تولید چگونه در ایالات‌متحده شکل گرفت؟ | تجارت فردا


هر مطالعه تاریخی دلیل و شروعی خاص خود دارد. گاهی اوقات یک مورخ هوشیار تناقض‌هایی را در مطالعات قبلی تشخیص می‌دهد که نیازمند پژوهش‌های بیشتر هستند. مواقع دیگر، یک پروژه تحقیقاتی از تجربه یا علاقه و شاید حتی نیاز شخصی مورخ سرچشمه می‌گیرد. و در مواردی، مسائل و مشکلات مطرح‌شده در هر زمان در سطح خرد یا کلان (مانند تغییرات آب‌وهوا) پرسش‌هایی را مطرح می‌کنند که نسل‌های قبلی مورخان به آن توجه نکرده‌اند.

خلاصه کتاب کوچک، متوسط، بزرگ» [Small, Medium, Large: How Government Made the U.S. into a Manufacturing Powerhouse]  کالین دانلاوی [Colleen A. Dunlavy]

حتی گاهی اوقات، یک سوال تحقیقی، از طریق درگیری با شواهد، به پرسشی کاملاً متفاوت تبدیل می‌شود و گاهی اوقات هم با خوش‌اقبالی محض -برخورد تصادفی- پرسش‌های پربار جدیدی را برمی‌انگیزد. کالین دانلاوی [Colleen A. Dunlavy]، استاد بازنشسته تاریخ در دانشگاه ویسکانسین-مدیسون که در زمینه رابطه تاریخی میان تغییرات سیاسی و اقتصادی در ایالات‌متحده و اروپا کار می‌کند در کتاب جدید خود به مطالعه موضوعی پرداخته است که شاید کمتر پژوهشگری به آن توجه کرده باشد.

ما در دنیایی زندگی می‌کنیم که انتخاب‌های مصرف‌کننده به ظاهر نامحدود است. با این حال، همان‌طور که هر خریدار بدون فکر کردن در مورد آن می‌داند، بسیاری از کالاهای روزمره -از تخت‌خواب گرفته تا باتری و کاغذ چاپگر- در تعداد محدودی از «اندازه‌های استاندارد» در دسترس هستند. چیزی که این اندازه‌ها را «استاندارد» می‌کند، توافق میان شرکت‌های رقیب برای تولید یا فروش محصولات با همان ابعاد محدود است. اما چگونه شرکت‌ها، آن هم شرکت‌هایی که در همه زمینه‌ها به‌شدت در حال رقابت هستند، به چنین توافق‌های جمعی دست یافتند؟ توافقی آنقدر قوی که «اندازه‌های استاندارد» آشنا، همه جا، در مصرف مدرن بدیهی تلقی می‌شوند.

فریم تخت‌ها و تشک‌ها را در نظر بگیرید. خریداران امروز بدون فکرکردن می‌دانند که هم فریم تخت و هم تشک‌ها در تعداد کمی از اندازه‌های استاندارد عرضه می‌شوند و مثلاً یک تشک سایز کوئین در ایالات‌متحده برای یک قاب تختخواب سایز کوئین مناسب است، فارغ از اینکه تولیدکننده تشک و تخت چه کارخانه‌ای باشد. در واقع در هنگام انتخاب، مصرف‌کنندگان فقط باید تصمیم بگیرند که کدام اندازه استاندارد برای آنها مناسب است. چه چیزی یا کسی این وضعیت همگنی فوق‌العاده را برای مصرف مدرن ایجاد می‌کند. در پشت صحنه، که به‌ندرت برای مصرف‌کننده نهایی قابل مشاهده است، حتی برای تعداد بسیار بیشتری از کالاها، که مورد مصرف مستقیم افراد نیستند و در نتیجه در بازار خرده‌فروشی مشاهده نمی‌شوند هم اندازه‌های استاندارد وجود دارد: اتصالات در تجهیزات کارخانه، مصالح ساختمانی، وسایل لوله‌کشی و موارد مشابه هم استانداردهای خود را دارند.

