموس اندیشه‌ی مشروطه‎گرایی و حد فاصلِ دیکتاتوری‎های قانونی با حکومت‎های حق‎بنیاد است... حتی مرتضی مطهری هم با وجود تمام رواداری‎ نسبی‎اش در برابر جمهوریت و دفاعش از مراتبی از حقوق اقلیت‎ها و حق ابراز رأی و نظر مخالفان و نیز مخالفتش با ولایت باطنی و اجتماعی فقها، ذیل گروهِ مشروعه‎خواهان قرار دارد ...