آنچه اندازه‌های استاندارد را «استاندارد» می‌کند این است که ده‌ها، اگر نه صدها شرکت مختلف، این محصولات را در این اندازه‌ها تولید می‌کنند. به عبارت دیگر، تصمیم شرکت‌ها به تولید در این اندازه‌ها و فقط و فقط همین اندازه‌هاست که آنها را استاندارد کرده است. این بدان معناست که شرکت‌های رقیب همان کالاها را در همان اندازه‌ها و شکل‌ها در انبار دارند و به‌راحتی در دسترس هستند. شما به عنوان مصرف‌کننده اگر اندازه خاصی را نیاز داشته باشید باید به طور سفارشی آن را تهیه کنید، مدت زمان طولانی منتظر بمانید و هزینه بیشتری پرداخت کنید، تازه با این فرض که اصولاً تولیدکننده‌ای برای ساخت کالا با اندازه مورد نیاز خود پیدا کنید. تولیدکنندگان با نادیده گرفتن مصرف‌کنندگانی که چیزی غیر از اندازه‌های استاندارد را ترجیح می‌دهند یا به آن نیاز دارند، در واقع، به قول یک متخصص برجسته، «مشتری را استاندارد کردند». اما چگونه و چه زمانی اندازه‌های استاندارد در سطح صنعت در وهله اول ایجاد شدند؟

این موضوعی است که کالین دانلاوی در «کوچک، متوسط، بزرگ» [Small, Medium, Large: How Government Made the U.S. into a Manufacturing Powerhouse] درباره آن بحث می‌کند. وی در این کتاب تاریخچه‌ای از ظهور استانداردها در کالاهای ایالات‌متحده در دهه‌های 1910 و 1920 را مورد بررسی قرار می‌دهد. مطالعه در مورد اندازه‌های استاندارد و نقش دولت در سوق دادن تولیدکنندگان به سمت تولید در این اندازه‌ها زمانی که وی درباره موضوع دیگری مشغول تحقیق بود، به ذهنش رسید. در متنی کوتاه در یکی از منابع دانلاوی، نویسنده گزارش داده بود که تولیدکنندگان زیر فشار هیات صنایع جنگ در طول جنگ جهانی و به دلیل محدودیت منابع تنوع محصولات خود را کاهش داده‌اند تا به روش‌های تولید انبوه روی آورند. اما، زمانی که جنگ به پایان رسید، آنها مسیر خود را تغییر دادند و خطوط تولید خود را مجدداً متنوع کردند، یا به قول نویسنده به مسیر متنوع و غیراقتصادی قبل از جنگ بازگشتند.

نویسنده سپس درباره ابتکار دولت فدرال برای بازگرداندن تولیدکنندگان به مسیر تولید انبوه با ایجاد توافق‌نامه‌های سراسری در مورد اندازه‌های استاندارد توضیح می‌دهد و اینجاست که موضوع به نظر دانلاوی «عجیب» می‌شود. به نظر می‌رسید تنها در طول سال‌های مشارکت ایالات‌متحده در جنگ جهانی اول، تصمیم بر استانداردسازی به دلایل اولویت‌بندی ظرفیت تولید و مواد برای مدیریت وضعیت جنگی بود و در دهه 1920 و پس از آن، این وضعیت به دستور هربرت هوور به عنوان وزیر بازرگانی در تلاش برای بهبود بهره‌وری تولید ایالات‌متحده ادامه یافت. دانلاوی به لطف پژوهش‌هایی که دانشجویانش در طول سال‌ها روی ابزارهای جراحی و ادوات کشاورزی انجام داده بودند، از تلاش‌های مقامات دولتی در طول جنگ جهانی اول برای تغییر تولید به تولید انبوه اطلاع داشت اما، پس از مدتی تولید انبوه، تولیدکنندگان مسیر خود را معکوس کردند. این موضوعی بود که حتی دانلاوی به عنوان یک پژوهشگر فعال نیز از آن بی‌خبر بود. به عنوان یک مورخ تجارت و فناوری، وی به‌خوبی می‌دانست که تاریخ خطی نیست و تاریخ اقتصادی پر از نقاط مختلف و مسیرهای جایگزین بوده است. اما همچنان بازگشت تولیدکنندگان به مسیر تولید متنوع و تلاش دولت برای منصرف کردن آنها برایش مبهوت‌کننده بود و به این ترتیب پژوهش‌های ارائه‌شده در کتاب کم‌حجم اما خواندنی «کوچک، متوسط، بزرگ» آغاز شد.

در بررسی این پرسش، کالین دانلاوی تاریخچه تولید و توزیع انبوه را با دیدگاهی کاملاً جدید بررسی می‌کند. او فاش می‌کند که با وجود الگویی که به طور گسترده هنری فورد ارائه کرده بود، تکنیک‌های تولید انبوه به طور طبیعی در اقتصاد ایالات‌متحده منتشر نشد و تولیدکنندگان خودجوش آن را نپذیرفتند، بلکه برعکس در ابتدا نیروهای قدرتمند بازار مانع از انتشار آنها شدند. تنها تحت پوشش توافق‌نامه‌های اندازه‌های استاندارد در سراسر صنعت که دولت فدرال تنظیم کرده بود و به کمک دولت مورد توافق جمعی تولیدکنندگان قرار گرفت، شرکت‌های رقیب توانستند از نیروهای بازار رهایی یابند و به تولید و توزیع انبوه برسند. بدون پشتیبانی دولت از اندازه‌های استاندارد، انواع سرمایه‌داری قرن بیستمی آمریکا به طور قابل توجهی کمتر «فوردیست» به نظر می‌رسید. البته این موضوع مختص ایالات‌متحده نبود و در همین زمان در بریتانیا و آلمان استانداردسازی جداگانه در حال انجام بود.

استانداردسازی به این معنی بود که به مشتریان آنچه از نظر تنوع و انتخاب می‌خواستند را ندهید؛ تصمیمی که کاملاً مخالف اصول سرمایه‌داری و اقتصاد بازار به نظر می‌رسد. این رویکرد هنری فورد بود که به طنز این‌گونه مطرح شد: «مشتریان می‌توانند هر رنگی را که می‌خواهند انتخاب کنند به شرطی که مشکی باشد.» حتی نقل‌قول «ما مشتریان را استاندارد کردیم»، که در بالا به آن اشاره شد، نخستین‌بار از قول یکی از مدیران شرکت فورد نقل شد. مقامات از «تعدد بیش از حد سبک‌ها» به عنوان اتلاف منابع انتقاد کردند. مشتریان هم البته در ازای استانداردسازی به تولید انبوه و قیمت‌هایی پایین‌تر دست یافتند، اما آنها از هماهنگی سازماندهی‌شده از سوی دولت در میان تولیدکنندگان بی‌اطلاع ماندند. البته، کلمه دیگر برای این هماهنگی می‌تواند «تبانی» باشد. همزمان کتاب به تناقض آشکار استانداردسازی با سیاست ضد تراست اشاره می‌کند. طبق تعریف، اگر رقابت بر سر قیمت به جای تنوع یا ویژگی‌ها رخ دهد، باعث از بین رفتن تولیدکنندگان کوچک می‌شود. اتفاقی که در زمان استانداردسازی در مورد تولیدکنندگان خرد در ایالات‌متحده رخ داد و آنها با از دست دادن بازار خود ورشکست شده و بازار خود را به شرکت‌های بزرگی که در مقیاس بالا و با قیمت تمام‌شده کمتر تولید می‌کردند، واگذار کردند. در مجموع، حداقل یک قرن کامل تبلیغات دولتی، تولید انبوه را به موقعیت مسلط خود در اقتصاد آمریکا رساند- یک نیم‌قرن حمایت وزارت دفاع و ارتش از تولید انبوه نوپای قبل از جنگ داخلی، به علاوه یک نیم‌قرن دوم که در آن هیات صنایع جنگ جهانی اول، و شخص هوور در وزارت بازرگانی، و هیات تولید جنگ جهانی دوم با انرژی برای انتشار تکنیک‌های تولید انبوه در سراسر اقتصاد تلاش کردند.

به این موضوع، می‌توان نیم‌قرن سیاست‌های فدرال میان جنگ داخلی و جنگ جهانی را نیز اضافه کرد که بازارهای انبوهی را ایجاد کرد که تولید انبوه بر اساس آنها صورت می‌گرفت (به حذف هند، کمک‌های زمینی، راه‌آهن‌های بین‌قاره‌ای، بانک‌های دارای مجوز ملی و تعرفه‌های حفاظتی فکر کنید). بدون حمایت پایدار و طولانی‌مدت دولت در طول یک قرن و نیم، به نظر می‌رسد منصفانه است که نتیجه‌گیری شود، تولید انبوه تا اواسط قرن بیستم اساساً «آمریکایی» نمی‌شد. تاریخچه اندازه‌های استاندارد در ایالات‌متحده، برای خوانندگان «کوچک، متوسط، بزرگ» انبوهی از پرسش‌های جذاب را ایجاد می‌کند که می‌توانند موضوعی جدید برای تحقیق باشند. به قول هارتموت برگوف، بنگاه‌های منفرد چگونه درباره «معضل اساسی سرمایه‌داری صنعتی» تنش میان تولیدکنندگان، اولویت دادن به حجم تولید و تقاضاهای بخش فروش یا مصرف‌کننده برای تنوع محصول، مذاکره کردند؟ توافق‌نامه‌های عملی ساده‌شده چگونه بر ساختار صنعت تاثیر گذاشتند- آیا آنها به نفع شرکت‌های مسلط بودند، یا همان‌طور که هربرت هوور امیدوار بود، چهارچوبی برای حمایت از تولیدکنندگان کوچک و متوسط در عصر تجارت بزرگ فراهم کردند؟ آیا اندازه‌های استاندارد واقعاً انتخاب مصرف‌کننده را در عصر مصرف‌گرایی محدود می‌کند؟ یا صرفاً به آنها کمک می‌کند بدون سردرگمی زیاد کالای مورد نیاز خود را با قیمت کمتر تهیه کنند و تاثیر چندانی بر مطلوبیت مصرف‌کننده ندارد؟ تا چه حد از تبلیغات انبوه نه صرفاً برای افزایش تقاضای مصرف‌کننده، بلکه به‌طور خاص برای سرکوب تقاضا برای محصولات غیراستاندارد استفاده شد و تا چه حد این تبلیغات موفق بودند؟ اگر در حال حاضر سیستم استانداردسازی حذف شود آیا تقاضای موثر برای کالاهای غیراستاندارد وجود دارد یا همچنان خریداران ترجیح می‌دهند به همان سایزهای استاندارد بسنده کنند؟ اگر قراردادهای جمعی در مورد اندازه‌های استاندارد باعث گسترش تکنیک‌های تولید انبوه در دهه 1920 شد، آیا این به توضیح افزایش شدید بهره‌وری در آن دهه کمک می‌کند؟ آیا انتشار تکنیک‌های تولید انبوه، عدم تطابق فزاینده بین تولید و مصرف را افزایش داد و رکود بزرگ را عمیق‌تر کرد؟ تا چه اندازه نگرانی‌های اوایل قرن بیستم در مورد «ضایعات» با نگرانی‌های زیست‌محیطی امروزی طنین‌انداز می‌شود؟ و در نهایت، در غیاب رویه ساده‌شده، آیا «انواع سرمایه‌داری» آمریکایی در اواسط قرن بیشتر به آلمانی یا بریتانیایی شباهت داشت؟

دانلاوی با ترکیبی نادر از تخصص در تاریخچه فناوری و تجارت و سیاست در «کوچک، بزرگ، متوسط» قاطعانه همه توضیحات پیشین درباره جهش صنعتی آمریکا در دوران بعد از جنگ جهانی اول و نقش دولت و بازار در این جهش را به چالش می‌کشد. در روایتی بسیار فشرده و در کمتر از 150 صفحه، شواهد و استدلال‌های قوی او نشان می‌دهد چگونه قوانین فدرال از تولیدکنندگان در برابر نیروهای مخرب بازار محافظت کردند و صعود صنعتی و اقتصادی ایالات‌متحده را رقم زدند. این کتاب بر اساس تحقیقات آرشیوی گسترده، نشان می‌دهد که استانداردسازی که اساس اقتصادهای امروزی است و بسیار به آن وابسته هستند، بر خلاف چیزی که گفته شده است نه محصول سرمایه‌داری و نیروهای بازار که محصول مشارکت نزدیک بین بخش دولتی و خصوصی ایالات‌متحده است که متعاقباً در سراسر جهان گسترش یافت. «کوچک، متوسط، بزرگ» کتاب کم‌حجمی است که به خصوص در صورت ادامه‌دار شدن بحث، می‌تواند تاثیری مهم داشته باشد، چرا که سودمندی بی‌چون‌وچرای اقتصاد بازار، سوگیری درست و بهینه نیروهای بازار و بحث دولت تا حد امکان کوچک (که موضوعی مهم در میان طرفداران سرمایه‌داری است) را زیر سوال می‌برد و نشان می‌دهد حتی برای تبدیل اقتصاد ایالات‌متحده به چیزی که اکنون هست، نیروهای دولتی با توان بالا و در مدتی بسیار طولانی مشغول به فعالیت بوده‌اند تا هم سلیقه مصرف‌کنندگان و هم تصمیمات تولیدکنندگان را جهت دهند. به همین دلیل خواندن این کتاب کم‌حجم، می‌تواند بسیار مهم و لازم باشد.

................ تجربه‌ی زندگی دوباره ...............

نگاه تاریخی به جوامع اسلامی و تجربه زیسته آنها نشان می‌دهد که آنچه رخ داد با این احکام متفاوت بود. اهل جزیه، در عمل، توانستند پرستشگاه‌های خود را بسازند و به احکام سختگیرانه در لباس توجه چندانی نکنند. همچنین، آنان مناظره‌های بسیاری با متفکران مسلمان داشتند و کتاب‌هایی درباره حقانیت و محاسن آیین خود نوشتند که گرچه تبلیغ رسمی دین نبود، از محدودیت‌های تعیین‌شده فقها فراتر می‌رفت ...
داستان خانواده شش‌نفره اورخانی‌... اورهان، فرزند محبوب پدر است‌ چون در باورهای فردی و اخلاق بیشتر از همه‌ شبیه‌ اوست‌... او نمی‌تواند عاشق‌ شود و بچه‌ داشته‌ باشد. رابطه‌ مادر با او زیاد خوب نیست‌ و از لطف‌ و محبت‌ مادر بهره‌ای ندارد. بخش‌ عمده عشق‌ مادر، از کودکی‌ وقف‌ آیدین‌ می‌شده، باقی‌مانده آن هم‌ به‌ آیدا (تنها دختر) و یوسف‌ (بزرگ‌‌ترین‌ برادر) می‌رسیده است‌. اورهان به‌ ظاهرِ آیدین‌ و اینکه‌ دخترها از او خوش‌شان می‌آید هم‌ غبطه‌ می‌خورد، بنابراین‌ سعی‌ می‌کند از قدرت پدر استفاده کند تا ند ...
پس از ۲۰ سال به موطن­‌شان بر می­‌گردند... خود را از همه چیز بیگانه احساس می‌­کنند. گذشت روزگار در بستر مهاجرت دیار آشنا را هم برای آنها بیگانه ساخته است. ایرنا که که با دل آکنده از غم و غصه برگشته، از دوستانش انتظار دارد که از درد و رنج مهاجرت از او بپرسند، تا او ناگفته‌­هایش را بگوید که در عالم مهاجرت از فرط تنهایی نتوانسته است به کسی بگوید. اما دوستانش دلزده از یک چنین پرسش­‌هایی هستند ...
ما نباید از سوژه مدرن یک اسطوره بسازیم. سوژه مدرن یک آدم معمولی است، مثل همه ما. نه فیلسوف است، نه فرشته، و نه حتی بی‌خرده شیشه و «نایس». دقیقه‌به‌دقیقه می‌شود مچش را گرفت که تو به‌عنوان سوژه با خودت همگن نیستی تا چه رسد به اینکه یکی باشی. مسیرش را هم با آزمون‌وخطا پیدا می‌کند. دانش و جهل دارد، بلدی و نابلدی دارد... سوژه مدرن دنبال «درخورترسازی جهان» است، و نه «درخورسازی» یک‌بار و برای همیشه ...
همه انسان‌ها عناصری از روباه و خارپشت در خود دارند و همین تمثالی از شکافِ انسانیت است. «ما موجودات دوپاره‌ای هستیم و یا باید ناکامل بودن دانشمان را بپذیریم، یا به یقین و حقیقت بچسبیم. از میان ما، تنها بااراده‌ترین‌ها به آنچه روباه می‌داند راضی نخواهند بود و یقینِ خارپشت را رها نخواهند کرد‌»... عظمت خارپشت در این است که محدودیت‌ها را نمی‌پذیرد و به واقعیت تن نمی‌دهد ...